بصورت کاملا اتفاقی و ناخواسته
به سینما برده شدم
و بچه زرنگ را به تماشا نشستم
ولی
اصلا ازش خوشم نیومد!!!
حوصلم سررفت
انگار تکراری بود
صحنه ی بعدی قابل پیش بینی بود
ی جوری بود
بچه زرنگه هم که بیشتر فکر کنم شبیه بت من لباس میپوشید
خلاصه که جز سردرد چیزی نصیبمان نشد
خیلی خسته هستم
خیلی
نمی دانم فلسفه ی وجود مبل در خانه چیست
راحت نشستن و برخاستن و لمیدن؟
یا
داغون کردن گردن و کمر برای نظافت؟
البته مدل مبلهای ما مشکل داره
اگر خواستید مبل بگیرید
حالت وسط نباشه
یعنی:
یا زیرش اصلا پیدا نباشه
یا اگر زیرش پیدا هست
جوری باشه که جارو برقی راحت بره زیر پایه ها و برگرده بیاد بیرون
توی خانه ی ما انگار فقط همین چند نفر زندگی می کنند
همین بچه ها
ما بزرگترها که حال و جان نفس کشیدن هم نداریم
آنقدر محدوده ی دم مان وسیع است که مدام بهم یا بدیگران گیر می کنیم
مدام در حال اصطحکاک و قبض بسر میبریم
یا از کسی دلخوریم یا از سیر حوادث پیرامون ناله می کنیم
چرا من نمی توانم انگشت دستکش پلاستیکی آشپزخانه را ببرم
و برایش چشم و دهان بکشم و
تهش را با چهل گیس ببندم و
بندازمش توی یک بطری آب و
از تکان خوردنش جیغ بکشم ذوق کنم که ماهی دارم
یک ماهی نمردنی همیشه سیر
آه
این آه چندین سال است که
از نهادمان برخاسته و همچنان جاودانه مانده است.
در درونم جا خوش کرده
راهی برای بیرون رفتن ندارد
تا نفسی راحت برآید
نمی دانم برای چه نگهش داشته ام
هر روز با خودم کلنجار می روم
که دهان بگشایم
و چون دودی که از کنده برمیخیزد
آن را بیرون فرستم
اما
نمی دانم کی تمام خواهد شد؟
و ذغال برجای مانده به چه درد می خورد.
آه
قبلن ها شنیده بودم سگ باش مادر نباش
و یا به نقلی دیگر گرگ باش مادر نباش
نمیفهمیدم
یعنی چه؟!!!
اما حالا
که همه ی همه ی همه ی
تاکید میکنم
همه ی
نقصهای بچه بر سر دیوار کوتاه مادر خراب میشود
بخوبی
با تمام امکانات درک و فهم و ذهنم
این قضیه را میفهمم
که میخ دیوار باش اما مادر نباش یعنی چه
حتی اگر نه نه تا بشود هشتاد و دو تا
تقصیر مادر بچه است
نه پدر بچه
یا معلم بچه
یا از همه دم دست تر
خود بچه
به هیچکس مربوط نیست
جز مادر بچه
در دنیایی که زور اسرائیل فقط به بچه ها می رسد
اصلا عجب نیست که مادر بچه مسئول مستقیم هشتاد دو باشد.
اوووه
از این لحظات سخت
که فقط خدا میبیند
اما صدایش در نمی آید
نمی دانم
شاید صدا را در نمی یابم
صدایی هست
آری آری
جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد مادر
متعجبم
از خودم
چگونه شب را در خواب راحت بسر میبرم؟
مگر آدم نیستم؟
مگر بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند؟
مگر قرار نیست درد عضوی قرار از دیگر عضوها برباید؟
پس چرا من بی قرار نیستم؟
حالم خوب است؟
پسر رفت و
مادر هم بدنبالش روان شد.
پدر برجای ماند و پسر دیگر
خانواده چهار نفره در عرض شصت روز تبدیل به دونفره شد
چقدر همه تاسف میخورند
و دلشان را میبرند تا غزه
پیش خانواده هایی که همه با هم میروند
و هیچکسی برجای نمی ماند برای عزاداری
زانوهایم م درد می کند
مانند کمر ف
البته درگذشته
گذشته ای نه چندان دور
یعنی دقیقا دقایق و لحظه های قبل از شب جمعه
دقیق ترش میشود تا قبل از نیمه شب جمعه که عزراییل سر برسد
"دکتر گفته بود عمل کردن پنجاه پنجاه هست
پس با چه عقلی خودش را به تیغ جراح سپرد؟"
این را همه می گویند
همه ی بیرون گود نشینان طعنه زن
که نمی دانند دکتر دقیق چه گفت و منظورش چه بود
دکتر گفته بود پنجاه درصد احتمال بهبودی هست و پنجاه درصد احتمال عدم تغییر
نه اینکه پنجاه درصد زنده می مانی و پنجاه درصد زنده نمی مانی!
اصلا درد کمر به مرگ چه ربطی دارد؟
مگر اینجا غزه است که همه ی دردها به مرگ ربط داشته باشد چون اسراییل بیمارستان ها را هدف قرار میدهد؟
و برخی خیلی آهسته آه می کشند و می گویند کاش عمل نمی کرد.
این هم حرف درستی نمی تواند باشد
ما نمی دانیم درد ف را چقدر پیچانده بود
و او را به اینجا رساند که خود را بسپارد به تیغ جراحی
بعضی وقت ها آدم با خودش می گوید
بگذار بروم
دیگر نای ماندن ندارم
یا رومی روم یا زنگی زنگ
تحمل این درد
زنده بودن با این درد
لذتی برای بودن هم باقی نمی گذارد
چه برسد به زندگی کردن
عشق ورزیدن
مادر بودن
همسر بودن
ف رفت
همسرش بیوه شد
و من هنوز درست نفهمیدم ف چرا مرد؟
واقعا جراحی کمر باعث مرگ میشود؟
چگونه؟
آدم هایی که ناگهان تنها میشوند
به چشم برهم زدنی
تمام خانواده شان دود میشود
با یک بمب
با یک حرکت رذیلانه
با چکاندن یک ماشه
تمام چهره های آشنا ناپدید میشوند
حجم این درد چقدر است؟
مصیبت به توان مصیبت
مرگ بر اسراییل
شنیده ام
پدر همکلاسیم دیروز تشییع جنازه شده و در خاک آرمیده
با بابایش بیشتر از خودش آشنایی داشتم
بخاطر شغل بابایش
البته این آشنایی متعلق به چندین سال پیش بود
از همان موقع ها دیگر خبری ازآنها نداشتم
تا امروز که شنیدم
راهی سفر شده است
صدای جاروبرقی همسایه می آید
فکر کنم بهتر باشد برای آسایش خودم
پول جمع کنم برایش یک جارو برقی کم صدا بخرم
همین دیگر
دچار رکود فکری شده ام
افسردگی ممتد
فقط برای عملیات شهادت طلبانه مناسب هستم
کاش میشد بروم غزه
شاید آنجا بدرد کاری بخورم
بشوم سپر گوشتی بچه ها
نمی دانم سپر گوشتی در برابر فسفر سفید کارایی دارد؟
از اینکه هیچکاری برای غزه از دستم بر نمی اید حس بی خاصیتی می کنم
ما که نشسته ایم نگاه می کنیم
بعضیها را بگو که از اسرائیل حمایت هم می کنند
اینها رامیبینم دلگرم میشوم؛
بی خاصیت تر از من هم هست هنوز.
مدرسه ها شروع شد
انگار در یک چرخه ی بی پایان قرار گرفتم
مدرسه تابستان
مدرسه تابستان
هرچی فکر میکنم
هیچ هدفی تو این چرخه پیدا نمیکنم
انگار زندگی بچه دارها برمحور مدرسه میچرخد
چقدر وقت تلف میشود تا بچه هیچی یاد نگیرد
چرت بعدازظهرم با زنگ تلفن پاره شد
سخت ترین چیز در عصر حاضر
پدر و مادر بودن هست
برای هزارمین بار شاید
وبینار شرکت کردم درباره تربیت فرزند
همشون از اول تا آخر میخوان بگن
شما والدگری بلد نیستین
هر عیبی بچه تون داره از روش تربیتی شماست
که چون هیچی بلد نیستین
بچه رو زدین ترکوندین
بعد حرفاشونم با هم تطبیق نمی کنه
مثلا میگن بچه مثل ماشین نیست که دفترچه راهنما همراهش باشه!!!پس خودتون باید برید کلاس پول بدین یاد بگیرین
نقطه چالش برانگیز ماجرا از همینجاست
بچه ها ماشین نیستن
یعنی مثل هم نیستن
در شرایط یکسانی زندگی نمی کنن
والدین متفاوتی دارن
پس چطور شما میتونید تو اون کلاسهای ... تون برای همه یک نسخه بپیچین؟
بعد تشخیص اینکه الان کدوم روشی که شما گفتی باید اعمال بشه رو میندازی رو دوش مادر
بعد مادره با خودش درگیر میشه
کدومو بدم؟
آخ که پایش را روی گاز گذاشته و به تاخت می تازد
جاده صاف و بدون دست انداز
بدون مانع
بدون حتی یک تابلوی خطر
یک تابلوی جاده باریک می شود
یا به پیچ خطرناک نزدیک میشوید
نیچه ی درون که بیدار می شود
دیگر بیدار شده است
هیچ چیزی جلو دارش نیست
می رود تا به قله برسد و از آنجا تو را ساقط کند
از هستی
از وجود
از تک تک لحظه های زیبای بندگی
از آدمیت
از بودن
با این نیچه ی ترک تاز میدان چه باید کرد؟
حبیبی
حسین جان
جوابش را برسان
چراغ راهم باش
بعضی وقتها گذر زمان مشکل را پیچیده تر می کند
البته نه خود مشکل را
چون آنچه در گذشته روی داده،
دیگر تمام شده است.
اما
هرچه زمان پیش تر می رود
آدم زوایا و جوانب پنهان بیشتری را کشف می کند
بیشتر متوجه گشادی کلاهی می شود که سرش رفته است
و بیشتر می فهمد راه گریزی نیست
و راه جبرانش بسی سخت تر از آنچیزیست که تصورش را می کرده است
و دریک کلمه
به درک عمیقی از واویلا میرسد
شهریور هم رو به اتمام دارد
آخ
حوصله مدرسه را ندارم
کاش می شد بچه ها مدرسه نمی رفتند
برای مقطع ابتدایی بغیر از اول همان شبکه آموزش کافی و بس است
چرا راههای جایگزین نداریم؟
چرا انواع مدرسه نداریم؟
کوله ام را برمیدارم
لباسهای سفر سال قبل را میپوشم
همان کفش ها را
همان چادر را
بسم الله می گویم
سفر من آغاز شده است
دیر زمانی است که در سفرم
باید تندتر حرکت کنم
فرصت زیادی نمانده است
باید خودم را به کشتی نجات برسانم
کشتی پهلو گرفته است
هرسال در اربعین پهلو میگیرد
تا خیل مشتاقان در پناهش آرام بگیرند
وای بر من اگر جا بمانم
بعد از این کشتی را کجا پیدا کنم؟
این روزها کاری نمی کنم
سرگردانم
دور خودم میچرخم
کاش این روزها زودتر بگذرد
روزهای در خانه ماندن
روزهای تلخ جاماندگان اربعین
دوری و دوستی باورم نمیشه
آدم را چنان می شود
که حسرت خستگی بر دلش می ماند
حسرت بی خوابی و تاولها
گرما و گرما و گرما
چه فراغی چه فراغی
کاش بشود این روزها کوله ام را بندازم روی دوشم
بزنم به دل جاده
بیایم بطرفت
اگرچه به کربلایت نخواهم رسید
شاید پای دلم
تا به حریمت برسد
حسین جان
بچه اول: اگه راست میگی کدوم دریا رفته بودین؟
بچه دوم: نمی دونم. اسمشو یادم رفته.
بچه اول: پس اگر من بگم تو نباید همونو بگی.ما رفتیم دریای خزر.
بچه دوم: آره آره ما هم رفته بودیم دریای خزر.
بچه اول:اِ ، قبول نیست تکراری بگی
....
و این گفت و گو ادامه داشت
امروز هم مراسم ختم بودم
چهارمین مراسم ختم درپانزده روز اخیر
چهار نفر از صحنه ی نمایش زندگی من حذف شدند
چون زنجیری که حلقه هایش از هم می گسلد
با مرگ هر کدام روابط فامیلی کمرنگتر میشود
آدم ها از هم دور تر
چون حلقه ی میانی از دست رفته است
جوان بود
تصادف کرد و به ابدیت پیوست
شماره ام را داشت
گهگاهی زنگ میزد
چه راحت محو میشویم
Shift+delet
خسته ام آقا
به علمدار بطلب
دلم برای خود پارسالم تنگ شده
یک آسیه ی دل شکسته ی بر سر دو راهی
تمام فکر و ذکرم این بود که بروم یا نروم
به من اگر بود نمیرفتم
ولی خدا خودش من را برد
همه ی کارها جوری ردیف شد که خودم در آن نقشی نداشتم
از پارسال تا امسال سقوط کردم
چون امسال اصلا هوای رفتن ندارم
برادر او هم رفت
اسمش زینب است،
او را می گویم.
جوان بود
حالش خوب،
زندگی اش در جریان.
نمی دانست به آخر خط نزدیک شده است
نزدیک و نزدیک و نزدیک تر
و تمام
به آخر خط رسید.
اشک ها سرازیر و آه ها برخاسته
آهی که از نهاد زینب برمیخیزد
سوز جانسوزی دارد
خانه خراب کن
یغماگر
نگاهش
جان از تنت میرباید
سیلاب درد
هجوم می آورد و چنگ می اندازد
گلویت را می فشارد
راه نفس را می بندد
آه
نفس زینب رفته است
آه
اشک جوابگو نیست
این حجم غم را
باید فریاد زد
تا تلمبار نشود
تا پشته پشته روی هم نماند
تا درد دو تا نشود
درد چشیدنی است
درد صبوری می خواهد
صبر به توان صبر
صبر روی صبر
سلام بر کوه صبر زینب کبرا
و امان از دل زینب
نمی دانم چگونه شامیان و کوفیان از آه زینب آب نشدند
دود نشدند
دغ نکردند
درجا نمردند
منتظرم
بیاید
در را باز کنم
آماده نیستم
اما چاره ای نیست
باید رفت
رفت و عذاب هیچ بودن را چشید
در خود فرو رفته اند
در خود فرو رفته ام
غم با آدم چه می کند؟
جان را برای چه باید خرج کرد؟
جانی که ماندنی نیست
روح در جا میزند
او رفت
زندگی ما هم تعطیل شد
کارمان شده است
مرور و مرور و مرور
چه شد
اجل پیشش کرد
سلسله پیام های خبری مرگ ادامه دارد
تازه از مراسم ختم جوان ناکام برگشته بودیم
که خبر مرگ جوان ناکام دیگر ی از راه رسید
چوب خط من پر شده است
تا کنون در مراسم ختم جوانی شرکت کرده اید؟
آن هم به سبک ایرانی
سراسر جیغ و شیون و از حال رفتن
آه
امان از دل زینب
من تازه فهمیدم که ما علیرغم این همه روضه های باز و صریح
هنوز نتوانسته ایم آن داغ جگرسوز عاشورا را ذره ای درک کنیم
امروز فهمیدم
امروز که داغ آن جوان خوش اخلاق پاک سیرت
جگر همه ی اهالی و دوست و آشنا را سوزاند
مادر او هم رخت بربست و برفت
راهی آن دنیا شد
رفت تا ادامه اش را در جایی دیگر زیست کند
ازشر بدن مادی اش خلاص شد
سبک شد
و حالا به شر اعمالش درمانده است حتما
البته آدم مهربان و دلسوزی بود
ولی در هرحال ما معصوم زاده نیستیم و
سیاهی هایی دامن فطرتمان را آلوده کرده است.
فشارها باید دید
تا آن سیاهی ها پاک شود.
این روزها
خسته ترین عضو خانواده
اسپلیت طفلکی است
که تمام وقت میتازد تا ما سردمان شود
برویم زیر پتو
راحت بخوابیم
چه خوب است که خسته نمی شود
زبان برای گله و شکایت ندارد
چه خوب است که رئیس جمهور قبلی نیست
تا اسپلیتمان استرس قطعی برق داشته باشد
طفلکی با همه ی بی زبانی اش
از این بابت خوشحال است
این را میشود از تلالو نور سبز رنگ چراغ کوچکش فهمید
همچنین از باز و بسته شدن دریچه هایش
و قطره قطره آب روان جاری اش.
به اسپلیت خیره شو خیره شو
بو بکش
گوش کن
شادی را در آن پیدا کن
پدر آنها جان داد
مادر اینها هم در حال مرگ است
انگار آی سی یو
برابر است با آخرین گامهای محکوم به مرگ
دو هفته است درگی. خبرهای آی سی یو هستم
آن یکی که تمام شد
این یکی هم بزودی با مرگ تمام میشود
چقدر خسته ام
انگار من هم قرار است بمیرم
همسایه در سکوتی مشکوک غرق شده است
نه رفتی
نه آمدی
نه جیک و پوکی
هیچی
سکوت و دیگر هیچ
البته همسایه ی پشتی هنوز هست
با همه ی سروصداهای تا نیمه شبشان
کاش این سکوت دراززشود
پهن شود
همه جا را بگیرد
از غرب تا شرق دنیا را
خیلی برام جالبه
بین بانوان پیرامونش تبعیض میزاره
مثلا سوگلی جونش که بنظرش زن طراز هست را بشدت تشویق میکنه به ادامه تحصیل
نوبت ب که شد از ارزش های خانه داری و بچه داری آنقدر گفت که نزاشت ب بره سر کار یا ادامه تحصیل بده
با ج هم همین کارو کرد، می تونست تشویقش کنه که کاری که شروع کرده بود و خوب پیش رفته بود رو ادامه بده ولی ...زیرپاشو خالی کرد فقط با حرف
حیف
تازه از راز تشویق کردنهای پنهانیش پرده برداشته شده
با زبان میزنه به دندان کوچولویی که تازه یکمش از لثه زده بیرون
میگه مامان! عادت کردم اینجا خالی باشه
این دندون مزاحم هست
چه جوری تحملش کنم؟؟؟
اوووووف
من بخورم تو رو نمکدون
فراموش کردن حوادث ناخوشایند چه فایده ای دارد
وقتی احتمال تکرار همان حادثه یا بدتر از آن وجود دارد؟
و وقتی تکرار می شود
حادثه اول را هم با خود به صحنه ی ظهور می کشاند
دور خانواده هایشان را خط کشیدند و
به قول خودشان فنچ وار زندگی عاشقانه ی ایده آلشان را دنبال می کنن
دور از همه
در کنج دنج خودشان
در غربت
حالا زندگی ایده آلشان چیست؟
کار
کار
کار
تفریح آخر هفته
کار
کار
کار
تفریح آخرهفته
کار
کار
کار
سفر
کار
کار
کار
رفتن به رستوران لاکچری
یعنی خلاصه اش میشود
کسب پول و خرج کردن آن
دیروز همسایه برخلاف همیشه صبح زود بیدار بود
از ساعت پنج تا هشت که راه افتادند و رفتند سفر
و ما را از شر سرو صداهایشان راحت گذاشتند
خدایا شکرت
خانه در سکوتی عمیق فرو رفته است
آفتاب باحرارت میتابد
انشاءالله همسایه چندروز بیشتر در سفر بماند
بعضی از شخصیتهای کتاب آدمهای احمد غلامی می روند و دیگر بر نمی گردند
میروند برای خودشان گم می شوند
از آشنایان و محله و سنگفرش خیابانی که می شناختند می گریزند
می روند
در سایه ی ناشناسی مخفی می شوند
غافل از اینکه چه کسی آشناتر از خود آدمیزاد؟
ای دل نروی خار شوی برگردی
دیپورت بشی
از آنجا رانده
از اینجا مانده
از شیر شنبه و دوغ جمعه بیفتی
آره
نرفت تا خار نشود
حالا نرفتنش خارشده تو گلوی خودش
ای کاش میرفتم شده قبله ی آمالش
دست بردارم نیست
نخور غم گذشته
گذشته ها گذشته
با غصه خوردن تو
گذشته برنگشته
آیا این کتاب را خوانده اید؟
خواندن آن وقت زیادی میطلبد.
کاش نویسنده موقع ترجمه اسمهای روسی را به اسمهای کمتر گیج کننده تبدیل می کرد.
اگرچه انسانامروزی طالب سرعت است و همه دنبال انتقال مفهوم در کوتاهترین زمان ممکن هستند
ولی انگار زمان داستایوسکی اینگونه نبوده است
توضیح دقیقه دقیقه ی زندگی شخصیتهای داستان
با آن توصیفهای بکر و یادگار
با آن کلمات به جا و شایسته
نمی دانم چه بگویم
اگرچه اصل داستان را نمی پسندم
ولی وصف آن مرا شیفته ی خود کرد
چنانکه قادر به خواندن ادامه آن نیستم
به قدری آدم در فضای داستان غرق می شود
که خواندن آن رنج آور می شود
رنجهای ملموس
آه داستا، چه کردی با آن قلمت
دلم پیچ میخورد و مرا تاب می دهد
دل پیچه
نمی دانم فاز روده چیست که پیچ می دهد آدم را
عطر بادمجان سرخ شده همه جا پیچیده است
صدای برخورد قاشق و چنگال به بشقابهای چینی آن همسایه هم می آید
صدای زنگ خوردن موبایل همسایه هم می آید
شوهر همسایه بسلامتی از سفر برگشته
چون صدای او را هم میشنوم
همسایه با خواهرزاده ه اش خوش و بش می کند
قربان صدقه اش می رود
ملخ چشم قرمز سبزی های توی گلدان را چرید
دل پیچه تمام میشود
امان از این دیوارهای بی خاصیت
کاش نبودند و ما مثل قدیمی ها باهم زندگی میکردیم
حیاطمان هم بزرگتر میشد
اول که کتاب را گرفتم
گفتم از آنهاست که آدم را بیچاره می کند
از همه کار می اندازد و به پای خودش مینشاند
یک نفس خواندم تا خسرو خرگوش
سرم گیج گرفت
از آدمهایش
این همه آدم؟
مگر آدم در هر چنددقیقه توان هضم چند آدم را دارد؟
کتاب خوبی است
میتوانید بخوانید
و عین همان را برای آدمهای اطرافتان که نه
برای هررهگذری که از کنارتان میگذرد بنویسید
اینطوری
هزاران جلد آدم ها داریم
آدمهای چند دقیقه ای که حیات و مماتشان دست خداست
از اول هفته درگیر ماجرای روز معلم شدم
چقدر سختش کردن
فلان قدر برای هدیه
فلان قدر برای پذیرایی
بزار به بچه ها خوش بگذره
مادرا می افتن به جون کلاس و تزئینات و ...
کارهای بیهوده
ما دانش آموز،بودیم که برای معلممون جشن میگرفتیم
خودمون
بدون دخالت مامانها
بچه های امروزی بچه آن
قرار نیست هیچوقت بزرگ بشن
همش مامانا دنبال این هستن که به بچه ها خوش بگذره
یعنی فقط بخورن و بچرن
سنگی روی کلوخی نزارن که روزشون خراب نشه
چی داریم تربیت می کنیم؟؟؟
بعد به ایرانخودرو ایراد میگیریم
"فارسی حرف بزن اینجا خلیج فارس"
کاش هرکسی ی مرزبان باغیرت تو وجودش داشت
که بلند و با قدرت تذکر بده
از خط قرمزها رد شدی برگرد
برگرد
از فطرتت دور نشو
#خلیج_فارس
هوا ابریست
نه گرم و نه سرد
پنجره ها باز است
همینطور پنجره های همسایه
خسته شدم
از درگیری زن همسایه با پسرش
اصلا اهل مراعات نیستند
برای ده هزارمین بار
مثل خروس جنگی به جان هم افتاده اند
داد در مقابل داد
توهین
بی احترامی
اوقاتم تلخ شده است
انگار خودم دعوا گرفته ام
همان خانه قبلی را می خواهم
کوچک بود
قدیمی بود
سوسک داشت
هرچه که بود
ساکت بود
آرامش داشتیم
امان از این روابط بی سر و ته
مردای بی خاصیت
زنای بوگندو
شخصیتهای شهوت زده
لعنت به بی غیرتهای روزگار و
ناموس های نجس
عصب کشی دندان با روکش
هفت و نیم میلیون تومان
خود خانم دکتر گفت!!!
یعنی معادل پانصدکیلو گندم
الف ماهی پانزده میلیون تومان حقوق میگیرد، شوهرشم درآمد داره، خونه از خودشونه و ماشین هم دارن،
با این حال گفت نمیرم.
دنبال جای ارزونتر میگردم.
پس بقیه چی بگن؟
یک آقای دندونپزشکی میگفت مواد و تجهیزاتی که میخریم خیلی فرق می کنه جنس چینی درجه یک و دو سه باشه یا جنس اصل آمریکایی
مثلا چسب را مثال زد که صدتومنیشم هست نهصدهزار تومانی هم هست
بعد هم گفت الان هفتاد و پنج تا بیمار تو نوبت دارم که جنسای اصل آمریکایی برسه!!!
من فقط شنونده بودم
اکثر مراجعه کنندگان به دندانپزشکی نمیفهمن چه جنسی براشون استفاده میشه
خوبه وزارت بهداشت دندانپزشکان رو مجبور کنه ی فاکتور مرتب بدن دست مریض
مثلا دو سی سی بی حسی مارک ایکس آنقدر تومان
و باقی موارد
تا همه از ابهام دربیان
دندانپزشکی هرروز فاصله اش با مردم بیشتر میشه
هرروز هم فارغ التحصیلان جدید وارد بازار کار میشن
لیست وسایلی که سفر اربعین برده بودمو خیلی وقت بود که میخواستم اینجا بنویسم الان انگار وقتش شد:
دمپایی سبک
کف دمپایی یکم قطور باشه
جوراب ضخیم سه جفت
دستمال کاغذی
لباس نخی جیب دار سبک دو دست( مانتو شلوار روسری )
آفتاب گیر و عینک آفتابی
کوله نخی سبک جادار
نخ و سوزن
خوراکی سبک
بطری آب تکنفره اکساب
لیمو ترش
خاکشیر
تخم شربتی
نمک
عسل
سبوس گندم و برنج
عنبرنسارا چند عدد
پماد ضدسوختگی(هرچی فکر میکنید بهتون میسازه درصورت عرق سوز شدن)
استامینوفن خشک کن قرص ضداسهال و سرماخوردگی
کفش هم من صندل گرفته بودم واقعا راضی بودم
اکثر اعضای کاروان کتونی داشتند این کفش جورابی ها
روغن ماساژ یا روغنهای ضد درد مثل سیاه دانه حتما ببرین برای چرب کردن پاها من شبها هرجا میرسیدیم پاهامو با سیاه دانه ماساژ میدادم
برای تاول هم چند هفته قبل از سفر چندبار کف پاها حنا بزارین از کاروان ما فقط یکنفربه تاول آزاردهنده مبتلا شد باقی تاولها تحمل پذیر بودن
برای خنک شدن من به توصیه یکی از دوستان از تخم خرفه آسیاب شده مخلوط با شکر سرخ استفاده کردم که واقعا عالی بود.
عسل و لیموترش با خاک شیروتخم شربتی هم می خوردم.جاهایی هم بود که شربت آب لیمو می دادن یا شربت لیمو عمانی که رنگش قهوه ای بود یک جا هم لیمو ترش میدادن، به به.
آب خیلی سرد و یخ نخورید اصلا.
قاطی پاطی هم نخورید. یکم خودداری کنید جلوی شکم بایستید تا مریض نشید.
چون تنوع غذایی زیاد هست آدم وسوسه میشه هی بخوره تست کنه.
بیشتر غذاهای ساده بخورید. سراغ ماهی و کباب و غذاهای ناشناخته نرین.
من بیشتر نون میخوردم.
الان که اربعین تو تابستانه بنظرم خوردن آجیل کار درستی نیست. یکم کشمش هم بریزین تو جیبتون بخورید که ضعف نکنین خوبه.خوردن معجون چهارمغز باعسل نتیجه ای جز بالارفتن حرارت بدن نداره.
اونایی که هرشب رفتن حمام مریض شدن. لزومی نداره زیاد حمام برین.
دارو هم هرچی برمیدارین به دمای نگهداریش توجه کنید. بعضیها هرشب نوروبیون میزدن تقویت بشن همشم مریض بودن. نوروبیون حداقل سه روز یکبار هست و دمای نگهداریشم زیر سی درجه.
بطری آب تکنفره اکساب یا بطری نوشابه . منظور داشتن یک بطری آب هست که توش خاکشیر و آب لیمو و عسل و آب بریزین برای خوردن.
سبوس گندم و برنج هم برای سیر شدن در مواقع بی غذایی و ضد یبوست هست .
اصلا نیاز به این همه دوپینگ نیست.
تجربیات زیاده وقت گفتنش نیست ولی اگر نرفتی همین حالا نیت کن اسمتو امسال بنویسن راهی بشی.
دیشب
ی آقای دست ی بچه ی تازه راه افتاده رو گرفته بود و گدایی می کرد
میگفت مادر نداره، کمکش کنین.
خوب خیلی ها مثل من حتما تو دلشون گفتن : پدر که داره.نکنه قرار بوده مادرش خرجشو بده؟
بعد
بعد
و اما بعد
به مکتب فکری رایج امروزه دقیق شدم:
زن پولدار خیلی بهتر از زن بی پوله
از اولویتهای انتخاب همسر درآمد داشتن زن یا بابای پولدار داشتن هست
حتی آقایونی که شغل و درآمد خوب دارن هم روی این گزینه خط نمیکشن
آره
حالا که مادره مرده
آین آقا از درآمد زنش محروم شده
ایها الناس بهش کمک کنید
تا جبران خسارت بشه
چی شد رسیدیم به اینجا؟
زن در ترازوی ثروت
از ماست که برماست
پس تا اتفاقی روی میدهد که بر ماست
دنبال از ماست میگردم
از ماستهای بسیاری را باید بیابم
ولی کو حافظه؟
کو قدرت کشف حقایق علی و معلولی جهان؟
پس قبل از انجام کوچکترین تحرکی
از گفتار رفتار نگاه شنیدن خوردن خوابیدن و...
باید بدانیم که برماست
آیا می پسندیمش؟
اینگونه دنیا جای تنگی می شود برای زیستن
ولی چه کنیم دنیاست دیگر
قدرت نداریم بساطمان را از اینجا جمع کنیم برویم جای دیگر
اول اینکه جای دیگرش را بلد نیستیم
بعد هم کجا برویم؟
آنجا که از ماستش بر ما نباشد؟
حتما چنین جایی گرگ خانه است
من دوست ندارم آنجا باشم
شما را نمی دانم
ظرف تلقی بی رنگ قلب شکل
پر از دانه های رنگی اسمارت بینز یا همان اسمارتیز خودمان
روی مبل کنار خوراکیهای دیگر نشسته است
دختر برای خودش فروشگاه بازی راه انداخته است
همه ی خوراکیهایی که از فروشگاه خریداری کرده را کنار هم ردیف کرده است
به تک تک آنها نگاه میکنم
هرکدام از این خوراکیها برای بچگیهای زمان ما
دنیایی شاهانه بود
پر از اشتیاق و ذوق
اما همه شان در کنار هم برای دخترک چندان ارزشی ندارد
اسمارتیزهای رنگی اش از همه برایم جذابتر است
اسمارتیزهای رنگارنگ مینو در بسته های کوچک پلاستیکی زرد رنگ زمان بچگی ما خیلی خوشمزه تر بود از این دراژه های شکلاتی که در حجم زیا و بسته بندی بزرگ می خریم
نمی دانم این طفلکیها که با این خوراکیهای ناسالم بزرگ میشوند چقدر عمر می کنند و یا چگونه عمر می کنند در سلامت یا با مرضی دست در گریبان
((وای تستر تو هشتادهزار و خورده ای پوند بردی و طفلک پسر شیطون تو باختی))
داستان قهرمان اسب چوبی از دی اچ لارنس متوفی در ۱۹۳۰
داستان بسیار جالبی هست و تاثیر رفتار مادر را در زندگی بچه ها نشون میده
به زنها هشدار میده مر اقب باشید در عوض پول هرچقدر زیاد هم که باشه بچه هاتونو از دست ندین
انگار میخواد بگه زنها دارن مادریشونو در مقابل پول میفر وشن.
ممنونم لارنس
ممنون