از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

احوال

و تو چه می دانی حال باغبان را پس از وزش بادهای شدید؟؟؟

او نگران میوه های سر درخت است

که با باد بر خاک غلتیده اند

فقط می تواند تماشا کند

ایستاده یا نشسته یا خوابیده

کاری از دست کسی بر نمی آید

باد می آید و طومار زندگی میوه های سردرخت را در هم می پیچد


و تو چه می دانی حال کشاورز را وقتی گندم های تشنه اش را می بیند

آسمان درهایش را بروی مزرعه بسته است

از خورشید آتش می‌بارد

هوا هوای فروردین نیست

کشاورز آب می خواهد

کو آب؟؟؟

باران نمی بارد و طومار مزرعه را درهم میپیچد


خدایا حال بندگانت را دریاب

دهنک

"دهنک زد و خلاص"

می دانید عبارت بالا یعنی چه؟

دهنک زدن به نفسی گفته می‌شود که بازدم ندارد

معمولا به نفس آخر انسان اشاره دارد

احتمال دارد در طول عمرتان 

آخرین نفس بدون بازدم  را از نزدیک مشاهده کنید و یا مشاهده کرده باشید

چون در هر حال در میان جمع انسانها زندگی می کنید

انسان هایی که مرگ هر لحظه رصدشان می کند

تا به نقطه ی قرار برسند

بعد در چشم بر هم زدنی غافلگیرشان می کند

همانطور که دیشب خانواده آقای ب را غافلگیر کرد

همینطور همه دوستان و آشنایان و اقوام وابسته را


تصور کنید

همه دور میز افطار نشسته اند

مرگ هم حضور دارد

افطار تمام می شود

مرگ همچنان حاضر است

پدر برای خواندن نماز و استراحت به اتاقش می رود

مرگ هم همراه او می رود

مادر در آشپزخانه مشغول است

امین سراغ درسهایش می رود

حسین تلویزیون را روشن می کند

و پدر در سکوتی تکراری با مرگ ملاقات می کند

حسین فیلم مورد علاقه اش را تماشا می کند

درحالیکه یتیم شده‌است و خودش خبر ندارد

مادر سحری می پزد

درحالیکه بیوه شده است

شوهرش مرده است و دیگر لازم نیست برای او کنار قابلمه سبزیجات بخارپز بگذارد

امین درس هایش را می خواند

درحالیکه نمی داند بخاطر فوت پدرش فردا مدرسه نمی رود

و نمی داند قرار است جنازه ی پدرش را در آغوش بگیرد


پدر رفته است

اما مرگ جایی نمی رود

همه جا هست

با حسین

با امین

با مادر

با من

باتو

با او

با شما

با ایشان

با ما

آه

حیف که دیده نمی شود


هیچگاه به چشم نمی آید



آن زن


تمام توجه شان را گذاشتند روی بی توجهی

خودشان را زدند به کوچه ی علی چپ و 

فراموش کردند که دکترها جوابشان کرده اند

خانه را تکاندند

هرچند مختصر

هرچند سطحی.

جامه نو کردند.



سیب در کاسه ی گل قرمز مادربزرگ تاب می خورد و

ماهی در تنگ بلور.

سبزه نارنج در کنار سنبل   و

سکه ها در کنارسنجد بی قرار بودند

چند ساعتی به نو شدن سال مانده بود که

...

...

مستی بی خبر ازخود، از خدا

و تمام رنج های یک خانواده

گاز را تخت کرد و

فرمان سرنوشت چند نفر را پیچاند


سه بچه را یتیم کرد

و چند خانواده را داغدار


اشک کفاف غم سنگین این زن را نمی دهد

سه بچه ی یتیم و سرطانی منتشر در بدن

درد و درد و درد

تن رنجورش

تنهایی خودش

و بی کسی فرزندانش


ای خدای دانا و حکیم 

ای پرورش دهنده ی جهانیان

ما تماشاچی بیرون گود هستیم

خودت آنگونه که صلاح همه هست یاری اش کن

الهی آمین



نوروز۱۴۰۲


سبز روشن چشم نواز همه جا حضور دارد در

گلها

علفهای هرز

چهره ی خندان آدمها

کوه

دشت

جنگل

حتی آسمان

و همچنین در آرامگاه مردگان 

و  تو را می خواند

هیت لک

هیت لک




بانک

دیروز صبح زود روانه بانک شدم

وقتی رسیدم

چهارده نفر در صف انتظار بودند

چهار صندوق دار مشغول خدمات رسانی

سه مرد و یک زن

آن سه مرد با سماجت و سرعت کار می کردند

اما آن زن

جا دارد که اخراج شود

در کمال خونسردی و به آهستگی هرچه تمام تر مشغول بود

بیشتر تمرکزش روی وقت گذرانی بود تا راه انداختن کار مشتری


درد


سرم درد می کند

خیلی وقت است که این درد با من همراه است

من به او بی توجهم

تحملش می کنم و صدایم در نمی آید

بدین ترتیب یک آب خوش از گلویم پایین نمی رود

انگار استخوان لای گلویم مانده است

زندگی نمی کنم

درد امانم را می برد

به اوج می رسد

سرم را به دیوار میکوبم 

شاید ساکت شود

فایده ای ندارد

با مشت میزنم

بدتر می شود

وسعت می یابد

می آید پایین تر

توی قلبم

آه قلبم

مسکن نمی خورم

دکتر هم نمی روم

علت درد را می دانم

درد کهنه ای در دلم مدفون است

کاش نمی گذاشتم درد شود

کاش مدفونش نمی کردم

می گذاشتم همان وقت دل بترکاند

ولی...

انسان اسیر گذشته اش هست

من امروز 

محصول تمام افکار و اعمال و احساسات گذشته هستم

چگونه می توان به گذشته نیندیشید؟

این درد عذابم می دهم

گرما


 شکوفه های آلو تمام شدن

فکر کنم اگر با همین فرمان جلو برویم

چند سال بعد

آلوگوجه یا همون گوجه سبز سین هشتم هفت سین باشد

چه آب و هوای بهم ریخته ای

قبلا انقدر هوا سرد بود که سیزدهم فروردین تازه درخت آلو شکوفه می داد

ما امسال غیر از اون هفته که کل کشور سرد شده بود

زمستونی ندیدیم

که باشد لحظه ی چشم انتظاری برای بهار

پول خون


دخترش تصادف کرد و مرد

راننده مقصر نه گواهینامه داشت نه بیمه!!!

یعنی دیه رو باید از جیب خودش بده

و چون نداره صندوق  میده

بعد از این آقا میگیره


شکایت درحال رسیدگی هست

نمیدونم چرا انقدر طول کشیده

بیشتر از یکسال

حالا شاکی که مادر متوفی هست

میگه رضایت دادم

پول خونی رو نمی خوام!!!


باور کردنش برام سخته

خیلی سخته

از یکطرف مادر شاکی اهل دروغ و فریب هست

شخصیت سالمی نداره

از طرف دیگه

این همه پول وکیل داده اونو از کجا بیاره بده؟؟؟


دیه اگر بد بود

خدا مقرر نمی کرد

ما آدمها یک چیزایی رو به ی چیزایی وصل می کنیم

بدون هیچ گونه سنخیت و ارتباطی


الله اعلم


ضعف ها

آیا از اینکه دیگران به نقطه ضعف شما بخندندلذت می برید؟

آیا از اینکه به نقطه ضعف دیگران بخندید لذت می برید؟

آیا از اینکه دیگران را با نقطه ضعف شخص خاصی بخندانید لذت میبرید؟ 

آیا شده است تاکنون وقت بگذارید و برای نقطه ضعف خودتان جوک بسازید و آن را در فضای مجازی و رسانه های عمومی منتشر کنید؟ در مورد نقطه ضعف دیگری چطور؟


اگر از روان سالم و اخلاق مناسب  برخوردار باشید، قطعا جواب تمام این سؤالات منفی است.


پس چرا وقتی نوبت به نقطه ضعفهای جامعه ایرانی میرسد،رفتارهای زشت فوق الذکر همه شان عادی میشود؟

عادی تر از آنکه حتی بتوانی زشتی این کار را به نشردهنده پیام بفهمانی.


آیا با مسخره کردن و خندیدن مشکل حل میشود؟




شیطان و سعید

نمازش تمام شد

 اذکار بعد از نماز را باتوجه و دقت میگفت

ندایی آمد :(( عجب نمازی خواندی))

بعد از تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها

آیت الکرسی را شروع کرد

ندای شیطان بود،ادامه داد(( خوشبحال سعید،نشسته است پای قلیانش و تو برای او پاداش جمع می کنی))

جواب شنید:(( خوشبحال حضرت ابراهیم که سنگ دم دستش بود و به طرفت پرتاب کرد. من نه سنگ دارم،نه میبینمت.فقط صدای نحست در وجودم طنین انداز میشود))

حق با شیطان بود

چند دقیقه قبل از اذان

او با دختر همسایه شان راجع به  عملکرد بد مالی سعید حرف میزدند

اینکه اجاره اش را نمی دهد

پول برق را دیر می دهد

اهل قلیان و خلافهای مختصر است

همین

خوشبحال سعید

شیطان همیشه هم دروغ نمی گوید

بعدترش را که شیطان نگفت بدتر است

اینکه گناهان سعید هم می آید توی کارنامه ی غیبت کننده ثبت میشود

موضوع جذابی است برای ساخت فیلم

غیبت تجارت پرزیانی هست

نه تنها سود تجارتت را به شخص دیگری میدهند بلکه بدهی های او راهم به پای تو مینویسند

موفق باشید


پز دادن

هستند پدر و مادرهایی که اهل تبعیض هستند

تعدادشان هم خیلی کم نیست

تبعیض خیلی بد است

بالاخص در توجه دادن

علاقه ی خاصی دارند که تمام پولشان و دارایی شان را برای سوگلی شان خرج کنند

بسلامتی مبارک باشد

مال خودشان است

هرجور دوست دارند خرجش کنند

ولی چرا بر سر بقیه منت می گذارند؟

جلوی همه، دامادش را میکوبد بخاطر ماشین قراضه اش

وماشین سوگلی را میزند توی سر داماد و دخترش!!!

میگوید شما گدابازی در می آورید و....

و همه سکوت می کنند

احترامش را نگه می دارند چون بزرگتر است

به او نمی گویند ماشین سوگلی را شما خریدی

حالا داری پزش را به ما می دهی؟؟؟

خریدی ، خداوند خیرت دهد

با بقیه چکار داری؟






تکلیف

آدمیزاد یکوقتهایی عوض میشود

به همه کارهای کرده ی خودش می خندد


الان دوست دارم با یک رفیق حرف بزنم

دور سینی چای


چقدر لهیده شدم

مچاله ی مچاله

به حال  گوجه حسرت میخورم

محصول له شدن گوجه رب است 

ولی له شدن من ثمری نداشت


به آ فکر میکنم

همه اش مریض است

از این دکتر به آن دکتر

ازمایشگاه و سونو رادیولوژی و جراحی های کوچک و بزرگ

پاکت پاکت دارو

معده ی داغون

استراحت و حال بد و نقاهتی که هیچ وقت قرار نیست تمام بشود

او زنده است که درد بکشد

انگار رسالت زندگی اش کشیدن درد است


فکر کردم قبل از تولد این مرض

آ چه میکرد؟

زندگی اش چگونه بود؟

چیز قابل توجهی نداشت

همین زندگی معمولی

سرکار،خانه، سرکار، خانه

غذای گرم می خوردند ، خانه تمیز میشد

تولدشان براه بود، هفت سین نوروزشان سرجایش

پولشان را خرج تفریح و ملزومات زندگی شان می کردند

مثل بقیه ماشین نو کردن و خانه بزرگ کردن و...

حالا بیشتر درآمد خانواده در بخش بهداشت و درمان هزینه میشود

جوری که بقیه هم کمک می کنند

دلگیرند

غمزده اند

دیدن مریض و مریض داری اعصاب فولادی می خواهد

منتظرند تا تمام شود یا مریضی یا عمر

به هرحال از این وضعیت راحت شوند، دربیایند.


ته زندگی ما آدم ها چه چیزی باید دربیاید؟

هسته ی خرما درخت میشود و خرما میدهد نه یکی نه یکبار

 چندین هزار خرما آن هم هرسال

ما چه باید بشویم؟

انگار تکلیفمان روشن نیست

ما که قابلیتهایمان از خرما خیلی بیشتر است



دو همسفر

خورشید

به آسمان ها پر کشید

درست مثل حاج اسماعیل.

اقوام مشترک زیادی داشتند

میشد هر دو را با هم تشییع کرد

ولی این امر میسر نشد.

خانه هایشان از هم دور بود 

و هر مرده ای ظاهرا دوست دارد برای بار آخر از خانه خود وداع کند

 بافاصله تشییع شدند

تا اقوام مشترک بتوانند در هر دو پدیده حضور یابند

اول حاج اسماعیل را بدرقه کردند

بعد خورشید را


شاید باهم همسفر شوند

چون درهرحال فامیل هستند و آشنا

اگر در این دنیا بود حتما شوهر خورشید خانم به اسماعیل سفارش میکرد که در طول سفر هوای خانمش را داشته باشد

شاید اصلا هم مسیر نباشند که همسفر بشوند یا نشوند

چون به تعداد آدمها راه است برای رسیدن به خدا

البته اگر مقصدشان خدا بوده باشد

در هرحال

فرقی به حال ما نمی کند

خورشید می داند و خدایش


اسماعیل و خدایش

ما و خدایمان



شب آرزوها۱۴۰۱

نمی دانم به توان چند خسته هستم

از اذان صبح بیدارم

موقع راه رفتن کمرم را کمی به جلو خم می کنم

اینجوری انگار دردش کمی ساکت میشود

دلم خواب میخواهد

اما می دانم فرصت خواب را ندارم

باید برویم مهمانی

آنهم در این شب عزیز

آدم دوست دارد برود یک گوشه در درون خودش غرق شود

شاید یکهو با یک فرشته رودرروشود

می دانید که خود آدم کش می آید از اینجا تا خود خدا

این خود وجود است

و ما درکی از وجود نداریم

افسوس



یا امیرالمؤمنین

یا علی بن ابی طالب

ای مولود کعبه

ریسمان بین خدا و بندگانش در این ماه عزیز شماهستی

ما اگر به خدا متصل نشدیم

ما را رها نکن

این دستهای خالی

و این کوله بارهای سنگین از گناه

ما را رها نکن

به جان عباست

که برادر رها نکرد







نویسندگی

می دانید چه شده است؟

رفتم و خود را اسیر کلاس نویسندگی کردم

فکر میکردم خیلی نویسنده هستم

نه اینکه بی هوا و در خیالات ها!

نه

تستهای روانشناسی قدرت نویسندگی را در من نهفته دیدند

و من هم فریب خوردم

گفتم: بعله من که وبلاگ مینویسم

پس حتمامیتوانم نویسنده خوبی باشم.


ولی الان در جلسه چهارم گیر افتاده ام

شب باید تکلیفم را تحویل بدهم

و هنوز چیزی ننوشته ام 

ساعت دو تا پنج هم بیرون هستم

بعدش هم که حتما نایی ندارم

و اینچنین و خیلی زود فهمیدم

من برای نویسندگی خلق نشده ام.



برای نشستن و خواندن روایتهایی چون کوری ساراماگو

جلال را دوست دارم چون میدانم بخشی از تاریخ است

همان است که روی داده با حواشی و اضافات

من فقط مستند را میپسندم

کتاب زیاد میخوانم

اما رمانهای تخیلی را اتلاف وقت می دانم

دوره های نویسمدگی بسیار استیصال می آورد

خلق یک شخصیت با همه ی زیر و بمش

آه

هوای سرد


در این چند روز

که هوا بسی سرد گشته

فهمیدم

علت اینکه تعداد بیماران در جامعه بالاست

همین هست که هوا درست و حسابی سرد نمیشود

روزهای اول شبیه گوریل انگوری بودم

از بس لباس تنم بود 

اما الان با سرما کنار آمده ام

پذیرفتمش


نوشتنم نمیاد 

چون فکرم در ارتباط مستقیم با موضوع خاصی نمی باشد

جز خوردن خوابیدن رفتن و آمدن

یک روز

مسخره تر از مسخره

وضع اکنون من است

ظرفهای صبحانه بی صدا و آرام در سینک نشسته اند

درست مثل برنج شسته شده ی در انتظار پخت

فایلهای ضبط شده همه مخدوش هستند

دوباره باید ضبط شوند


 برنامه الف را حذف کردم که به برنامه ب برسم

خیلی شیک و مجلسی این یکی هم بهم خورد

آه


شیطان نشسته است در گوشم

آواز یأس می سراید

بی حوصلگی تزریق میکند

و نا امیدی را پیشکش

اماها و اگرها و ای کاش هارا هل می دهد توی ذهنم

روز را مفتضح می خواند

و مرا غمگین می سازد


من اینجا چمباتمه زده ام روی گوشی

اوه ساعت یازده شد

باید به ج زنگ بزنم

بروم دنبال این یکی

بعد ناهار بپزم

کاش یکی بیاید ظرفها را بشوید

زن،زندگی ،خانه داری




پول

اینجا نشسته ام کنار بخاری

جایم گرم است

شکمم سیر

اما فکرم مشغول است

دوست داشتم یک لپ تاپ جدید بخرم

اما حیف

خواسته را تقلیل دادم به یک رایانه

اما انگار باز هم حیف

یعنی من بعد باید بروم در کافی نت کار انجام بدهم؟؟؟

شاید هم باید بروم سر کار

دنبال پول

آه

کجایی پول

ای چرک کف دست

بی پولی


ازآن قسمت بی پولی میترسم

که نتوانم کتاب مورد علاقه ام را بخرم

من خوره ی خرید کتاب دارم

خواندنش اما نه



بعد از چند سال


در  کشاکش شستن ظرفهای مهمانی 

ظرفها و حرفهایی که از آن دست به این دست میشدند

حقایق برنامه ی چهارده سال قبل افشا شد

میدانید چقدر سخت است

و چقدر تلخ

تمام پنداشته های مرا درهم فروریخت

حقیقت تلخ آن ماجرا

و تمام سختی هایی که تحمل کردم برای هیچ

 همه بر سرم خراب شد

خستگی اش بر تنم نشست

گویی از پشت خنجرخورده ام آن هم بس ناجوانمردانه 

که در وصف نگنجد


و چند روز بعد

اتفاق دیگری افتاد که بسی مرا شاد کرد

باز پنداشتم

خدا گر زحکت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری


ولی روزگار مهلت نداد و

باز بر غلط بودن پنداشته ها فهمانده شدم

آنهم خیلی زووووود.

باز همان تلخی بر جانم سوار شد

شدت گرفت

و اینک روحم سخت تلخ و آزرده است

تلخی به توان بی نهایت

نمی دانم چگونه مزه تلخی جانم را بزدایم

جوری که هیچ اثری از آن نماند

کاشکی مغزم شیفت دیلیت داشت

ولی ندارد

مغز انسان اصرار بیخودی بر انبار کردن دارد

حیف

هیمنه ها فرو میریزند

تصورات باطل میشوند

خدااااااااااااااایــــــــــــا

بگو کجایـــــــــــــی




و اما بعد:

آنکه حقایق را گفت

شخص ثالثی بود که اصلا در ماجرا نبود و نمی دانست من در ماجرا بوده ام

و اصلا موضوع صحبت چیز دیگری بود

ولی این دو موضوع باهم مرتبط بوده اند

و انگار فقط من باید در این زمان متوجه حقیقت میشدم

حالا ذهنم مشغول شده است که چرا الان؟

انگار آماده باشی است برای فردا

فردایی نزدیک

آه

مسگر ماجرا من هستم، من

گنه کرد در بلخ آهنگری/ به شوشتر زدند گردن مسگری


عبور


ای کاروان آهسته رو

کین عمر گران میگذرد



ایران_ آمریکا

آه

از این حجم هیجان محبوس شده در سینه ها

و اگر ایران ببرد

چه شود

خدایا 

چشم امیدمان به آسمان است



بعد از بازی:

ایران

فدای اشک و خنده ی تو

دل پر و رمنده ی تو

و باز هم هیچی از ارزشهای تیم ملی کم نمیشه

و ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم.


#ایران_آمریکا#جام_جهانی_قطر


برای رزا

رزا لوگزامبورگ

من او را از ورقها میشناسم

از آنچه حک شده است

نوشته شده است

از رزا راجع به رزا

من مقهور شخصیت او شده ام

زنی مبارز

معتقد به آرمانش

بدون توقف

بدون دلسردی

همه چیز را پای آرمانش خرج کرد

قربانی کرد

زن بودنش را

جانش را

و من اینک در ورای زمان او

در جایی از تاریخ او را می خوانم

دوست دارم با او دوست باشم

باز هم بنویسد

برای من هم بنویسد

و من سیراب نوشته هایش شوم


قلم نویسنده را تحسین میکنم

شاید اوست که رزای قهرمان را پرورانده است

شاید رزای واقعی با زن شورشی فاصله ها داشته باشد

قدرت قلم

قلمی که خداوند به آن سوگند می خورد


و نداریم نوشته ای اینچنین در مورد اهل بیت یا حتی پیامبر

مبارزان انقلاب اسلامی

رزمندگان دفاع مقدس

که خواننده را همراه کند

جوری که با مرگ قهرمان داستان 

خواننده میشکند میگرید

ای کاشهایش به هوا میرود


کجایند نویسندگان چیره دست؟

گوشی

دستم را کردم توی جیب پالتو تا کلید را دربیاورم

همراه کلید گوشی هوشمند طفلکی من هم به بیرون رانده شد درحالیکه حواسم به ان نبود و افتاد.

من ماندم و صفحه ی سیاه گوشی که روشن نشد که نشد.

اولش اصلا ناراحت نشدم چون این گوشی بادمجان بم بود که آفت نداشت

 این بار اولش نبود که می افتاد

 ضربه های شدیدتر دیده بود و آخ نگفته بود 

اما الان داشت ناز میریخت

یکساعتی گذشت

 من از اوخواستم که بازی را تمام کند ناز ریختن بس است و بهتر است که روشن شود اما...

گذاشتمش شارژ شود اما

باز هم ناراحت نبودم اصلا عمرش تمام شده است دیگر ادمیزادهم  میمیرد اینکه یک گوشی است.


آن مرد آمد

 با دست کبود و چهره ی خسته

 قیمت گوشی جدید و تورم  و مهمانی پیش رو را بخاطر آوردم

 همچنین آذر و دی ماهی که همه ی اعضای خانواده در آن متولد شده اند و تولدهای پی در پی که دعوت خواهیم شد


کاش بیشتر مراقب بودم

چه وقت خراب شدن بود

آه


ایران-ولز


فریاد زدیم

از اعماق جانمان

بارها و بارها و بارها

تا عاقبت

گلی در کنج دروازه نشست

با شوتی سوباسایی

از راه دور 

توپی که

همه را پشت سر گذاشت و

از زیر دستان دروازه بان

در بهت و حیرت ولزی ها

به تور دروازه چسبید.

و گل بعدش

که مهر پیروزی را

شادی را

در دلهایمان اوج بخشید

بچه ها مچکریم

ایران قهرمان

ایران جاودان

ایرااااااااان


#ایران_قهرمان#ایران_جاودان#تیم_ملی_فوتبال#جام_جهانی_قطر

مرد گاری چی


مرد گاری چی

گاری زندگی اش را هل داد

آخرین هل

آخرین روز

آخرین روزی

و تحویل داد 

بار جانش را برگاری تن.


گاری چی هستیم همه مان

جانمان را خدا تحویل داد روزی

که برسانیم به مقصد

مقصد  خداست  

بی خیال مقصدیم، چقدر!!!

بی توجهیم، چرا؟

دور هوسهای میرقصیم، بی پروا!!!

چاله ها را نمیبینیم که هیچ

لجاجت خرج میکنیم، برای هیچ.

ویل میخوریم درون چاهها، بی خیال بی هوا.

مرگ را نمیبینیم 

نه

مرگ دیدنی نیست

مرگ چشیدنی است

مرگ مزه دارد

مرگ را باید خورد

باید بلعید

باید جان داد

تا فهمید


برای تیم ملی


ما هنوز دلگرم هستیم و امیدوار

به اینکه امسال تیمی که به انگلستان دو گل زده است قهرمان بشود

مردم خود را قهرمان جام میبینند

تا جایی که زمان شکست را برخ نکشیده

مردم جام را در خانه میبینند

تا وقتی که تیمی آن را به خانه نبرده است

مردم منتظرند و هوادار

با قلبهایی تپنده و امیدوار

ما ایرانی هستیم و پشت هم می مانیم

یاد بازی ایران و استرالیا همیشه زنده است

یاد شادی گلها

چه افتخار آمیز و غرور آفرین

تیم ملی بتازید بر حریفان

شگفتی آفرین جام شما هستید

ما زیر رگبارهای بی امان موشکهای روانی قد علم می کنیم

فضل خدا شامل حالمان شود

انشاءالله


#تیم_ملی_ایران#جام_جهانی_قطر


مادر کیان


اتل متل توتوله

مادر کیان بدونه

اگه شعری که میخونه

راست و حقیقت باشه

الان باید تو زندان باشه

یا پیش کیان باشه


توهین و تمسخر از ابزار آلات شیطان و جبهه ی کفر است


#مادر_کیان

تولد۳

مرد لباس پشمی چهارخانه ی سبز تازه دوخته شده را پوشید

رویش هم همان جلیقه ی بافت خاکستری قدیمی اش را

خیلی ناجور نبود

ولی کهنگی و نویی دو لباس بدجوری توی ذوق میزد

اما برای او مهم نبود

چه کسی به یک مرد هفتاد و دوساله با موهای کم پشت سفید توجه میکند؟

مگر توجه دیگران مهم است؟

تمام توجه مرد به مردن است

به اینکه کی می آید

و اینکه تا آن روز چقدر پس انداز کرده است

...


آشوبگران

از خانه بیرون زدم

خیلی سریع

بند کفشهایم را هم نبستم

شاید بعدا وقتی پیدا شود برای آن

ولی الان با این همه سرعتی که باید بخرج بدهم

تا به موقع برسم

خم شدن و بستن بند کفش

زمان تلف شده محسوب میشود.

نمی دانم دویدنهای ما در این دنیا در آن دنیا چه شکلی میشود؟

طفلکی کفش ها و پاها که فشار دویدن را تحمل می کنند

البته قلب هم باید بیشتر بتپد

و چشم ها سریع تر کار کنند 

تا موانع را بیابند

و طفلکی سلولهای مغز

که هم باید دویدن را مدیریت کند

هم تند تند حوادث و اتفاقات را در ذهن مرور کند

تا واکنش مناسب را بیابد

زبان هم بایدکمربند را ببندد و

 سفت سرجایش بنشیند تا لای دندانها گیر نکند

و حرف نامناسبی پیش نراند که دردش را دو تا کند مشکلات را چند برابر

اما

برخی این روزها انگار بدون هدف به هر سو

مثل مولکولهای گاز

هرچه به ذهنشان میرسد روی جامعه استفراغ میکنند

دستشان هم هرز میرو د

پایشان هرز میدود

هرزگی می کنند

و اینچنین در آتشی هیزم میگذارند

که فکر می کنند مخصوص سوختن بسیجیها و پلیس است

فکرش راهم نمی کنند که این شتر پشت درخانه خودشان هم ممکن است بخوابد

نمی دانند آتش خشک و تر را میسوزاند؟

البته اینجور آدمها که راضی به مرگ و خونریزی و نا امنی هستند

برای اثبات توهمات شخصی خودشان

برای ارضای حس درندگی حیوانیشان

برای تامین منافع خودشان

عاطفه را نمیشناسند

من باورم نمیشود این افراد کسی را دوست داشته باشند

آری آنها کسی را دوست ندارند

یا اساسا کسی را ندارند

مذکر یا مونث

فرقی ندارد


فحاش ها به بهشت نمیروند






تولد۲

پیر مرد کادوهای تولدش را باز کرد

پارچه!!!

شلوار و پیراهن هماهنگ( همان سِت خودمان)

ظاهرا عروس و دختر بفکر تیپ پدر بوده اند

و باهم خرید کرده اند تا کادوها تکراری نشود

حالا پیرمرد مجبور است یک میلیون تومان بدهد

و این دو پیرهن و دوشلوار را بدوزد

تنش کند

برای خوشحالی دل اهالی خانه.

پیرمرد هنوز هم از فردای خود خبر ندارد.




چشمش افتاد به پیراهن و شلوارهای دوخته شده،

خانمش سر راه مسجد آنها را از خیاطی گرفته بود.

هوا هم سرد شده 

پاییز کم کم خودنمایی می کند

لباسهای گرم پیرمرد دیگر کهنه شده اند

با پیراهن و شلوارهای نو هماهنگ نیستند

زنش تصمیم گرفته است برای او جلیقه و کت پشمی نو بخرد

پیرمرد نمی داند قسمتش میشود دوباره لباس بخرد؟


آفتاب لب بام بودن چه حسی دارد؟




تولد


این همان کارت است

همان که قلک پس انداز او و زنش بود و هنوزم هست

همین کارت  توی مغازه های مختلف چرخید

برای خرید جهیزیه

سیسمونی دختر کوچک و

خرج عروسی پسر بزرگ.

حالا او مانده است و این کارت و زن جانش

و مراسم ختم هر دویشان

او دیگر بچه ای در خانه ندارد

قسطها را تازه صاف کرده اند.

خداراشکر

در زمان حیاتش قرض هایش را پرداخت 

و  بدهکار از دنیا نرفت

اینک او و زنش باز هم پس انداز می کنند،در همان کارت،

برای مخارج کفن و دفن خودشان.که نمی دانند کی می خواهند بروند؟ چگونه خواهند رفت و چه کسی زودتر میرود؟

او همین چند روز پیش شمع هفتادو دوسالگی تولدش را روشن کرد

چشمانش اندوهگین بود انگار

شاید این آخرین شمع باشد

درحالیکه کارت کمتر از یک میلیون موجودی دارد

اگر او زودتربمیرد 

زنش چه کند؟ با بی پولی و جنازه ای روی زمین؟؟؟

هنوز گوری برای خوابیدن ندارد

دوران کرونا را را که تجربه کرد

کمی خاطرش آسوده تر شد

چون مراسمات پر هزینه تبدیل شده بود به مراسمهای کوچکی در قبرستان دقیقا کنار قبر متوفی با جمعیتی اندک.

ترس از مرگ جولان میداد و نمیگذاشت کسی در مراسمات شرکت کند، حتی درجه یکها.

ولی اکنون کرونا تمام شده است و

مراسمات دوباره شکل گرفته اند.

به همان سبک و سیاق قبلی و شاید هم بدتر،

با این گرانیها و تورم.

او باید چندین سال دیگر پول پس انداز کندتا هزینه های مردن یکنفرشان را تامین کند

مراسمی آبرومند، جلوی در و همسایه و فامیل بالاخص خانواده عروس و داماد.

از بچه ها که انتظاری نمی رود

دختر دستش زیر سنگ داماد است و پسر اختیاری از خود ندارد

تازه آبی هم از آنها گرم نمیشود

گلیم خودشان را از آب بکشند، کافی است.

او نمی داند عاقبت چه میشود

کاشکی عروسی کمتر هزینه های زاید داشت

تا پول کمتری هزینه میشد

اما حیف

ظاهرا عرف جامعه 

همه چیز را مجلل میپسندد

آتلیه و آرایشگاه و ماشین عروس خودش اندازه یک مراسم آبرومند هفتم خرج برداشت.

چه هزینه های بیهوده ای

کاش پسرش باندازه کافی استقلال مادی داشت که هزینه های ازدواج خودش 

یا هزینه ی کفن و دفن پدرش را

تامین کند

کاش پسرش را جوری تربیت میکرد که شیفته تجملات دروغین نمیشد


عروس و داماد 

 دختر و پسر و نوه

همه کف میزنند و خوشحالند

اما پیرمرد فکرش مشغول است

لبش خندان است 

جسمش اینجاست

ذهنش در کوچه پس کوچه های مرگ پرسه میزند

کاش مردن بی سروصدا هم داشتیم

مثل مرگ کارتن خوابها

آرام و خاموش

زیر سقف آسمان یا در گرمخانه ی شهرداری

شاید هم زیر پل در جمع دوستان معتادش

مرد زیر لب آرزو میکند

خدایا قبل از تکمیل موجودی ما را نبر

شمع را فوت میکند

میخندد

او اطمینان دارد که خدا صدایش را شنیده است

دردش را میداند

جوادترین مهربانترین مهربانان عالم

او را میبیند

و هرچه او بخواهد همان نیک است

ما تسلیم اراده او هستیم

هوالاول والاخر

و علی به کل شیء علیم


جای خالی

اگر وضعیتی برای مدتی در حالت خاموش قرار بگیرد

پس از آن مدت رفتار انسانها با آن وضعیت دیگر مشابه قبل نیست

بطور مثال

سالهای کودکی من که باران زیاد میبارید

ما آدمها حتی یک چتر هم روی سرمان نمیگرفتیم

باران بوددیگر

مثل باقی روزها

و چتر حالت بار اضافی داشت.

ولی اکنون

باران که میبارد

ما ترجیح میدهیم

در خانه بمانیم

و خیس نشویم!!!

می دانید چه میگویم؟؟؟

حالا وضعیت شاهچراغ را با زمان جنگ مقایسه کنید

آن روزها که خانواده های بسیاری باهم در خانه شهید میشدند در بمباران های بی امان

و اکنون

 ما همه در کنار آرتین هستیم

آرتین های بی شمار دوران جنگ کجا هستند؟

چرا هیچ وقت به سراغشان نرفتیم؟

حتی کتابهای مرتبط با جنگ به خاطرات آنها نپرداخته است.

#آرتین_کنارتیم#شاهچراغ_شهدا

شاه چراغ

آه

از این غم


مشاهده

مشاهده ی خالص کار بسی سخت و پیچیده است

 فقط حس کردن و درگیر نکردن ذهن در مشکلات

میدانی دقیقا چه میگویم؟

فقط ببین و ذهنت را خالی نگهدار

اگر لباسش خاکی است

فقط خاکی بودنش را ببین

اینکه حتما خاک بازی کرده است را از پیشخوان ذهنت بیرون  نیاور

فقط چشم باش

یک اسکنر حرفه ای

و فقط گوش بده

به صدای پرنده

و اینکه او یک گنجشک است را بگذار همان جا گوشه ی ذهنت بماند

این فقط یک صدا است

و آن فقط یک طعم

یک مزه

پیامی که زبان به مغز میفرستد

اینکه انسانها آن را چه نامیده اند به تو ارتباطی ندارد

قوه خیال را پاک کن

ذهن را در بند

آنوقت شکوه جهان تو را خیره میکند


در مورد آدمها هم میتوانی همینقدر خالی رفتار کنی؟

خالی از تاریخچه ی پر چالش روابط فی مابین

که در ذهن انبار شده است

و قوه خیال با تدوین شیطنت آمیز خود آن را سریالی هیجان انگیز

از صحنه های غبار گرفته میکند

پر از سوء نیت ها 

آمیخته ای با نفرت

انتقام

و کینه

شاید هم تمسخر و خودبرتربینی

خالص باش

خالص ببین

احساس+ها

امروز دقیق شدم

در احساسات آدمی

حسهای مختلف را رصد کردم

در صدا

در چهره

در نگاه

طرز ایستادن

لحن

حرکت دستها.


غم

استیصال

بی تفاوتی

روکم کنی

انتقام

خشم

سرخوردگی.


همه در روابط آدمها متولد شده اند.

بایک کلام

بایک حرکت دست

بایک نگاه عاشقانه بدیگری

بایک رفتار اشتباه

بایک برداشت غلط

غرور بی جا

طمع

یک تسویه حساب هیچ -هیچ.


اینجا زمین است

صدای ما را از مریخ نمی شنوید

از دل جنگلهای وحشی وحشی آفریقا نمیشنوید

اینجا انسان ابوالبشر است که کارنامه اعمالش را سیاه میکند

از نور به سمت تاریکی ها در حرکت است.

 در نهایت هر متحرکی به هدفش میرسد

یعنی در هدفش محو میشود. 


به کجا چنین شتابان؟

گون از نسیم پرسید

دل من گرفته اینجا

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟

همه آرزویم اینجاست

دل ببستم  اینجا

به هوسهای بسیار


تولد

درحال نزدیک شدن به سالگرد افتتاح وبلاگم هستم

از این صدوبیستودوهزار و اندی بازدید

شاید همان اندی اش دیگران باشند

باقی اش خودم هستم

باوبلاگم زندگی میکنم

برای من که نوشتن برایم واجب تر از نون شب است

خودم مینویسم می خوانم و نقد میکنم

چرکنویسهای منتشرنشده بسیار دارم

بعضیهاشان حتی تایپ نشده اند

راستی وبلاگم

امسال چندساله میشود؟

سیزده ساله!!!

خورشید از اولین نوشته تاکنون سیزده بار دور زمین چرخیده است

خوشبحالش

با این توانش

راه را گم نمیکند

اگرچه تشنه است

خسته است از فسق و فجور بشر دو پا

و زخمی است از نمک نشناسی


الهی نامه

بیماری امانش را بریده است

بچه است

گریه می کند

حتی روی تخت سونوگرافی.

دکتر با تعجب میپرسد

چرا گریه میکنی؟

این که درد ندارد.

دکتر جان بچه درد دارد

چون مریض است دیگر

با تخت سونوگرافی شما کاری ندارد

در بین گریه هایش با ناله میگوید:

"دلم برای خدا میسوزد

حتما خیلی برای من غصه می خورد"

و خدا گفت:"عزیزم

قشنگ من

قربان آن دل پاکت شوم

زود خوب میشوی"



آدم وقتی کودکان مریض را میبیند

می ماند چه کند

گریه های بی امان

والدین مستاصل با چهره ای درهم

و پزشکانی خوب و بد

اللهم اشف کل مریض

بخصوص انها که برای درمان مجبورند سفر کنند

علاوه بر غریبی و در به دری مریض داری هم کنند.


فضای مجازی

داشتم فکر میکردم با فضای مجازی چند چند هستم

بعد سیل خسارتهای مالی وارده در ذهنم شکل گرفت

آن هم سر نماز

و شیطان دلشاد شد

خدایا

خودت میدانی

ماهم میدانیم

سرنماز مغز آدم بهتر همه چیز را به یاد می آورد

شاید تاثیر رو به قبله ایستادن باشد

شاید هم هجمه ی شیطان های همیشه آماده

خلاصه اینکه با یک حساب سرانگشتی

من ده میلیون تومان از خرید در فضای مجازی متضرر شدم

و این پول رفته است توی جیب عده ای که از درامدشان در فضای مجازی راضی اند با کاه به کوه رسیده اند

درحالیکه مشتری ناراضی است

مثلا کتاب خریدم و هرگز بدستم نرسید

یا پول در پرداخت انلاین گم شدبه ادعای فروشنده و پس از یکماه و بالا وپایین رفتنهای بسیار فروشنده گفت تازه به حساب من امد!!!

سایز اشتباهی لباس 

محصولات نامرغوب

دوره های بی خاصیت شکوهمند درتبلیغ

و ...

همه ی اینها باعث شد 

اول به خودم برای اعتماد بی جا

و دوم به فضای مجازی بعنوان بستری برای کلاهبرداری

لعنت بفرستم

و هم خودم از فضای مجازی خرید نکنم

و هم بدیگران توصیه کنم با تحقیق بیشتر از این فضا خرید کنند

اگرچه منکر خریدهای موفق مجازی نیستم

ولی در مجموع خرید در فضای مجازی نوعی اتلاف وقت و پول است


خانه

و بالاخره از بیمارستان ترخیص شد

 و به خانه نرفت.

به سردخانه، سپس مرده شوی خانه

و بعد  منزل آخرت برده شد.

نه سردخانه فضای دلچسبی دارد و نه مرده شوی خانه.

پس چرا هردو پسوند خانه را یدک میکشند؟

خانه محل امن است و آسایش،راحت روح و آرامش جان.

شاید بهتربود اسمهای دیگری انتخاب میشد برای این دو مکان.

شاید آنکسی که اسمها را انتخاب کرده است

خودش خانه نداشته یا خانه ی آرامش بخشی نداشته است

شاید در کودکی پدر سختگیردست بزن داری داشته که خانه را برایش تلخ کرده است

یا شاید مادر طعنه زن بی توجهی داشته که او را از خانه فراری داده است

شاید هم کوچ نشین بوده و در چادر زندگی میکرده است


 و یاشاید سردخانه یا مرده شوی خانه چون محل جمع شدن است

جایی که بهانه ای برای دور هم جمع شدن وجود دارد

برای دلگرمی دادن به همنوع.

همدلی + دورهم بودن.

یا شاید چون محل گرد هم امدن اجسادی است که در نداشتن جان نقطه ی اشتراک دارند، مزین به نام خانه شده اند.

مخلص کلام اینکه

مرکز نگهداری اجساد بی جان و یا اسکان مردگان

مرکز شستن اجساد بی جان یا حمام مردگان 

را انتخاب کردیم به جای سردخانه و مرده شوی خانه

شاید غبار غم انگیزی از خانه برداشته شود.



بازمانده

آن مورچه مشغول بود

داشت دانه ای میکشید و میبرد

او بازمانده است

بازمانده ی بمباران شیمیایی ما

ما

چقدر دست و دلبازیم در غیبت

 در تهمت زدن

و وضع قوانین خاص برای حفظ شخصیت پوشالی خودمان

با دین و مذهب هم کاری نداریم

خدایی ساخته ایم در خیالمان 



سوال

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

خواب مادر مورچه ها را دیدم

درحال دلداری دادن به خودش

منتظر بچه مورچه ای بودکه برنگشته بود

و نمیدانست بچه مورچه زیر دستهای من له شده 

 و جان شیرینش را از دست داده است

و سوال برایم پیش امد

که ایا اضراییل هم خواب میبیند؟

خوابی از این قبیل خوابها و از این جنس؟

توبه

این روزها به این فکر میکنم

که شایدمورچه ها هم به مدرسه میروند

با آغاز پاییز ناگهان تعدادشان چند برابر میشود

انگار همه شان را از زیر زمین بیرون ریخته باشند

هرچه نگاه میکنی هستند

و این برای من که از مورچه کشی توبه کرده ام

بسیار سهمگین است

چون النهایه بعلت آدم بودن

و تحمل کم

مجبورم با مورچه ی دانه کش مقابله کنم

با فوت

با دست

یا با سم

البته خود خدا هم می داند که تا صبرم لبریز نشود

دست به سلاح نمیبرم

ولی عاقبت میرسد آن لحظه

و دلم را با شعر شاعر گرم میکنم

که صدبار اگر توبه شکستی باز آی

ولی من دیگرقادر به توبه نیستم

تحمل مورچه هایی که از نوک پا تا فرق سر راه میروند 

بسیار مشکل است

سلیمان نبی هم نیستیم که از لشکریان ما بترسند و خودشان در بروند

آری مشکل ما هستیم

خود ما


قرار است برویم سفر

مثلا حال و هوا عوض کنیم

ولی نمی دانم چه مشکلی در ما وجودددارد

که قبل از سفر

همه جا باید برق بزند

و آدم انقدر هلاک میشود

که میگوید

کوفت، سفر رفتنت چه بود وسط این همه شلوغی

و حالا که به وقت رفتن نزدیک شده ایم

دوست دارم همین حالا 

بروم بیرون از خانه

تا جایی کثیف نشود

و این تمیزی فراگیر

خراب  نشود

از این ثانیه به بعد

کار همه

سخت تر میشود

باید آهسته بروند و بیایند

و چیزی نخورند

تا خانه تمیز بماند

حسادت

نمی دانست حسادتش را چه کند؟

آرام و قرار نداشت

حس می کرد بدجوری عقب مانده است

و البته از نظر خودش آن مرد لیاقت آن زن پولساز را نداشت

حیف که زن خودش باندازه زن او پولساز نیست

خودش که قصد داشت با یک زن پولساز ازدواج کند

کاش چشمانش را گشاده تر میکرد

و زنی پولسازتر پیدا میکرد


خلاصه حسادت فشار آورد

تبدیل به خشم شد

و بر سر درب یخچال خالی شد

ولی تمام نشد

ادامه پیدا کرد

به زن

به بچه هم رحم نکرد

و آخر هم از خانه  بیرون زد!!!


عجب داستان تلخی دارد این انسان

نمیدانم حسادت در کجای ذات انسان نهفته است

قابیل هم به هابیل حسادت کرد

شیطان به آدم

قابیل از شهر رانده شد

شیطان از بهشت

ما با حسادت از چه رانده میشویم؟


بیچاره درب یخچال

شد حکایت" گنه کرد در بخل آهنگری/ به شوشتر زدند گردن مسگری"

طفلکی آن بچه ی از همه جا بی خبر

ولی آن زن حقش است

باید چشمانش را باز می کرد

با مرد حسود شوهر نمی کرد

اصلا قسمتش داشتن شوهر حسود است

آن بچه هم قسمتش داشتن بابای حسود است

آن یخچال هم قسمتش داشتن صاحب حسود است

اگرچه جهزیه مال خانم است

ولی خوب دیگر مرد هم بنوعی صاحب است

قانون ما درخصوص مالکیت جهیزیه روند درستی را در پیش نگرفته است

اینک قانون بماند برای بعد

اما او حسادتش را چه کند؟

هابیل هم نیست که  چالش کند

حسادت است

در سرتا سر وجودش

 در ذره ذره ی باطنش لانه دارد

چه کند با این غم؟


کاش کر می شد و خبر را نمی شنید

و کور میشد و شاستی بلند صفر را نمی دید

بعله 

همه این مسایل

بر سر یک مرکب است

یک چهار چرخ!!!


اسب راهوار با الاغ حتما فرق دارد

شاستی بلند هم با غیر آن حتما فرق دارد

ولی آنقدر آخر؟


حسادت وجه مشترک قابیل و ابلیس بود

همه ی اتفاقات از حسادت آمیخته به خود بزرگ پنداری آغاز شد

از این دو درخت دوری کنید

دور باد 

دور



اینستاگرام

سفر اربعین هم به راههای کسب درآمد اینستایی اضافه شد

لایو چی ببریم اربعین

لایو با بچه چگونه برویم اربعین

پک کرمهای مخصوص اربعین

هرکدام فلان قدر پول!!!


اینستا یک شعار دارد

به هر قیمتی  که میتوانی بفروش!!!

 با چشنی فریب 

و استفاده از حقه های روانشناسی

اهمیتی ندارد که آن کالا یا خدمت مورد فروش چقدر ارزش دارد



بی ارزش

بعضیها حاضر هستند

به هر قیمتی کسب درامد کنند

برای تامین بودجه تجملات و تیپ،

حتی به قیمت فریب دیگران

با فروش کالاهای نامشخص و مجهول

بهمراه قسم دروغ

چقدر این آدمها خطرناکند

چون نمیتوانند ساده زندگی کنند

دیگران را نابود میکنند

پله میکنند

تا به هوای نفسشان برسند

خوشبحال شیطان

عجب رهروان راسخی دارد



کوک

دامب دومب دامب

دومب دومب دومب

دینگ دینگ دینگ

سازش را کوک می کند

هربار قبل از نواختن

کاش میشد ماهم خودمان را کوک میکردیم

برمیگشتیم به تنظیمات کارخانه

پاک و بی آلایش

فطرت خداییمان