از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

نا امید کننده ترین بخش تحلیلات روزانه

بدینجا ختم می شود که 

در شلوغی برنامه ها

نماز خلاصه می شود و خواندن قرآن حذف

و دهان گشوده و چشمها خیره

گوشها تیز و ذهن در شکار

که این آن را گفت و

آن این را کرد

و البته آخر عاقبت کاری که برای خدا نباشد

همین حرف و حدیثهایی هست

که همه جا جریان دارد


دو هفته ای هست

همه ی برنامه ها و کلاسها تعطیل 

نه نماز درستی خواندیم

نه غذای درستی خوردیم

فقط دویدیم

برای تهیه ی خضعبلات و جلوه گری ها

پاپیون زدن برند روز به کیف و کفش و...

گل برای تزیینات و

گیفت برای مهمانهاو

از این قرتی بازیهای مد روز

و آخرش هم

پیک ارسال کردند که

فلان است و بهمدان!!!



نمی دانم

مفروض مردم از زندگی مشترک چیست

ولی والله که بدون این همه تشریفات زاید

تجملات بیخود

جلوه گریهای نمایشی

زندگی زیباتر است

زندگی زیباتر است

زندگی زیباتر است


ماهم آسوده تریم


این یا آن

بعله

درخت آلو چندروزی هست که به شکوفه نشسته

و ما نمی دانیم دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را

شکوفه نشان از بهار دارد و

تقویم می گوید زمستان است

و تا بهار فرصتی باقی است



دل شکستن

دیگر نوبرش را اوردم

تمام حواسم به این بود که غیبتی نشود خدای ناکرده

و این وسط مشغول الذمه کسی نشوم

شیطان از در دیگری وارد شجد

و شوخی شوخی

دلی شکست

لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود 

همین حکایت امشب بود

که گذشت

من فقط خواستم وزن شعر مرتب باشد

ولی متوجه مفهوم ناجورش نبودم

و البته واکنش اطرافیان

ماجرا را داغ تر کرد

حالا ان دل شکسته

شده است وبال گردن من

در اخرت باید پاسخگوی چه کسانی باشیم!!!

انسانها دلشان انقدر بزرگ نیست

که از ته دلشان ببخشند

یا اصلا ناراحت نشوند

حالا که البته ااو ناراحت شد

بعله ناراحت شد

دلش شکست و

 اتش فشان وجودش دامن مرا خواهد سوزاند

قبل از اینکه اخرتی در کار باشد



البته خوب که فکر کردم

دیدم مشابه همین حرف را

بارها از زبان ثیگری شنیده ام

یعنی انگار انچه که به من گفته شده است

را برای دیگری بازگو کردم

ذهن بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد


باران

باز دازه بارون میاد

شرشر ناودون میاد

زمین داره تر میشه

درخت سیراب میشه

سبزیهای باغچمون 

بزرگ و بزرگتر میشه

سقف خونه سوراخه

چک چک اون به راهه

ی قابلمه بزیرش

برای اشک ریزش

ماشین ویراژ میده

عابره خیس خیس

رودخونه پر ز آب

ماهی زیر آب

قورباغه هم زیر سنگ

به خواب خوبی رفته

کوچه پر از آب میشه

اعصاب ما خورد میشه

هنوز هم معتقدم شهرداری نداریم

شهرداری بی خاصیت

ذوق شعرم خشکید




خبر

بعضی وقتها بعضی خبرها

میشوند

خوراک شبانه روز صداوسیما

و بعضی از این بعضیها

میرود روی اعصاب ادمها

مثل خاشقچی

دلیلش را نمی دانم

ولی خوب دیگر، قرار نیست سرنوشت همه ی خبرها یکی باشد

برخی پررنگ تر برخی کم رنگ تر

برخی روی اعصاب

مثل سرنوشت ادمها

که باهم فرق دارد

همه چیز دنیا با همه چیزدیگرش فرق دارد

شرق باغرب زمین فرق دارد


قربانی جنگ

برای ما در ایران روز مهندس است

و البته چون تاریخ را درست نمی دانیم

نمی دانیم که امروز سالگرد چه وقایع یا اتفاقات مهم دیگری هم هست

در هر حال

امروز روز لبریز شدن کاسه ی صبر روسیه است

اووووف

جنگ!!!

استراتژی درستی است؟

البته از قدیم الایام بوده است

کاشکی یک موشک در آسمان کیف گم شود و برود بخورد به اسراییل

یا برود انسوی اقیانوس

بخورد به پنتاگون

یا ذخایر نفتی امریکا

یا تک تک اعضای ناتو

تا یاد بگیرند 

دیگران را تشویق و تحریک به جنگ نکنند

در خاکستر جنگ ندمند


یاد خود طفلکی مان افتادم

وقتی صدام نعره زنان حمله کرد

و ما یک استراتژی بیشتر نداشتیم

خون در برابر شمشیر

و هیچکس چیزی نگفت

مگر در ثنای عراق

مگر در کمک به عراق

مرگ برآمریکا


جان آدمیزاد چه ارزشی دارد؟


قربانی تبلیغات

هرروز قربانی یک موضوع جدید می شویم

از انجا که کلاس درس بچه ها در شاد برگزار میشود

و شاد کمی مشکل دارد

و واتس اپ پشتیبان شاد است

یعنی در هنگام بیماری شاد

 کلاس در گروه واتس اپی برگزار میشود

 و

دخترک من شماره چند تن از دوستانش را در گوشی ذخیره کرده است

حالا مادر یکی از بچه ها

محصولات تقویتی اقایان می فروشد

و البته اقلام دیگر

و هرروز در وضعیت واتس اپ تبلیغات می گذارد

طفل معصوم برایش پرسش شده است 

که این چه محصولی است؟

و فکر میکند برای قوی شدن عضلات است

پس برای روز پدر کادوی مناسبی است!!! 

ماهنوز برای روز پدر کادو نخریدیم

چون با یک موج شدید اقتصادی روبرو شدیم

موجهای اقتصادی می ایند و می روند

با خرابیهای جبران پذیر یا جبران ناپذیر

ولی فکر بچه مشغول است

که یکوقت محصول تمام نشود

و قصد دارد بدیگران هم توصیه کند تا بخرند و قوی شوند

و مامان دوستش هم سود خوبی کند

استرس دارم

این بچه با کسی روبرو نشود

حرف قدرت و ضعف درمیان نیاید

همینطور کادو خریدن برای فردی بالاخص مردی

چون هنوز ذهن بچه درگیراست

که این محصول چرا ویژه ی مردان است!!!

چرا بفکر قوی شدن زنان نیستند؟؟؟


سگ گردانی

دیشب قربانی یک سگ گردان شدم

سگی بدون قلاده و باشتاب به سمت شما می دود

و نه تنها شما هیچ جان پناهی ندارید

بلکه خودتان جان پناه طفلان معصومی هستید

که کنارتان راه می روند

وحشت و ترس بهم آمیخته

از یک سگ که معلوم نیست 

دندانهایش چقدر تیز است

و چرا به سمت شما می دود


جان در بدن نماند و رمق در تن

حال بسیار وخیم


 نوبرش انجاست که صاحب سگ

شروع به دادو بیداد کرد

وقتی دید ما ترسیدیم



لعنت به شما بددهنهای غربزده

که اگر انها خر بغل میکردند

الان شاهد خرگردانی بودیم




موفقیت

خلاصه اینکه

امشب موفق شدم 

قفل بر دهان زده و

افسار زبان را بدست گرفته و

نگذارم بر غیبت بچرخد

و از این باب بیمناکم

که شیطان مرا رها نخواهد کرد

و با حیله ای دیگر مرا مجددا درگیر خواهد کرد

الله اعلم

دوره اموزشی

اولش با اشتهای هرچه تمام تر

رفتم ثبتنام کردم

خیلی مشتاق بودم که شروع شود

بعد چه چیزهایی شنیدم؟

چالش زندگی استاد را

که عبارت بود:

در راه ویلایشان در کلاردشت

همین اول راهی 

در خود تهران

ماشینشان خراب شده و مجبور میشوند با اسنپ برگردند خانه!!!!

بعد دو روز بعد به کلاردشت مشرف بشوند!!!

اینم شد چالش؟؟؟؟

نه پول بلیط داده بودن که از دست برود

نه وسط جاده ای گردنه ای بیابانی مانده بودند

نه اجاره ی ویلا داده بودن

نه بچه کوچک همراهشان بود

نه مریضی

نه فرد کهنسالی

نه هوای خیلی سرد یا خیلی گرمی

خوب بنظرمیرسد این چالش بقدرکافی بزرگ و همه گیر نیست

که برای مثال زدن بتوان از آن استفاده کرد

آن هم در یک دوره ی آموزشی

مثال دیگری بیان فرمودند

خانم می خواهداخر هفته برود کیش

اما شوهر همان خانم میخواهد برود مشهد

بعد این اختلاف نظر تبدیل میشود به

یک دعوا و اختلاف بزرگ!!!

خوب

واقعا این اختلاف شایع و فراگیر هست؟؟؟؟

این مثال به جای اینکه به فهم مطلب کمک کند

ذهن مخاطب را بیشتر درگیر می کند

که حتما این دو نفر انسانهای سیر و ثروتمند و بی منطقی هستند

که از سر لجاجت و بطور ارادی قصد انحلال زندگی مشترک خود را دارند

خلاصه از دید مریخی که نگاه کنیم

انگار به هیچ تبلیغاتی نباید اعتماد کرد

اگرچه چند نکته ی آموزنده هم بیان فرمودند

ولی حس خوب اعتمادکردن را در من زنده نکرد

غ ی ب ت

این روزها

غیبت امانم را بریده است

روزی به شب نمی رسد

مگر اینکه یک غیبت تپل در سیاهه ی من ثبت میشود

از انجا که سیاهه هرروز سیاه تر می شود

از مقام ما به مقام من اجلال نزول فرمودیم

من هنوز گرفتار همان مطالب قبل هستم

تازه فهمیدم

اگر هم قصد بیان رفتار کسی را دارم

فقط رفتارش را شرح بدهم

نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر

نعل به نعل همان رفتار

جوری که مو لای درزش نرود

و

سنجش رفتار را به مخاطب واگذار کنم

چون در هر حال مخاطب هم  نظام ارزشی مخصوص خودش را دارد

و اگر رفتار زشتی را زشت نداند

با شفاف سازیهای من وضع تغییر نخواهد کرد

پس ارزشیابی را به خودشان واگذار کنم 

بهتر است

اگرچه هنوز نمی دانم

اگر مخاطب گفت

اووووه چه کار نادرستی

چقدر وقیح

آنوقت چکارباید کنم؟

و بازهم غیبت

فرض کنید

شما را دعوت کرده اند برای چیدمان جهیزیه ی عروس

بعد با تمام خستگی میروید تا کمکی کرده باشید

بعد ناگهان

عروس خانم با کمال حرص

بیان می فرمایند

خانه ی خودم است، خودم میدانم چگونه بچینم!!!

البته مخاطب این حرف من نبودم

شخص دیگری بود که اتاق را چیده بود و عروس خانم ناراحت بود از جای یک وسیله !!!

خداراشکر که مخاطب آن حرف من نبودم

چون معلوم نبود پس از آن حرف چه رویدادی شکل میگرفت

به یک نق زن حرفه ای که نباید حرف های بی هدف زد

و از آن روز تا کنون

من این ماجرا را برای دو نفر تعریف کردم

و یک نفر دیگر هم اتفاقی ماجرا را شنید و مجموعا شدند سه نفر

بعله سه نفر

یعنی الان غیبت کرده ام؟

البته فقط به تعریف ماجرا بسنده نکردم

و اضافه کردم 

که عجب عروس ...

(اینجا دیگر ننویسم باز غیبت برای بار چهارم میشود)

و خلاصه بهمین ترتیب غیبتها براحتی شکل میگیرند

و هیچکس حتی خودم احساس بدی ندارد

درحالیکه به قتل دختر اهوازی ناچ و نوچ میکنیم

شاید قتل همردیف غیبت نباشد

ولی در هرحال هردو شکلهای متفاوتی از پرده دری هستند

البته کار آن عاچوس خانم هم اصلا جالب نبود

و بدور از تربیت درست بود

چون انشااللله صد سال که نه

ولی حدااکثر شصت سال دیگر فرصت خواهد داشت

تا زندگی اش را به هر ترتیبی که دوست دارد بچیند

حالا که طبق رسومات

در این کرونا

و در این زمانه ای که ازدواج نادر شده است

همه به نیت شفا آمده اند کمک

بگذار بچینند و بروند

بعد خودت جور دیگری بچین 

بزاروبردار انقدر که هلاک شوی


بدبختی اینجاست

که دایره غیبت خیلی وسیع است

حتی اگر در ذهن خودت پشت سر دیگری حرف بزنی

باز هم میشود غیبت و غفلت

که هردو پدیده های شوم هستند 

در راه ترقی 

انفسی انسان

ذهن

ماه رجب که آغاز شد

در گیرودار خفتن

ناگهان خاطره ی دوازده سال پیش

آمد بالا و حاضری زد

یک جولانی داد و نرفت

من اخم کردم گفتم برو

ولی نرفت

رفت جلوتر 

کل ماجرا را زیرو رو کرد

و ناگهان من متوجه ی مناسبت زمانی شدم

این اتفاق در ماه رجب دوازده سال پیش رویداده بود

دقیقا در همین بازه زمانی اول رجب

و اینک باز امده است تا خودنمایی کند

شتید میخواهد بداند من چند مرده حلاجم

من همان ادم قبل هستم

عیارم بالا نرفته است


خبر

خبر آمد

خبری در راه است

فکر کنم زیادی از خدا دور شدم

خوردم به پست این ادم ناجور

که هرکاری می کند

برای اینکه خودش را اثبات کند

یک جریان ساز حرفه ای

بهتر نیست به این موضوع فکر نکنم؟

طبق قانون جذب فکر کردن به موضوه موجب قوی شدنش میشود

ولی این ذهن خراب من

که کنترلی هم رویش ندارم

باز به آن فکر میکند

بی تربیت

( بالحن سید خوانده شود)

یعنی سید الان کجاست؟؟؟

وبازهم غیبت

در راستای اندیشه ورزی اندر باب غیبت

باب دیگری از غیبت برویمان گشوده شد

و آن هم غیبت شوهر است

اگرچه زنان من باب درد دل به بیان کرده ها و ناکرده های شوهرجانهایشان می پردازند

و هیچ غرض خاص دیگری ندارند

و این غیبتها هیچ آسیبی به زندگی مشترکشان وارد نمی کند

ولی غیبت، غیبت است

ولی نمی دانم تعریف کردن اتفاقات و رویدادهاهم غیبت است؟

در هر اتفاقی که دیگران هم غیر از خودم هستند

البته اصولا اصل ماجرا بازگو نمی شود

بلکه برداشتها باحواشی و زواید بیان می شود

و اینجا مدخل غیبت و تاحدودی تهمت باز می شود

ازهمین روی

سیاهه ی اخرت پربار می شود





پرکاری

از آنوقت که پیج اینستای بنده شهید شد

دیگر می آیم همین جا مینویسم

اینستاگرام دزد است

محصولات فکری آدم را می رباید


غیبت ادامه

در راستای تفکرات ریشه ای

به ذهن غیبت خیز رسیدیم

از انجا که با دو تن از دوستان همراه و هم مسیر شده بودیم( فعل جمع انگار ابهت بیشتری دارد)

یکی از دوستان بنام الف پرس و جو کرد برای خانمی

که حاضر باشد با مردی مطلقه و دارای یک فرزند دختر ازدواج کند

( وقتی از شرایط مرد حرف زد شغل و خانواده و محل زندگی و.... من مرد را شناختم)

همراه دیگرمان بنام ب فرمودند

دختر نهایتا به سمت مادر خواهد رفت.

و الف در یک جمله ی خلاصه عرض کرد که

خیر، مادر امکان نگهداری از فرزند را ندارد.

والسلام

با اینکه الف میدانست اگر نام زن مرد را ببرد کمتر کسی هست که او را نشناسد

و اگر من جای الف بودم در کمال ناشی گری و خامی می گفتم

مادر صلاحیت اخلاقی ندارد( شکلک وحشت)

و حتما ب می پرسید چرا؟ و اگر هم نمی پرسید

من میگفتم میشناسیش دیگه فلانی...هست

و ب میگفت اوهههههههه

و حرف کش می آمد


من فکر میکردم بدون غیبت کردن 

حرف زدن تعطیل خواهد ماند

اما الان پی به این بردم

که خوب حرف زدن را یاد ندارم

واقعا لازم نیست همیشه همه جا شفاف سازی کرد

و البته این فکر کمی خطرناک است

چون انوقت کجاباید شفاف سازی کرد و کجا نباید؟

ذهن همه اش درگیر نکیر و منکر خودی می شود

باید نباید

نباید باید

باید باید

نباید نباید

ای خدااا

ای کریم چاره ساز

ما را چه باید؟

غیبت

امروز درجا باهم درهم

غیبت چند نفر را کردم

و حسابی زیرابشان را زدم

چون همه اعضای یک خانواده بودند

و شبیه هم

حتی گناهانشان را هم باهم مرتکب می شوند

و همدیگر را تشویق می کنند

البته برای ریختن حقایق بر روی میز

دلیل داشتم

خوب 

شنونده با دو تن ازآنها قرار کاری داشت

و باید می دانست و آگاه می شد که با چه کسانی روبروست

چون من یقین داشتم شنونده از حقیقت خبر ندارد

و غیبت شوندگان ریاکارانی مصلح نما هستند

ولی به قول نفس سرزنشگر

اصلا لزومی نداشت که دایره ی غیبت را پاره کنم

چون شنونده

قبل از ملاقات صراحتا بیان کرد که فقط یک قرار نمایشی است و قراردادی در کار نخواهد بود

و اینکه چرا آبروی همه را بردم؟

فقط کارنامه ی ملاقات شوندگان را رو میکردم نه دسته جمع کل اعضای خانواده 

و سر آخر اینکه در حضور همسر شنونده چرا گفتم؟؟؟

به او که دیگر مرتبط نبود

و در مجموع

شاید غیبت گفته باشم

برای اینکه

فقط و فقط کار انها کوک نخورد

نه اینکه مصلحت شنونده را لحاظ کرده باشم


من از اینها خوشم نمی اید

انسانهایی هستند پر مدعا

جوری که انتظار دارند

خدا برای بودنشان

به انها حق الوجودبپردازد

و دنبال پول بی زحمت هستند

خودشان را آدم حساب می کنند بقیه ابزار


حالا فکر می کنم

اگر افراد جامعه انقدر محافظه کار نبودند

و مثل من

همه ی گزینه ها روی میز را دقیق روشن می کردند

من هم فریب ظاهرالصلاحی انها را نمی خوردم

و اکنون از اینکه صابون غیبت شوندگان به تنم خورده است

انقدر دل چرکین و ناراحت نبودم

که اینجور آخرت خودم را ویران کنم

البته فقط تا چهل روز

ولی نمی دانم عقاب غیبت دسته جمعی چگونه است

چهل روزعبادت منتقل میشود برای هرکس یا

چهل روز تقسیم بر همه ی افراد؟؟؟



البته هنر این است که در موضع قدرت انتقام نگیری

ولی من دیوانه وار بفکر تخریب غیبت شوندگان بودم

و دلم خنک شده بود که موقعیتش پیش آمده بود



اقدر هنر ندارم که ببخشم و فراموش کنم

شاید باید بخشید و مکلف شد که مانع فریب خوردن دیگران شد

مرگ

شاید بی رحمانه بنظر بیاید

ولی عین واقعیت است

مرگ جیغ و داد ندارد

نعره زدن ندارد

ولی برخی فکر می کنند

برای آبرو داری باید فیلم بازی کنند

غش کنند

و جیغ بکشند


ولی برای غیبت کردن 

هیچکس کاری نمی کند

همینطور برای دروغ گفتن

یا هر گناه دیگری

بخصوص بی حجابی

دریدن پرده های حیا یکی پس از دیگری

برای طلاق هم کسی کاری نمی کند

البته اگر کیک سفارش ندهند

برای خیلی از کارها هیچکس کار خاصی نمی کند

یا حداقل کار خاصی مد نیست


این همسایه هم به آن همسایه پیوست

و باز روح و روان ما بازیچه ی مرگ شد






واکسن+ برکت

خانه ات که وسط شهر باشد

نیم ساعته میشود رفت و واکسن زد و برگشت

بعله 

از همین تریبون رسما اعلام میکنم

دوز سوم واکسن برکت را زدم

و قاطعانه پیشنهاد تزریق پاستوکوک را رد کردم

نزدیکانی که پاستو تزریق کردند

تایید کردند که واکسن قوی ای هست

و ادم را می اندازد

پس ما چون قصد افتادن نداشتیم

چون دنیا بدون ما کارش لنگ می ماند

به همان برکت خودمان قناعت کردیم

برکتی که دوز اول و دومش  شانسی و کمی امیخته با پارتی به بنده تزریق شد

فقط کمی 

خوب سرتان را درد نمی اورم که پارتی در تزریق واکسن یعنی چه

برویم سر مبحث بعدی

که عدم رعایت شیونات اسلامی است

ان هم خودتان حتما دیده اید

که من باز ترجیح میدهم وقت شما را نگیرم

چون شیونات اسلامی

مدتهاست که در نظام پزشکی و بیمارستانی ما گم شده است

چرا به بزرگترها نمی گویند

جای واکسن را یخ کمپرس کنند

مثل واکسن بچه ها!؟؟

چون لازم نیست؟

یا چون فکر می کنند بزرگترها خودشان میدانند؟

ولی همه از کجا باید بدانند؟

این را هم نگفتم که مرکز واکسیناسیون

خلوت بود

هیچکس نبود

فقط یکنفر 

پس خیلی زود کارم تمام شد

اسم فامیل

از بیکاری و هرزگی باطن

زدیم تو کار بازی

اسم و فامیل

اونم با کی

با این آدمی که

اعضای بدن 

نوشته تف(همان بزاق دهان)

بحث بالا گرفت

جان میدهیم اما باخت هرگز

کل فلسفه رو برد زیر سوال بنظر من در ان زمان

ولی بعدش فکر کردم دیدم

گل مریم چه کم از لاله ی قرمز دارد؟؟؟

تف هم در هضم غذا موثر است 

و مسیولیتی خطیر برعهده دارد

جوری که به گفته ی اطبا

هضم اول در دهان صورت میگیرد

و امیخته شدن غذا با بزاق دهان

نقش بسیار موثری در هضم کامل مواد غذایی دارد

اگرچه برخی مثل شی بی ارزش

آن را از دهانشان به بیرون پرتاب می کنند

یا بعنوان ناسزا از ان بهره می جویند

ولی این دلیل نقض ارزشهای تف نمیشود

و اینکه تف دایمی نیست

درحالیکه چشم از اول تا اخر عمر همان چشم است

ولی باز اگر دقیق شویم

انچنان که پژوهشگران دقیق میشوند

چشم همان چشم نیست

سلولها می میرند و با سلول جدید جایگزین میشوند

پس چشم همان چشم نیست

نتیجتا اینکه

تف را میشود عضوی از بدن دانست

اما ادرار هیچ راهی ندارد

وقتی کلاه را برای اشیا قبول نمی کند

چون پوشاک است

ما هم دیگر ادرار را قبول نخواهیم کرد



ولی از انجا که انصاف در وجود ما رخنه کرده است

بعدتر در مورد ادرار هم اندیشه خواهیم کرد

که ایا عضوی از بدن است؟

بنظر می رسد بدوا باید بدنبال تعریف عضو بود

و بعدترش دید که عضو در ارتباط با بدن چه تعریفی خواهد داشت

گندم


کیسه های بذر گندمی که آماده کرده بود برای کاشت

همچنان روی ایوان جاخوش کرده بودند

پاییز رو باتمام بود

و زمین کشت نشده منتظرکشاورز

که بیاید و او را بارور کند

اما

چرا نمی آمد؟

زمین نمی دانست

کشاورز رفته است

جسم مادی اش را رها کرده و طورش عوض شده است

دیگر گندم و زمین و محصول برایش ارزشی ندارد

کشاورز رفته بود به مزرعه ی اعمالش

و کسی نمی دانست که چه درو خواهد کرد

گندمها منتظر

زمین منتظر

و خانواده ای بی پدر

منتظر دست محبتی تا زمین را کشت کند

کسی بیاید و مزرعه ی اعمال خویش را آباد کند



حال


در آستانه قرار گرفتن

تا رسیدن کامل

حال و هوای خاص خودش را دارد


در ثابت ترین شرایط هم

نرسیدن نهفته است


کاش به این شعور رسیده بودم

و غیبت ان موجود دنی را نمیکردم

اگرچه متوجه شدم 

گوینده ی دیروز سیرداغش را زیاد کرده است

و ماجرا را جور دیگری مطرح کرده

و با آشکار شدن حقیقت خبر از تب و تاب افتاد

ولی در هر حال غیبت شد

و من رسوای عالم


ظاهرا زندگی اجتماعی ما

سرشار است از عادتهای زشت بهم درآمیخته

جوری که اگر از غربیل گناه رد شود

چیزی باقی نمی ماند


خیالگردی ممنوع

دوست دارم در خیالم پرواز کنم

بروم به همه ی ماجراهایی که دوستشان داشتم سر بزنم

بعد ان قسمتهایش که انتظارش را داشتم

ولی هیچ وقت شکل نگرفت را در ذهنم بسازم

با نتیجه ای دیگر

ای کاش ها را رنگ حقیقت بزنم

و جای همه ی انسانهای ماجراهای کوچک و بزرگ زندگی ام

خودم بازی کنم

و معلوم است دیگر

 خودم اول شخص داستان هستم

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد...



ولی افسوس که خیالگردی درحقیقت ذهن را هرزه میکند

چون کلاغی  سیاه رنگ

با پاهایی بزرگ

و نوک درازی که چشم در می آورد



فکر میکنم 

برخی از ماجراها را باید کلا فراموش کرد

چنانکه نه خانی امده است و نه خانی رفته

ولی شتر در خوابربیند پنبه دانه

همین ماجراها که باید بروند در فراموشخانه ی ذهن چال شوند

هرروز اوج میگیرند و 

در اسمان ذهن جولان میدهند

وبرزخی برایمان میسازد

سخت

جشن تولد

برای برگزاری جشن تولد هفده سالگی اش

برنامه هایی چیده بود در صف اجرا

اگرچه هفده سالگی

به اندازه ی هجده سالگی اهمیت ندارد

خوب دیگر

رسیدن به سن قانونی انگار خوشمزه تر است

ولی کیک هفده سالگی هم می تواند به اندازه کیک هجده سالگی خوشمزه باشد

منتظر بود شنبه برسد

بروند جشن بگیرند

اما نیمه شب پنج شنبه

همه چیز بهم ریخت

بدجوری هم بهم ریخت

با تصادف و مرگ مادرش

جشن تبدیل به عزا شد

نمیدانم

چرخ بازیگر و بازی هایش می دانند که چه بر سر ادمیزاد می اورند یا خیر؟؟ 

و بازهم نمیدانم

انسان در مسیر سرنوشت چقدر باید قوی باشد

تا قد خم نکند 



هرسال اینچنین میشود

جشن تولدی پس از سالروز مرگ مادر

و البته از دست رفتن مادر نوعی سختی دارد

ازدواج مجدد پدر سختیهای دیگر

که اگرچه رویکرد انسان به اتفاقات حال خوب یا بد تو را رقم می زند

اما بازیچه های چرخ بازیگر را نمی توان به آسانی از سر گذراند


مگس

فکر میکنم

این مگسهایی که می ایند 

دور سر ادمیزاد وز وز می کنند

می روند

و کمی بعد می ایند

و باز ویزززززز ویزززززز میکنند

دور سر ادم میچرخند

و هرچه دستت را توی اسمان تکان میدهی

نمی روند

از دنیا سیر شده اند

 و می خواهند کارشان یکسره شود

میشود اسمش را گذاشت

خودکشی سفید

یعنی آبرومندانه

آخر چطور می شود

گوسفند فرق گرگ و سگ را بداند

اما

مگس فرق آدمیزاد و آشغال را نداند؟

یا چطور می شود

گوسفند از گرگ میگریزد

اما

مگس برای آدمیزاد شو آف می رود؟؟؟

جز اینکه قصد نابودی خویش را داشته باشد

نمی توان چیز دیگری به لنگش چسباند


میشود؟

شما بفرمایید اگر می شود



آری اینبار نیمچه ها

آری

میگویند وقتی مشکلات زیاد شد

به ان حد که طاقت فرسا باشد

بدانید به قله ی پیروزی نزدیک هستید

ولی

نگفتند یک وقتهایی

مشکلات لب را به جان می رسانند

چون خشت اول را معمار کج نهاده بود

و اینک که دیوار فروریخته و

سرمایه هدر رفته و

عمر سپری شده

دیگر برای رسیدن به قله

نه جانی مانده

نه مالی و

نه عمری

از قله خبری نیست که نیست

این بیسوادها ی متخصص نما

یا به قول شهید مطهری این نیمچه ها

چه ها که نمی کنند...


اسایش

درست همان موقع که فکر می کنید

زندگی تان کوک خورده است

و الان دیگر وقتش است

که دراز بکشید زیرسایه و انگور بخورید

چنان اسمان در هم می پیچد و زمین دهان باز میکند

که آدمی مات و مبهوت می ماند



زشت و زیبا

حرفها دارم بزنم

بزنم یا نزنم؟؟؟

حالم خوب نیست

چیزهای بسیاری هست که حالم را خراب میکند

نهر وجودم به اقیانوس وجود وصل نیست

وگرنه حالم انقدر خراب نباید باشد

جسم و روح چه نسبتی باهم دارند؟؟؟

روح سوار جسم است یا روح در ظرف جسم ریخته شده است؟

روح که نباشد جسم تکه گوشتی بوگندو میشود

و روح تا جسم نباشد منشا اثر نیست

چگونه روح میپرد و میرود؟

کجا میرود؟

روح زنان خشتک پیدا به کجا میرود که روح بقیه نمیرود؟

روح زنان خوشگل به کجا میرود که روح زشتها را انجا راه نمیدهند؟

 


مرگ

قدیمترها رسم بود

تا چهل روز پس از درگذشت متوفی

چراغ خانه اش را روشن نگهدارند

یک چراغ روشن

و پنج شنبه ها

فامیل دورهم جمع میشدند

برای رفتن به سر مزار متوفی

و بدینترتیب

علیرغم درگذشت بزرگ خانواده

اعضای فامیل مثل دانه های تسبیح کنار هم می ماندند

اما اکنون

اگرچه در شهر ما

این رسم هنوز پابرجاست

و من قبلا فکر میکردم

این کارها زاید و بیهوده است

حالا متوجه ی اثار مثبت این رسم شده ام

اینکه فامیل از هم نپاشد

ولی شهرهای دیگر را نمی دانم


مرگ

بعله

و مرگ ان عزیز از دست رفته همچنان کش می اید

کوچه پر از ماشین است

و ادمها دلشان نمی اید بروند خانه هاشان

بنحوی زندگی دسته جمعی را همه دوست دارند حتی انها که خوششان نمی اید

فردا هم قرار است برویم سر مزار

هنوز بازماندگان ارام نشده اند

و من تازه فهمیدم

که نصف غش کردنها و قفل شدنها را ندیده ام

چون تحمل ان محیط پر از جیغ برایم سخت بود

زود برگشته بودم خانه خودمان

حالا نه اینکه این تصاویر دیدنی باشدها

نه

از این باب گفتم

که ما ادمها چه واکنشهایی داریم

به چیزی مثل مرگ

که قرار است برای همه مان اتفاق بیفتد

فکر کنم ذهن ناخودآگاه می اید وسط و

فرمان را میگیرد دستش

هنوز باورم نمیشود

ان مرد را

ان نعره ها را

ان حال بدش را

که هنوز هم ادامه دارد...


و ان عروس خانم را

که شاید سالی پنج بار بدیدار ان عزیز سفر کرده می امد

ولی باز در مراسم ختم جیغ میکشید؟؟؟


و البته پسر متوفی

که سالی یکبار هم بدیدن ان عزیز از دست رفته

نمی امد

و همچنان بی تفاوت به زندگی اش ادامه می دهد


فکر کنم این پسر میداند با خودش چند چند است!

و یا شاید ان عروس وجدان بیدارتری دارد که النهایه به اشتباه خود پی برده است!


و در انتها متوجه خودم شدم

که اگرچه ریز ریزو بی سروصدا اشک میریختم

ولی در واقع

مشغول سنجش و توزین اعمال دیگران بودم

در غفلت تام و تمام از خودم

شاید من هم اگر به خودم رجوع کرده بودم

جیغ میکشیدم

بنفش

و بلندتر از نعره های ان مرد محجوب



مرگ

او هم رفت...

سرم درد می کند

همه ی نزدیکان متوفی 

از مردو زن

پیرو جوان

نعره میکشیدند

من دیده بودم

زنها در مراسم خاکسپاری جیغ میکشند و 

غش می کنند و دهانشان قفل میشود و...

ولی مرد ندیده بودم به این وضع عربده بکشد

ان هم این مرد

سربه زیرو ارام و موقر و موجه و متین

ان هم مرگی که قابل پیش بینی بود

بعلت سن بالا و انبوه بیماریهایی که ان عزیز از دست رفته را بشدت آزار میداد

و ما دست به سینه نگاه میکردیم

و البته بین خودمان و مرگ فرسنگها فاصله میدیدیم

و من نگاهم دنبال

انها بود که سربرهنه و ناخن کاشته به تماشای

تدفین متوفی نشسته بودند

و حتما این روز را مثل ما از خودشان خیلی خیلی دور میدیدند

راستی اینها از مرگ نمیترسند؟

شاید ما ترسو هستیم و

مرگ ترسی ندارد



جنازه را آرام آرام به طرف گور می برند

سه بار روی زمین می گذارند و بعد در کنار خود گور لختی تامل می کنند

روحانی اعلام کرد نامحرمان بروند عقب و

محارم بیایند جلو

متوفی نه عدد نوه ی ذکور داشت

تا دور کفن را بگیرند و بگذارند داخل گور

ما چی؟

چه کسی تک فرزند دارهایی که دیر ازدواج کرده اند را داخل گور خواهد گذشت؟

دنیای بدون محارم برای یک زن مسلمان چه شکلی است؟

یاد تدفین حضرت معصومه افتادم

که هیچ محرمی نبود و دو سوار آمدند ...


کار گروهی

آری

آری

اگر در مدرسه یا دانشگاه

کار گروهی جدی اجرا شود

افراد با سختی های حکومترانی بیشتر آشنا می شوند

و میفهمند

هرجا قانونی به اراده ی آنها حد زد

لجنهای درونشان را روی دایره نریزند

و تحمل قانون و محدود شدن منفعتهایشان برایشان راحت تر میشد


ما یک گروه هجده نفره تشکیل دادیم برای انجام کاری

الان هشت نفر شده ایم و کار دست و پا شکسته و لاک پشتی جلو می رود

کار گروهی و جلب رضایت همه

ممکن نیست

و به این نتیجه رسیده ایم که برای گروه یک رییس انتخاب کنیم

که حرف آخر را بزند

تولید ملی

متاسسفانه

تولیدکنندگان ایرانی یا نمی توانند

یا نمیخواهند

قدمی برای تقویت از حمایت از تولید ملی بردارند

و همچنان به همان رویه ی غلط

همینی که هست، میخواهی بخواه وگرنه برو

ادامه میدهند

مثلا پوشاک

بسیار گران است

و با جیب مصرف کننده نمی خواند

بیشتر تولید کننده ها، برای قشر متوسط به بالا تولید می کنند

همانها که ترجیحشان کالای خارجی است

و باقی مصرف کنندگان باید به اجناس بی کیفیت سایز جیبشان قناعت کنند

یا برای خرید لباس بودجه ای خاص کنار بگذارند


دیشب ناپرهیزی کردیم

رفتیم مهمانی

انجا دقیقا فهمیدم

نقش لباس را در ارزش انسان در جامعه ی امروز

اگر جیب پدر این بچه هم

باندازه ی جیب پدر ان بچه بود

او هم ستاره ی مجلس میشد و به چشم می امد

حتی بارها بیشتر و بیشتر...

بزرگترها هم به همین منوال

البته همه مان شنیده ایم

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست

و هرکه باتقواتر است نزد خدا گرامی تر است

ولی در عمل صورت زیبای ظاهر کارهایی میکند

که پول یا رابطه هم چنان قدرتی ندارد

و هرکه ظاهر بهتری دارد و البسه و پوشاک مارکدار دارد گرامی تر است

بعد حجه بن الحسن بیاید وسط ما چکار کند؟





خودشان

کتابخانه بودم

طبق معمول کتابهایی که عودت داده بودم

در سیستم برگشت نخورده بود

اینجور مواقع

رفتار کتابدارها ناگهان دگرگون میشود

مثل قاتل زنجیره ای با ادم برخورددمی کنند

اگرچه این وصله های ناجور به من نمیچسبد

اما ناراحت شدم

و  برای پیشگیری از هرگونه درگیری لفظی احتمالی

محل را ترک کردم

وقرار شد فردا زنگ بزنم

چرا؟

چون سه فروند کتابدار تنبل

که در میزگرد گفت و گو از سر بیکاری قرار داشتند

گفتند فردا نگاه میکنیم

اگر کتابها نبودند

انوقت بیا برای تعیین جریمه!!!

در حالیکه میتوانستند همان موقع

یک نه بزرگ به تنبلی بگویند

و قفسه را نگاه کنند

سر راه یک دفترچه خریدم

من بعد هر کتابی که پس میدهم

از ان تنبلها امضا میگیرم که پس داده ام

این بار چندمشان است

که من را به بی نظمی متهم می کنند

کاش یک نیم نگاهی هم به خودشان بیندازند

حالا نمیدانم کتابها را چه کرده اند؟

کتابدارهای تنبل روحانی مشرب



میرزا کوچک خان جنگلی


عجب حرفهایی میزنند

میگویند میرزا تجزیه طلب بودو

رضا دوزاری مملکت را از دست او نجات داد!!!!

خدایی

گور جای تنگی است

کج بنشینید و راستش را بگویید

معلوم است میرزا بدجوری استعمار را نقره داغ کرده است

که به نامش هم رحم نمی کنند

البته طرفداران کور پهلوی هم

برای اینکه رضا دوزاری را بزرگ کنند

دیگران از جمله میرزا را عوضی نشان میدهند

شمال ایران میخواست تجزیه شود که به کجا بپیوندد؟؟؟

به دریای خزر؟؟؟


سینوزیت

اگر شماهم مثل من سینوزیت دارید

که حتما حتما دارید

چون انسان هستید

و همه ی انسانها اگر طبق پیش فرض انفجار بزرگ ساخته شده باشند و موفق به دریافت استانداردکیفیت کالا شده باشند

حتما سینوزیت دارند

اما اگر مثل من و هزاران نفر دیگر

از داشتن سینوزیتهای ملتهب رنج میبرید

و سردرد میشوید

و دندان درد میگیرید

و نفستان تنگ میشود

بگویید چه میکنید تا من هم همان کنم

که چه بلایی است 

فیل افکن


انفجار بزرگ

لمیده بر مبلهای سلطنتی

خانه ی نه چندان کوچکش

از قدرت امریکا سخن میراند و

ایران را پیش میراند به ضعف و بدبختی

خوب

هرانچه گفتی درست

ان قوی را به این ضعیف چه؟

او اگر فیل است ما مورچه

چطور ما را میبیند؟

اگر او عرش است ما فرش

عرشیان را به فرشیان چکار؟؟؟

بگذارند ما بدرد بی آبی خودمان بمیریم منقرض شویم

یک مورچه کمتر یا بیشترش به حال فیل چه فرقی دارد؟

نمیدانم ما که کوریم

شما که چشم قدرت بین داری

کمی هم قدرت خدا را ببین

و کمی کمتر از ان چه درک کردی از خدا هم حساب ببر

نه اینکه بخواهی بترسیها، نه

خدا ژانر وحشت ندارد که کسی را بترساند

جمال است و جمیل،

منظورم این است که وجود خدا راهم در اریکه ی قدرت لحاظ کن

فقط همین



اما 

خدا را نمیشناسند

میگوید دنیا حاصل انفجار بزرگ است

خوب ان انفجار خودبخودی بود مگر؟؟؟

چرا هرسال انفجاربزرگ رخ نمیدهد

تا امثال تویی را بزاید که  در طبیعت بچرخند و فخربفروشند؟؟؟


انفجار بزرگ


عجب انفجاری

که به جای خرابی و ویرانی 

زاییده است جهان خلقت را


حالا بیایید اینور بازار


اگر شماهم مثل من سینوس دارید

که حتما حتما دارید

چون انسان هستید

و همه ی انسانها اگر طبق پیش فرض انفجار بزرگ ساخته شده باشند  و 

موفق به دریافت استانداردکیفیت کالا شده باشند

باید سینوس داشته باشند

اما اگر مثل من و هزاران نفر دیگر

از داشتن سینوزیت ملتهب( یعنی حال عادی نداشتن مدام در تلاطم بودن  بیخودی بودن، نازک نارنجی بودن. به هر نسیمی بهم ریختن) رنج میبرید

و سردرد میشوید

و دندان درد میگیرید

و نفستان تنگ میشود

بگویید چه میکنید تا من هم همان کنم

که چه بلایی است 

فیل افکن

فکر کنم در انفجار بزرگ 

ما خط مقدم بوده ایم

تیرو ترکش زیادی ما را گرفته است

و نتیجتا سینوزیتی خلط آویزان از اب درامدیم

میگ میگ

و شاید هم

قار قار




آذر1400

هیچی دیگه

از فردا

باز آمد بوی ماه مدرسه

...

یاد اول مهرهای قدیم میافتم

شکوفا میشوم

یاد عصرهای پاییزی بخیر

 پای تلویزیون خانه ی دایی

دراز به دراز

پسرشجاع 

و کیفی فراکهکشان( کسره کاف)

 تی وی دایی رنگی بود 

تی وی ما سیاه و سفید


راستی بنظرتان

اگر در ایران تبلیغ فرزندکمترزندگی بهتر نمیشد

و خانواده ها به همان سبک قدیم خودشان فرزند داشتند

و الان مثلا جمعیت ایران صدوهشتاد میلیون بود

ایران چه شکلی بود؟

 این مسیله میتواند موضوعی باشد برای هفتاد مثنوی هفتاد من

اگرچه بنظرم مشغول کردن ذهن به فروض خیالی بی حاصل

اتلاف وقت و عمر است

اقای دکتری معتقدند

دراینصورت از قحطی و تشنگی هلاک شده بودیم

من حرف ان اقای دکتری که همه استاد خطابش میکند را قبول ندارم

و ایشان افسوس میخورد برای من و تحقیر میکند من را و برچسب میزند که...

واقعا این مدل حرف زدن هیچ جا جواب نمیدهد

شما مراقب باشید برچسب نزنید

تحقیر نکنید

اگر میخواهید خرتان خریدار داشته باشد




اعوذ بالله من همزات الشیاطین

امروز روز عجیبی بود

من اصلا اصلا

تحت هیچ شرایطی

حاضر نیستم از خودم تعریف کنم

یا به داشته هایم پز بدهم

اما امروز

چون اسبی رمیده در دشت

با صدایی رسا

به خود تعریفی روی آورده

و شو آفی از داشته ها رفتم

چونانکه از خودم چندشم میشود

چون میدانم در جمعی نقش بازی کرده ام

که چند نفری روی کلمه ی تحصیلات بسیار حساس هستند

من که اصلا اصلا اهل این حرفها نبودم

ولی نمیدانم

چرا اهل این حرفها شدم؟؟؟


و چون عادت به این اعمال خبیث ندارم

الان حالم زیاد خوش نیست

و حتی چای هم نمیتوانم بنوشم

چه رسد به خوردن جویدنیها


نه اینکه از قضاوت دیگران در رنج باشم ها

نه

از طلوع چنین افعالی در کنه وجودی خود نالانم

ما هی میرویم به خدا نزدیک شویم

طوفان حوادث مارا به عقب میراند

انهم

با صدای خیلی خیلی بلند


نقدی بر شاد

شاد یعنی بستری برای اموزشی مجازی

بستری که باید جای کلاس حضوری را بگیرد

اما انچیزی که دقیقا در ان مشخص نشده است

حیطه ی وظایف معلم و دانش اموزان است

و این موضوع باعث ایجاد نارضایتی و پایین امدن کیفیت اموزش شده است

هیچ اصل و اساسی در نحوه ی مدیریت کلاس مجازی وجود ندارد

اگرچه بعضا در قالب توصیه نامه چیزهایی وجود دارد

اما بار مدیریت کلاس و ارزیابی کارایی ان بر عهده ی وجدان و خلاقیت معلمان قرار گرفته است

و این موضوع در حالیست که معلمان  برای کلاسداری حضوری اموزش دیده اند اما در مجازی رها شده اند...


و متاسفانه دامنه ی این رها شدگی به دانش اموزان هم سرایت کرده و این وسط از نظر نظام اموزشی والدین دستیار کمک اموزشی معلم و چهارچوب نگه داشتن دانش اموز در نقش دانش اموز هستند.


برخی اوقات توقعات بالای معلمان از والدین، انها را با دردسرهای جدی و در تقابل با فرزند خود قرار میدهد.

بگونه ای که والدین بالاخص مادران احساس قربانی بودن می کنند.

حضور و وجود والدین در منزل باعث سهل انگاری معلمان در جذب مخاطب که همان دانش اموز است میشود. یعنی معلمان انتظار دارند والدین فرزندان خود را با هر وسیله ای در فضای مجازی کلاس نگهدارند

کرونا نشان داد که واقعا نه تنها محتوای نظام آموزشی بلکه نحوه ی ارایه ان نیز مطلوب نسل جدید نیست.

و معلمان هم باید راه حلی برای جذب دانش اموز در فضای مجازی داشته باشند

و اگر اجبار حضور در مدرسه و تعامل باهمسالان برداشته شود احتمالا عده ی کثیری از نسل امروز رغبتی به حضور در مدرسه نخواهند داشت.

نمیدانم چرا معلمان پای والدین را به کلاس درس باز میکنند؟

درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی

جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را


الهی


و این استعدادهای سرگردان

روزی بنا را ویران خواهند کرد


خدایا ما مضطر نشده ایم

که اگر بودیم گشایش حاصل بود

بازار

بعله

رفتیم تا رسیدیم

به بازار

دیروز سه ساعت در بازار راه رفتم

برای خریدن مایحتاجی

که به بهانه ی کرونا

هی به تعویق می افتاد

خرید کردن یادم رفته بود

نحوه تعامل با فروشنده 

فقط تماشاگه راز بود برایم

و یادم رفت همه ی انچیز که نیاز داشتم


ذهنتان را مجبور کنید

دنیای بدون بازار را تصور کند

به کجا می رسید؟

دوست داشتید با ما به اشتراک بگذارید


نجات ناخن

در همین چند روزی که از مهر گذشت

فهمیدم

چقدر روش معلم در کلاس داری حتی در همان فضای مجازی

روی اشتیاق بچه ها در بودن در کلاس تاثیر دارد

و بار ما مادرها را سبک کرده است


ناخن انگشت بزرگ پای چپ

انقلاب کرده است

سیاه شده است

و عجیب است که دردناک است

بعله عجیب است

ولی ناخن هم ممکن است دردناک شود

این عضو سختی که براحتی از بدنمان جدا میکنیمو

دور می اندازیمش هم احساس دارد؟؟؟؟


بگذارید 

ناخن ها هم نفس بکشند

انقدر تحقیرشان نکنید

با ناخنهای مصنوعی

با کاشت ناخن

ناخنها رامحبوس نکنید

در زیر ان همه چسب و... 

ناخن زنده است

رشد میکند

قد میکشد

ان را نمیبینید؟؟؟


اول مهر1400

ماه مهری که بو نمیدهد

دوشنبه مثلا جشن شکوفه های مدرسه بود

هیچکس مدرسه را جدی نگرفته بود

بچه ها بالباسهای مجلسی و بعضا راحتی

سرلخت

موهای گل زده

شلوارک


امده بودند مدرسه

مدیر و معاون هم چیزی نگفتند

این یعنی 

کمرنگ شدن چهارچوبها

حتی کیف هم نیاورده بودند

و باخیال راحت چسبیده بودند به مادرشان

.

.

.

واقعا این بچه های رفاه زده

چگونه خود را اداره خواهند کرد؟؟؟



بعدا نوشت:من مثل شماها نیستم که بیام هزارتا فحش زشت بنویسم و اینجوری اثبات کنم که از درک و فهم انسانی سهمی نصیبم نشده.

قانون. قانون هست باید اجرا بشه.

بعد هم شماهایی که خودتونو از خدا بالاتر میبینین برده ی شیطان هستین. خداوند شما رو هدایت کنه قبل از اینکه صم بکم عمی فهم لایعقلون بشین ای ادمهای فحاش


همسایه

همسایه ی بی باک ما

عاقبت مبتلا به کرونا شد

حالش زیاد بد نیست

ولی خوب دیگر

کرونا مشکلات خودش را دارد

نفر بعدی

شوهر" م "هست

که باید کرونا بگیرد

چون تا حالا ماسک نزده است

سگهای ولگرد

امان از این سگهای ولگرد

قسمت بد ماجرا این هست که

ادمها را دنبال میکنند

سگهای تهاجمی هستند

و یکی از اهالی کوچه 

از انها پذیرایی میکند

و سگها اجازه نمیدهند

کسی از جلوی درب منزل میزبانشان رد شود


و این رفیق ماهم

فقط ناله میکند

غر میزند

گفتم یا بکش و خلاص شو

یا برو شهرداری و کاری کن

باغرزدن سگها جمعوجور نمیشوند.


الان حس میکنم چه جوری گفتم بکش و خلاص کن

فقط میخواستم از شر ناله هاش راحت بشم

واقعا کشتن سگ ولگرد تهاجمی بدجنسی هست؟

وقتی قرار باشد شهروندان مشکلات را حل کنند

هرکس بطریق خود کار را پیش میبرد


خستگی

دیروز حسابی خسته شدم

امروزم همینجور

فردا هم روز شلوغیه

دوشنبه هم شلوغ

یعنی سه شنبه به ارامش خواهم رسید؟

این شلوغیها بدهستند چون زورکی و ناگهانی هستند

و برنامه ی معمول را به هم میزنند

خدایا

واقعا اضطرابی برای رسیدن به غایت خلقت نداریم

و لی کمک کن 

تا  از این رنجها به ان اضطراب برسیم

همینه دیگه


امروز رفتم بیرون

یکساعتونیم بعد

برگشتم

همسایه اش پخته بود

برام اورد

گفت کجا هستی؟؟؟

ازبس تو خونه بودم. نبودنم شگفت انگیز شده

اش رشته ی سردوخوردم

خدا قبول کنه


روزها


روزها میگذرند

چون گذر ابرها

امروز رفتم 

 جایی دورونزدیک

کسی نبود

رفته بودند لاشه چینی

و من چون دزدان سرگردنه

یواشکی و دزدکی توی اتاقشان سرک کشیدم

تک اتاقی که خانه شان بود

و شاید چون شناسنامه ندارند

و ایرانی نیستند

خودشان ترجیح میدهند

مخفی بمانند

و کسی حتی برای کمک هم انها رانشناسد

من هم اتفاقی سر از آنجا درآوردم

فکرم مشغول ان دو بچه است

انها چه خواهند شد؟

نه برای خودشان

برای جامعه


یک بنیاد خیریه برای پناهندگان بی مجوز لازم است

البته تدبیری خاص برای انها لازم است