هیچی هویجوری
آزمون آموزگاری امروز برای دومین بار در طی سال برگزار شد
شاید بگیم خوب به من چه؟به ما چه؟
ولی اگر بچه دارید بدونید
که بیشتر از انتخابات تو زندگیتون تاثیر داره
ی معلم گند دماغ بی اخلاق
کافیه که زندگیتونو برای همیشه تلخ کنه
انشاءالله همه ی آدمهای صالح و عاشق مربیگری قبول و گزینش بشن
نه هر ی سرو دوپایی که راه میره
معلمی که با ناخن کاشته به بچه آموزش وضو گرفتن میده
کارش با کدوم ساحت تربیتی مطابقت داره؟
قبول دارید مشکل افراد مخالف نظام، اقتصادی نیست؟
به نظر میرسد غالب افرادی که در رأی دادن مشارکت نکردند، دغدغه اقتصادی نداشتند. هرچند این موضوع را بهانه کنند.
چند نمونه: بازار فرش دارد. منزلش چیزی شبیه قصر است. یک پایش خارج از کشور است و خلاصه از نظر مادی در ایران در بازه زمانی ۳۰سال به ثروت انبوه رسیده.
اما نه خودش رای داد و نه گذاشت خانوادهاش رأی بدهند.
اما در مقابل خانوادهای را میشناسم با سه فرزند. شغل متوسط پدر در خانواده امکان پشتیبانی مالی خانواده را نداشت. دو پسر کار میکنند تا خانواده را حفظ کنند. همیشه مستاجر... اما مادر عضو بسیج محل است. در تمامی فعالیتهای فرهنگی برای رضای خدا بدون ریالی حقوق و درآمد کار میکند. همیشه در همه انتخابات یکی از ناظران صندوقهای رای بوده، سختگیرانه، که خللی در سلامت و امنیت رایگیری ایجاد نشود. بارها شرایط خانوادگی به حدی رسیده که به کمک مالی فوری نیاز پیدا کردهاند. اما تابحال حتی یک بار یک جمله ضد نظام، مملکت، دین، آیین، رهبر و حکومت از خانواده ایشان نشنیدهام.
و این دو مقایسه بسیار مشابه دارد.
دخترخانمی همین اواخر گفت در دیجیکالا کار میکند. ماهانه ۲۲ میلیون حقوق دارد. موفق به خرید ماشین و خانه به شکل قسطی شده در این سال ها و...
اما با بدترین ادبیات از ایران و اقتصادش میگفت و اینکه اینجا جای ماندن نیست. و وقتی پرسیدم دقیقا چه انتظاری با این سن و سال از خودت داری که داشته باشی و نداری، پاسخ مشخصی نداشت.
آقا پسری در یک جلسه کارآفرینی از موفقیتش در زدن چندین کافه در شهرش میگفت و سود و سرمایه چند میلیاردی ظرف سه سال؛ اما به طرز بدی به حکومت بد و بیراه میگفت و احساس نقصان و بدبختی میکرد...
خانمی ایرانی از گرانی قیمت خانه در کانادا میگفت که بیداد میکند. از حتی روغن زیتونی که توان خریدش را دیگر ندارد. از هزینههای سنگین انرژی میگفت. از اینکه پسرش بعد از ۱۵ سال! موفق به استخدام در شغلی با ۴۰۰۰ دلار درآمد شده که ۲۰۰۰ دلار را باید به بانک بابت خرید قسطی خانه بدهد و حدود ۷۰۰ دلار پول هزینه انرژی میدهد و ۵۰۰ دلار هم پول خرید قسطی ماشین و به همین خاطر خانمش هم کار میکند که خرج زندگی در بیاید. اما با این وجود در هر حال خودش را قانع میکرد که احتمالا وضعیت بحرانی اقتصاد کانادا بهتر از ایران است...
یا تمام کسانی که در پایتخت زندگی میکنند به جهت رفاه و دسترسی به شغل و امکانات و تحصیلات و سیستم پزشکی خیلی جلوتر از بسیاری شهرستانها هستند، اما میزان مشارکت مردم در بسیاری از این شهرها از میزان مشارکت مردمان پایتخت و امکانات رفاهیاش که توسط حکومت فراهم شده، بیشتر است.
واقعا چه تجزیه تحلیلی در این خصوص دارید؟
✍️ثبت مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی در هلند، فرانسه و ایران
@ninfrance
دوست نداشتم اینجا بنویسم
خاطر خوانندگان مکدر می شود
از خواندن درباره ی مرگ ناراضی هستند
اما
این یکی نوبر است
قدیم ها معتقد بودند
چای مراسم عزای آدمهای سن بالا را بخوری
عمرت زیاد میشود
پس اگر شما هم خبر وفات یک آدم نود و پنج ساله را بخوانید
شاید تاثیری برایتان داشته باشد
او بالاخره دار فانی را ترک کرد
من سر نماز میراثش را بین بچه هایش تقسیم می کردم
و دلواپس پسرش بودم
که سر ندانم کاری پسر خودش
کلی طلبکار دارد
و الان طلبکارها میریزند سر ماترک
و چیزی برایش نمی ماند که هیچ
همینی را هم که دارد از دست می دهد
چون تمام زندگی اش بنام پدرش بود
و حالا
...
حتی خانه اش را هم از دست خواهد داد
نود و پنج سال زندگی
میشود یک طومار بهم پیچیده
برای نکیر و منکر و پاسخگویی
چند روزه بهشون می گم جمع کنید برید تو لونه تون
تو خونه تون
تو همون جای امن خودتون
ولی گوش نکردن
باور کنید جناب سعدی
خیلی زیر لب زمزمه کردم
میازار موری که دانه کش است
ولی
ولی دیگه صبرم تمام شد
همچین بی آزار هم نیستند
اگرچه جان شیرینشان را خوش دارند
الان اینجا روی ورقه های پخش شده ی کف اتاق
جلوی چشم من
دو عدد مورچه در حال دست و پا زدن هستند
دل ندارم فشارشان بدهم تا راحت شوند
بردم انداختمشان جلوی مورچه های دیگر
اما آنها هم برایشان مهم نیست
راهشان را می کشند و می روند
بعد تو روی من برمیگردند و داد می زنند
خودت کردی خودت جمعشان کن!!!
بعدا نوشت:
چرا این مورچه داد نمی زند
کمک نمی خواهد
شاید یک مورچه ی دلسوز پیدا بشود
بیاید کمک
شاید هم حالش خیلی خراب است
قدرت دادزدن ندارد
شاید هم دکتر ندارند
شاید هم فرهنگ جامعه ی مورچه ایشان این است که فقط سالم ها حق زندگی دارند
شاید هم فقط یک رعیت ساده بوده
جانش برای ارباب مهم نیست
یک مورچه پیدا کردم
با کاغذ آوردم انداختمش سر راه مجروح
اختلاطی کردند و گذاشت رفت
مورچه عاقبت جان داد
بی حرکت شد
وای خدای من
حالا حتما در برزخ می آید سراغم
با آن پاهای ظریفش
و شاخکهای نازکش
مرا به بند می کشد
می برد سمت جهنم
آه
ــ
☑ به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت ♪ツ
حرفی که خواب دشمن از آن سخن برآشفت ♪ツ
☑ حرف امام این بود: در سرزمین ایران ♪ツ
☑ پاینده است اسلام ♪ツ
☑ تا هست نور ایمان ♪ツ
☑ ما بچههای ایران جنگیم تا رهائی ♪ツ
ترسی به دل نداریم از رنج و بی غذایی ♪ツ
☑☑ فریادمان بلند است ♪ツ
☑ نهضت ادامه دارد ♪ツ
☑ حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد ♪ツ
☑ از توپ و تانک دشمن ♪ツ
☑ هرگز نمی هراسیم ♪ツ
☑ دشمن گیاه هرز است ♪ツ
☑ما مثل تیغ و داسیم ♪ツ
☑ دشمن خیال کرده ♪ツ
☑ ما نوگل بهاریم ♪ツ
☑ امام امام ما گفت ♪ツ
☑ ما مرد کارزاریم ♪ツ
☑ فریادمان بلند است ♪ツ
☑ نهضت ادامه دارد ♪ツ
☑ حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد ♪
چند تا وبلاگ خوب پیدا کردم
که هر روز می نویسند
گذاشتمشون تو قسمت پیام رسان بلاگ اسکای
بعد وبلاگمو باز می کنم
میبینم
پیام دارم
ذوق می کنم
همونقدر که پستچی میاد پشت در
با اینکه میدونم چی آورده
ولی باز ذوق میکنم
ممنون از بلاگ اسکای
بابت این امکانش
طبق معمول هرروز
صبح زود کرکره ی مغازه را بالا داد
چند دقیقه بعد اولین مشتری برای خرید یک قالب پنیر وارد مغازه شد
علی آقا را ندید
چند بار صدا زد
اما جواب نیامد
تنها یک ردپا به جا
مانده بود اون دور و برها
بله
البته ردپایی نبود
مشتری قصد داشت مغازه را ترک کند که از پشت دخل صدای زنگ خوردن موبایلی را شنید
خودش را به پشت دخل رساند
و پیکر بی جان علی آقا را دید
علی آقای مهربان
محافظ بچه های محله
و مامور گذراندن آنها از خیابان
بدنبال سکته قلبی
درگذشت.( الان میگن بخاطر واکسن بوده)
حالا بچه های کوچه یک جورهایی بی مراقب شدند
برای ما درک کردن مرگ و یهویی بودن آن هنوز جانیفتاده است.
خداوند علی آقا را بیامرزد.
مرد مهربانی بود.
خیلی کار دارم
خیلی
کاش کارآگاه گژت وار کلی اسباب کمکی داشتم
ولی ندارم
پس مجبورم
کزت وار برم کارها رو انجام بدم
خدایااااااا
یک نظر لطفی به همه ی ملتمسانه دعا بفرما
متاسف شدم برای آموزش و پرورش
برای بچه های بی گناهی که
مجبورند روزی پنج ساعت معلم بی اخلاقشان را تحمل کنند
معلم ناخن کاشته ی ریمل زده با ی مانتوی تنگ که بزور توش جا شده
و خودشو از بچه ها جدا میبینه
و همش ایش و اوش تحویل بچه می ده و رو برمیگردونه
بدرد سطل زباله میخوره نه معلمی
متاسفم که معلم ها پالایش نمیشن
هیچ نظارتی روشون نیست
نظام رتبه بندی هم همش کشک و دوغ
اکثر مدیران رعایت همکارشونو می کنن
و منطق فکریشونم این هست که
سایر مدیران طبق حقیقت پر نمی کنند
و اگر من طبق حقیقت پر کنم همکارم ضرر می کنه و حق الناس میشه!!!
چون معلمها تو محیط بسته ی مدرسه هستن
اثبات ادعایی والدین بسیار سخت هست
فقط بچه آرام و بی سرو صدا ذبح میشه
من مدرسه را دوست ندارم
حق دارن طفلکی ها
آغاز زندگی مشترکشان مقارن با دعوا و بلوا شد.
خیلی بد شد.
کاشکی بزرگترها خویشتنداری می کردند و تخم تلخ کینه را در دل تازه عروس و داماد نمی کاشتند.
وقت برای دعوا و کشمکش زیاد بود ولی آنها گذاشتند همان بیخ و بن عروسی
همه ی دلخوری ها را تلمبار کردند و
سر عروسی بالا آوردند
استفراغهای روانشان زندگی را به کام عروس و داماد زهر کرد
البته اگر عروس و داماد بالغ و فهمیده باشند می روند پی روزگار خوش خودشان
ولی فراموش کردن سخت است
و اصولا آدمها نقاب مظلوم بودن را بیشتر از بخشنده بودن دوست دارند
طفلکی داماد
ناز و غمزه ی عروس کم بود
با این وضع اضافه هم شد
البته این نظر من هست
چون میبینم همه ی کاسه کوزه ها سر مادر داماد خراب شده است
البته شاید داماد هم بی تقصیر نباشد
باید برنامه ریزی می کرد و با اعلام برنامه به خانواده هاو عمل بر طبق برنامه از این کشمکش بیهوده پیشگیری می کرد
نمی دانم
خلاصه اینکه خیلی بد شد
اینجا بالاخره زمستان شد
بالاخره هوا سرد شد
برای مبارک پایی زمستان چه قربانی کنیم؟
گناهانمان را.
عفت شکم
صفت بسیار ارزشمندی است
آن را درخودتان تقویت کنید
افرادی که عفت شکم ندارند
پست شدنشان با پیاله ای رخ می دهد
برای پیاله ای عربده می کشند
و با پیاله ای خودشان را می فروشند
دو دستی شغلش را چسبیده و دل مشغولیات خودش را.
بچه اش مریض است.
دل ندارد کمی وقت هم خرج بچه اش کند.
بچه چیست دیگر؟ بلای جان.
این طرز فکر خانم دکتر(پزشک نه ها) است.
حال بچه وخیم می شود
مقصر این وسط بچه هست
در دنیای مادر دکتر تحصیلکرده نباید ظاهر میشد
وقتی می خواست از بهشت فرود بیاید باید چشمانش را باز می کرد و جای درستی برای فرود انتخاب می کرد
وسط مَشغله های یک خانم دکتر دانشگاه رفته ی شاغل اصلا جای مناسبی نبود
حالا مجبوریم بسوزی و بسازی
مادر داری ولی انگار نداری
این تحصیلات که آدم را از فطرتش دور می کند به چه کار می آید؟
زمستان را چه کسی دزدیده است؟
ما از گرما خفه شدیم
کم مانده دست به کنترل شده و اسپلیت را روشن کنیم
اینجا ما منتظر پاییز هستیم
چون الان تابستان هست
البته شاید منتظر پاییز هم نباید باشیم
ظاهرا تابستان دامنه ی وجودی اش را وسعت داده و همه ی زمان ها را فرا گرفته است.
طاغوت گرما ما را اسیر خود کرده است.
چرا هیچ کس کاری نمی کند؟
چرا هیچ کس ناراحت نیست؟
چرا هیچ کس غر نمی زند؟
چرا هیچ کس با فصل ها دست به یقه نمی شود؟
چطور است گرما را هم بیندازیم کول انقلاب اسلامی و دهان گشاد بدون در و دروازه را باز کنیم و در عقل را تخته کنیم و با چشمان بسته بدون دانایی فحش بدهیم؟
امروز زدم به در تنبلی و
خوابیدم و
نرفتم.
بعد هم دروغ گفتم
که جایی کار داشتم و نتوانستم بیایم.
البته شاید دروغ هم نباشد
خوابیدن در خانه هم کار است دیگر.
در اصل نخواستم که بروم
چون یکهویی برای خودشان برنامه ریختند و بساط چیدند
مستقیم هم ما را دعوت نکردند
خبر را دادند دست باد تا به گوش ما هم برسد
خلاصه نرفتم و کمی هم متحمل ضرر مالی شدم
حالا کاری است که شده
تازه موبایل لعنتی هم نگذاشت بخوابم
درینگ درینگ درینگ درینگ
و اینچنین از شیر شنبه و دوغ جمعه افتادم
ایران هم که باخت
غوز بالا غوز شد
من دچار توهم شیپور(همون بوق) شدم
صدای شیپور تو گوشم هست
همراه با بوق ممتد ماشین ها و موتورها
یعنی مثلا ما بردیم
امروز هم به غیبت گذشت
و البته کمی آمیخته با خبرچینی
یا به گفته ی شیطان نقل رویدادها و حوادث بدون کم و کاستی!!!
ماه رجب عده ای معتکف می شوند و عابد
ما می رویم برای خودمان دنبال ماجراجویی
و خودمان را با انسان های قاطی پاتی قاتی می کنیم
و وقتمان را هرز می دهیم برود
درگیر مسائلی میشویم بی نهایت بیخودی
که حتی ارزش بازگفتن را ندارند
سنخیت من با این انسانهای بی اعصاب در چیست؟
فردا باید برم یک جایی
ولی اصلا دوست ندارم که برم
حوصله هم ندارم برم
بدتر اینکه صبح زود باید برم و ظهر برمیگردم
ناهار ؟؟؟
آخ
باید کله ی سحر بیدار بشم ناهار بپزم
اووووف
سلام به همه ی آنهایی که بی هدف تو دنیا پرسه می زنن
و الکی خوشن
و ی سلام به همه ی آنهایی که هدف الکی دارن تو این دنیا و بازهم الک خوش هستن
و ی سلام می کنم به همه آنهایی که دنبال رسالت زندگی شان هستند
می دانند از کجا آمده اند
به کجا می روند
و سخت تلاش می کنند
برای ابدیت
برای بقا
قرار بود امروز بروم تحقیق و تفحص
ولی کو وقت؟
در راستای تحقیق و تفحص قرار بود صبح یک تماس تلفنی هم داشته باشم
اما یادم رفت
با تحقیق یا بی تحقیق
درهرصورت کار انجام خواهد شد
تحقیق آدم را آماده تر می کند برای مواجهه با موقعیت
پیش فرض ذهنی داشتن بهتر از ذهن خالی است
اما اینبار
بگذار شرایط را بچشند
من هم به کارهای خودم برسم
بخور و بخواب و خوش باش
خیلی سخت هست
رها شدن از شر غیبت.
برای رهایی باید در دهان را گل گرفت و
در گوش ها پنبه کوبید.
اما با این ذهن سیال هرزه ی همه جا گرد چه باید کرد؟؟؟
ذهنی که درست تربیت نشده است
راست شدنش بسی سخت و طاقت فرساست.
دیشب رفتیم مثلا صله ی ارحام
چه شد؟
با انبانی از غیبت برگشتیم.
حال خودمان را خراب کردیم.
ده تا به حساب شیطان واریز شد.
انگار به اسرائیل کمک کردم.
شیطان در گوشم می گوید:
شما از عملکرد شخص ثالث انتقاد کردید.غیبت کجا بود؟
و قاه قاه می خندد.
و ادامه می دهد: شما ترسوهایی هستید که جرات ندارید مقابل خودش حرف بزنید.
بی عرضه هم هستید چون نمی توانید در مقابلش بایستید.
پس دهان به غیبت می گشایید تا دلتان خنک شود.
ولی نشد چون آتش غیبت به جانش افتاد
و باز می خندد.
به زمان می اندیشم
اگر خوب دقیق شویم
زمان موجود ناشناخته ی ترسناکی است
هر لحظه دقیقه ای می میرد تا دقیقه ی دیگری متولد شود
وقتی لحظه تمام می شود بخشی از وجود ما هم تمام می شود
کاری کا در آن لحظه میکردیم هم در همان لحظه می میرد
ما مثل ماهی در رودخانه در زمان جاری هستیم؟
نه
آره؟
نمی دانم نسبت ما با زمان چیست
خیلی پیچیده هست
نیاز به تأمل و تفکر داره
هر روز بر تعدادشان افزوده می شود
آنهایی که فقط خودشان را می بینند
این موجودات بسیار خطرناکند
تا حد غیر قابل تصور
مراقب خودتان باشید
خانه با این عطر آبگوشتی که در آن چرخ می خورد و همه جا رد پایش محسوس است با دیزی سرای سنتی هیچ فرقی ندارد.
همسایه هم چرخ می خورد، توی خانه ی خودشان میپزد و می شورد ترق و توروق امروز مهمان دارد.
تقدیرت که این باشد
همین است دیگر
دستی روی دست تقدیر بلند نیست
خاله اش قصد کرد برود تشییع جنازه
اما نمی دانست اجل دنبالش است
ده بچه داشت
و مستاجر بود
بچه ها را سروسامان داد
به قیمت فروختن خانه اش
و دوسال پیش بیوه شد
بیوه ای تنها و بی خانمان
دست نگاه کن این و آن
حالا دیه اش برجا ماند
و حواشی زیادی پیرامونش شکل گرفته است
آدمهای بیکار هم بلدند چگونه از دل ماجرا تراژدی بسازند
گوش های بیکار من هم شنید و حرفی نزد.
او هم سوار ماشینش شده بود تا خودش را به تشییع جنازه برساند
همان جنازه ای که خاله قصد داشت برود
هردو عجله کردند
و هردو زمینگیر شدند
خاله به نحوی
و ضارب به نوعی دیگر
و هیچ یک به تشییع جنازه نرسیدند
خاله امروز تشییع شد
و ضارب
نمی دانم در چه حال و احوالی است
پدرش حالش خوب بود
معمول همیشه خرید صبحگاهی را کرد و
راهی کار شد
همانجا ها وسط راه حالش بد شد و
دیگر به خانه برنگشت
تمام
دیدارشان افتاد به سردخانه ی بیمارستان
و گریه و گریه و گریه
نشسته بود روی خاکها
نشسته که نه
وسط دراز و نشسته بودن
جان نشستن نداشت
آهش
چون تیغی در قلب من فرو مینشست
آه
بابا
همه ی باباها به صف شدند
باباهای که رفتند و دخترکانی که تنها ماندند
از غزه تا مکه
تا شلمچه تا کرمان
تا یک و بیست و...
چه خوب است که می شود بی بهانه گریست
در مجالس ختم متوفی.
گداشت آخر هفته بچه ها تعطیل شوند
بعد برود مادرش را ببیند
اما دیر رسید
به نعش بی جان مادرش سلام کرد
نصفه و نیمه
سلامش در هجمه ی گریه اش گم شد
حالا او مانده است و عمری دراز
که مادر مادر کند و بگرید
دست روی دست بزند و ای وای ای وای کند
چقدر بد
دیدارشان افتاد به قیامت
آنجا هم که کسی برای دیگری وقتی ندارد
هوا دلپذیر شدگل از خاک سردمید
زمستون ندیدیم
بهارم نمیبینیم
هوا ی جوریه
نه پاییز نه زمستان
نه بهار و تابستان
یکم شبیه بهار هست
فقط یکم
جناب کاذب زشت کلام فرموده اند
اگر ایران با اسرائیل بجنگد
به نسل های آینده چه بگوییم؟
جنگ با کشوری کیلومترها آنطرف تر که هیچ تهدیدی هم ما را نکرده بود!!!
خوب کاری نداره که
از رو دست آمریکا انشا مینویسیم
هزاران کیلومتر اینطرف تر و انطرف ترنیروی نظامی دارد
تو هر کشوری که حتی تهدیدش نکرده بود
ما هم مثل اونا
شما که نوکریتو می کنی
اینم از اربابت یاد بگیر.
اسرائیل ما رو تهدید نکرده؟
واقعا؟
طفلک اسرائیل
غده سرطانی است باید از بین برود.
نقشه اسرائیل را خوب نگاه کن
یک مقداری از خاک ایران هم تو نقشه هست.
من کارشناس نظامی نیستم که بگم بریم بجنگیم یا نجنگید
ولی زشته آدم صغرا کبرای حرفش کذب باشه
بقال سر کوچه هم اینجوری رو هوا حرف نمیزنه
جناب بهتر است بدانید
هربار که دهانتان را باز می کنید، به میزان جهالت بشر اضافه می کنید.
عکس روی اعلامیه توجهم را جلب کرد
چقدر آشنا بود
آه خودش بود
در آن روز گرم تابستانی مرداد
سرتاپا مشکی پوش بشدت اشک میریخت
در آن فوج جمعیت سیاه پوش گریان او دیده می شد
از شدت گریه
و آن هایی که دوروبرش بودند تا بتواند قدم بردارد
آن روز برای مرگ دوستش گریان بود
و هنوز شش ماه نشده
خودش هم به او پیوست
و مرگ اینچنین رابطه ها را برقرار می کند
اگر می دانست که قرار است بهمین زودی برود
آیا حاضربود آنجا بایستد و زار بزند
آنچنان که رمقی برای راه رفتن نداشته باشد؟
برنامه ی نروریستی اسراییلی که منجر به شهادت هموطنان عزیزمان شد را محکوم می کنم.
انشاء الله مسببان آن به درک اسفل السافلین واصل شوند.
همه ی حامیان اسراییل دستشان به خون این عزیزان آلوده است.
تا زمانی که باطل در میدان جولان می دهد، همه چیز را میدان تعیین می کند.
حق طلب باشیم و حق طلبانه بمیریم.
همسایه کار خودش را کرد
دوست دارم بروم با همان تیشه و اره ای که افتاده به جان درخت آلو
یکی به پاهای خودش و یکی هم به سرش بزنم
رفت و آمد و از برگهای درخت آلو شکایت کرد
معتقد بود کوچه باید تمیز باشد.
آنقدر گفت که پدر را بیچاره کرد
گفت برو آن درخت را بزن
بزن و من را خلاص کن
از نگاه های طعنه آمیز
و سلام های معنادار.
همین دیگر
حالم بد است
عروس کوچه را کشتند
حالا ما از کجا بفهمیم بهار شده است
بهار با بوی شکوفه های آلو معنا میشود
هرچند چندسالی است که در بهمن شکوفه می داد
ولی مرا تا عمق سرخوشی می برد
نگاه کردن به شکوفه هایش
و عطر دلپذیرش.
خدایا من دوستش داشتم
و اکنون دیگر او را ندارم.
راحت و بی سروصدا
وقتی در خواب بود رفت
خواندمش
به سبک خودم
یکم از اول تا شخصیت ها دستم بیاید
بعد آخر کتاب
و بعد وسط کتاب
و یکجاهایی اش را اصلا نخواندم
توصیف درد و رنجی پیوسته
همه اش همین است
بدرد آنهایی می خورد که فکر میکنند
فقیر و ندار فقط در ایران موجود است
و البته توصیفات نامربوط هم دارد
آنقدر که خاطر آدم مکدر میشود
البته نویسنده حتما می خواسته پکیج کامل فقر را تقدیم مخاطب کند
نمی دانم
کتاب حال خوب کنی نیست
و مسیحیت کاتولیکی را به نمایش می گذارد که نه بدرد دنیا خورد نه آخرت
و پدر مست لا یعقلی که شراب را به فرزندان گرسنه اش ترجیح می دهد
دوست دارم بدانم چگونه این کتاب درصدر پرفروشها قرار گرفته است؟
انسان ها از خواندن این غم نامه به چه می رسند؟
آیا آنقدر تاثیر دارد که دنبال کودکی گرسنه بگردند تا شکمش را سیر کنند؟
یا کودک برهنه ای را بپوشانند؟
مدام تصویر کودکان غزه در ذهنم چرخ می خورد
آنها هم گرسنه اند
وضع مناسبی ندارند
کسی برای نجات آنها کاری می کند؟
ا
من توصیه نمی کنم این کتاب را بخوانید
مگر اینکه ...
بعضی ها رو باید ببرن آریزونا رها سازی کنن
ملت از دستشون راحت بشه
بس که موج منفی هستن
حرف هرچی رو بزنی
میگه اوضاعش خوب نیست!!!
واقعا؟؟؟
شما مگه متخصص جامع الشرایط هستی؟
اوووووف که بعضیهای دیگه هم حرفاشو تایید میکنن
رسالت زندگی اینا پخش نا امیدی هست
ابزارش تنبلی در فکر کردن هست
سلام مهندس جان
خوبی؟
رادار گریز شدی؟
اون از سید که محو شد و در پهنه ی گیتی گم شد
اینم از شما
بسرم زده زنگ بزنم بیمارستان
داداشتو پیدا کنم ببینم
کجایی؟
میفرمایند
آموزش مثلث است
سه رکن دارد
معلم دانش آموز والدین!
موافق نیستم
آموزش دو رکن دارد
دانش آموز و معلم
مادر بچه را اجبار نکنید معلم سرخانه هم بشود
ایده تزیین دفتر مشق
ایده تزیین دفتر ریاضی
چندبار در خلوت این جمله را مزه مزه کنید
تهوع آور است
چرا همه چیز باید تزیین شده باشه؟
استاد سخت کردن همه چیز شده ایم.
ازدواج آنقدر پرهزینه شده که از سبد خانوار خارج شده
حالا همین بلا بر سر یلدا درحال آوارشدن است
آلودگی به تجملات و تشرفات و تزئینات بی حاصل
خیلی راحت فرهنگ ایرانی مان را از ما می دزدند
و ما هم دل به دلشان میدهیم
هیزم توی آتششان می گذاریم
یلدای قدیمیها را بیاد بیاورید
باهمان لباسهای معمولی میرفتیم خانه ی پدربزرگ
همان خوراکی همیشگی بود و
نهایت هندوانه ای بود یا نبود
الزامی به بودن آجیل و ژله و کباب وانار و ....نبود
دورهم تخمه ای میشکستیم و خوش بودیم.
اما حالا
روسری یلدا
لباس یلدا
آجیل یلدا
کیک یلدا
ژله ی یلدا
تل یلدا
تم یلدا
آتلیه یلدا
....
به کجا چنین شتابان؟؟؟؟
یلدا را آنقدر پر هزینه کنید
تا آخرش این هم از دست برود.
پایش را زد روی ترمز
همانجا ایستاد
درست وسط خیابان
شاخ به شاخ با پاترول روبه رویی
شیشه را پایین داد
بدون عجله،
دستش را بیرون برد و
علامت داد
یعنی برو عقب!
اگر چه چیزی به نیمه شب نمانده
خیابان خلوت و تاریک است
و پلیسی نیست که چیزی را ببیند
اما "حق با من است"
خیابان یکطرفه است
تو حق نداری بیایی.
پاترول از جایش تکان نخورد.
چراغ داد
یعنی منتظرم چون حق با من است
پاترول تصمیمش را گرفت
عقب رفت
رفت تا سر تابلوی یکطرفه شدن
و او خوشحال از اجرای قانون
با سرعت مورچه ای خیابان را طی کرد
از جلوی پاترول که رد میشد
دستی به نشانه ی دوستی برایشان تکان داد
او رفت و
پاترول با نقض قانون
خیابان یکطرفه را طی کرد.
اما همین او
هیچ تکلیف شهروندی در خود حس نمی کند که به ناقضین سایر قوانین تذکر بدهد
چرا؟؟؟؟
رمان نوجوان میخوانم
دلیلش بماند پیش خودم
اکثرا ترجمه هستند.
خودکشی
خیانت
فقر
ناامیدی
همه ی چیزهای بدی که خیلی ها فکر می کنند
فقط مخصوص مکان زندگی خودشان است
آنجاها هم هست
تاوقتی انسان دیندار واقعی نباشد
بدی همراهش است
ربطی به مکان ندارد
بعله
از قدیم گفته اند :
اندازه نگهدار که اندازه نکوست.
خوبه به معلمها یاد بدهیم اسم وسایل و روش های کمک آموزشی روشون هست
کمک به آموزش.
نه اینکه هرروز کاردستی و املای خمیری و...به جای آموزش
خداوند لعنت کند
آنکس که تزیین دفتر مشق را مُد کرد.
اصلا و ابدا
تزیین دفتر مشق برایم قابل فهم نیست.
جز اتلاف وقت و اسراف کاغذ و حواس پرتی دانش آموز چه نتیجه ای دارد؟
نمی دانم چرا معلم ها به تزیین دفتر مشق توجه میکنند
و بعضا تشویق می کنند به انجام این کار کریه
و امتیاز برایش می گذارند
و آن را نشان خوش سلیقگی می دانند
و
ای کاش آموزش پرورش اصول مشخصی داشت
موج مکزیکی کرونا فرو نشست
اما
عوارض آن همچنان کش می آید
یکی از آن عوارض
تنبل شدن معلم ها( برخی از آنها) می باشد.
معلم ها فهمیدند که می توان کمتر زحمت کشید و
بار آموزش را بر فضای مجازی
یا خانواده دانش آموز تحمیل کرد.
و بدین ترتیب دانش آموزان تنبل و تنبل تر
و اعصاب والدین بالاخص مادرها درهم ریخته تر می شود.
هرچه می گذرد به خنگی نسل جدید بیشتر معتقد می شوم
یک نگاه به کانال معلمهای کلاس اول بیندازید
واقعا یادگرفتن الفبا این همه دنگ و فنگ دارد؟
کاغذ و کاردستی و قیچی و بازی می خواهد؟
ما دان آموز بودیم که با همان آب و بابا سواد خواندن نوشتن پیدا کردیم
و معلمهایمان معلم بودند که به چهل و چهار نفر کلاس اولی آموزش می دادند.
هرچیزی حد و اندازه دارد
ولی آموزش پرورش ما در و دروازه ندارد
تا حد و اندازه ی اصول و ارزش های تعلیم و تربیت را تعیین کند
و طفلکی من
طفلکی همه ی والدینی که در زندان بی سر و ته مدرسه گیر افتاده ایم
من نفسم تنگ شده است
مغزم نمی کشد
داد میزنم
خدا بیامرزد همه ی معلمهای با عزت و با شرفی که آبرومندانه کار و زندگی کردند.
و هیچگاه ارزش کارشان را با ماده نسنجیده و
و نگفتند: من باندازه ی حقوقم کار می کنم.
دست هایم بوی وایتکس میدهد
وایتکس برای من یاد محبت مادرانه را زنده می کند
آن روز که حالم بد بود
مهمان هم داشتیم
مادرم هم هزار تا کار داشت
باز با این حال
آمد و کنارم نشئست و با دستهای خودش لقمه به دهانم می گذاشت
دست هایش بوی وایتکس می داد
حالت تهوع را بدتر می کرد
اما چیزی نگفتم
توان بوسیدن دستهایش را نداشتم
طبق معمول جلو پیراهنش خیس بود
مثل طبق معمولهای حالای خودم
پیش بند بستن برایم سخت است
بعد از ظرف شستن روسری را میگذارم زیر پیراهنم تاخشک شود
بوی وایتکس همیشه برای من خاطره آن روز را زنده می کند
گرما محبت مادرانه اشک را در چشمانم می دواند
مادری را از زنها دریغ نکنیم
مرد خانه با دوستش بیرون رفته است
بچه ها هم با خاله ی شان.
خیلی راحت خداحافظی می کنند و در را پشت سرشان میبندند و می روند
ولی اگر مادر خانه بخواهد روز تعطیل یکجایی برود صدای همه شان باهم در می آید که روز تعطیل روز خانواده است!!!
الان هیچ کدامشان خیالشان نمی رسد که روز تعطیل است و روز خانواده!
مادر بودن آدم را میخ می کند به هرچیز و هر جا
فکر میکنم
با نخ های نامرئی به خانه دوخته شده ام
از سمت جنوب
صدای ساز و دهل عروسی پسر همسایه می آید
از سمت شمال هم صدای بلند ارکست نمیدانم کدام خواننده
بدینترتیب
ما مانده ایم مابین شیطان و شیطانک ها
ای بابا
هی قر به کمرمان میریزد
و بر پستی مان دلیل میشود
یمنی ها چه می کنند و غزه ای ها و ما چه می کنیم؟