-
درد کمر
شنبه 29 مهرماه سال 1402 08:44
زانوهایم م درد می کند مانند کمر ف البته درگذشته گذشته ای نه چندان دور یعنی دقیقا دقایق و لحظه های قبل از شب جمعه دقیق ترش میشود تا قبل از نیمه شب جمعه که عزراییل سر برسد "دکتر گفته بود عمل کردن پنجاه پنجاه هست پس با چه عقلی خودش را به تیغ جراح سپرد؟" این را همه می گویند همه ی بیرون گود نشینان طعنه زن که نمی...
-
غزه
سهشنبه 25 مهرماه سال 1402 21:40
آدم هایی که ناگهان تنها میشوند به چشم برهم زدنی تمام خانواده شان دود میشود با یک بمب با یک حرکت رذیلانه با چکاندن یک ماشه تمام چهره های آشنا ناپدید میشوند حجم این درد چقدر است؟ مصیبت به توان مصیبت مرگ بر اسراییل
-
روزمرگی
دوشنبه 24 مهرماه سال 1402 16:08
شنیده ام پدر همکلاسیم دیروز تشییع جنازه شده و در خاک آرمیده با بابایش بیشتر از خودش آشنایی داشتم بخاطر شغل بابایش البته این آشنایی متعلق به چندین سال پیش بود از همان موقع ها دیگر خبری ازآنها نداشتم تا امروز که شنیدم راهی سفر شده است صدای جاروبرقی همسایه می آید فکر کنم بهتر باشد برای آسایش خودم پول جمع کنم برایش یک...
-
طوفان الاقصی
جمعه 21 مهرماه سال 1402 11:42
نصر من الله و فتح قریب
-
مدرسه
یکشنبه 9 مهرماه سال 1402 14:40
مدرسه ها شروع شد انگار در یک چرخه ی بی پایان قرار گرفتم مدرسه تابستان مدرسه تابستان هرچی فکر میکنم هیچ هدفی تو این چرخه پیدا نمیکنم انگار زندگی بچه دارها برمحور مدرسه میچرخد چقدر وقت تلف میشود تا بچه هیچی یاد نگیرد چرت بعدازظهرم با زنگ تلفن پاره شد
-
بَه
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1402 12:21
سخت ترین چیز در عصر حاضر پدر و مادر بودن هست برای هزارمین بار شاید وبینار شرکت کردم درباره تربیت فرزند همشون از اول تا آخر میخوان بگن شما والدگری بلد نیستین هر عیبی بچه تون داره از روش تربیتی شماست که چون هیچی بلد نیستین بچه رو زدین ترکوندین بعد حرفاشونم با هم تطبیق نمی کنه مثلا میگن بچه مثل ماشین نیست که دفترچه...
-
نیچه
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1402 13:36
آخ که پایش را روی گاز گذاشته و به تاخت می تازد جاده صاف و بدون دست انداز بدون مانع بدون حتی یک تابلوی خطر یک تابلوی جاده باریک می شود یا به پیچ خطرناک نزدیک میشوید نیچه ی درون که بیدار می شود دیگر بیدار شده است هیچ چیزی جلو دارش نیست می رود تا به قله برسد و از آنجا تو را ساقط کند از هستی از وجود از تک تک لحظه های...
-
واویلا
شنبه 18 شهریورماه سال 1402 14:41
بعضی وقتها گذر زمان مشکل را پیچیده تر می کند البته نه خود مشکل را چون آنچه در گذشته روی داده، دیگر تمام شده است. اما هرچه زمان پیش تر می رود آدم زوایا و جوانب پنهان بیشتری را کشف می کند بیشتر متوجه گشادی کلاهی می شود که سرش رفته است و بیشتر می فهمد راه گریزی نیست و راه جبرانش بسی سخت تر از آنچیزیست که تصورش را می کرده...
-
مهر
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1402 21:51
شهریور هم رو به اتمام دارد آخ حوصله مدرسه را ندارم کاش می شد بچه ها مدرسه نمی رفتند برای مقطع ابتدایی بغیر از اول همان شبکه آموزش کافی و بس است چرا راههای جایگزین نداریم؟ چرا انواع مدرسه نداریم؟
-
اربعین
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1402 13:18
کوله ام را برمیدارم لباسهای سفر سال قبل را میپوشم همان کفش ها را همان چادر را بسم الله می گویم سفر من آغاز شده است دیر زمانی است که در سفرم باید تندتر حرکت کنم فرصت زیادی نمانده است باید خودم را به کشتی نجات برسانم کشتی پهلو گرفته است هرسال در اربعین پهلو میگیرد تا خیل مشتاقان در پناهش آرام بگیرند وای بر من اگر جا...
-
#اربعین
دوشنبه 30 مردادماه سال 1402 17:19
این روزها کاری نمی کنم سرگردانم دور خودم میچرخم کاش این روزها زودتر بگذرد روزهای در خانه ماندن روزهای تلخ جاماندگان اربعین دوری و دوستی باورم نمیشه آدم را چنان می شود که حسرت خستگی بر دلش می ماند حسرت بی خوابی و تاولها گرما و گرما و گرما چه فراغی چه فراغی کاش بشود این روزها کوله ام را بندازم روی دوشم بزنم به دل جاده...
-
گفت و گو
یکشنبه 29 مردادماه سال 1402 13:17
بچه اول: اگه راست میگی کدوم دریا رفته بودین؟ بچه دوم: نمی دونم. اسمشو یادم رفته. بچه اول: پس اگر من بگم تو نباید همونو بگی.ما رفتیم دریای خزر. بچه دوم: آره آره ما هم رفته بودیم دریای خزر. بچه اول:اِ ، قبول نیست تکراری بگی .... و این گفت و گو ادامه داشت
-
محو
دوشنبه 23 مردادماه سال 1402 13:08
امروز هم مراسم ختم بودم چهارمین مراسم ختم درپانزده روز اخیر چهار نفر از صحنه ی نمایش زندگی من حذف شدند چون زنجیری که حلقه هایش از هم می گسلد با مرگ هر کدام روابط فامیلی کمرنگتر میشود آدم ها از هم دور تر چون حلقه ی میانی از دست رفته است جوان بود تصادف کرد و به ابدیت پیوست شماره ام را داشت گهگاهی زنگ میزد چه راحت محو...
-
دلتنگی
دوشنبه 23 مردادماه سال 1402 12:53
دلم برای خود پارسالم تنگ شده یک آسیه ی دل شکسته ی بر سر دو راهی تمام فکر و ذکرم این بود که بروم یا نروم به من اگر بود نمیرفتم ولی خدا خودش من را برد همه ی کارها جوری ردیف شد که خودم در آن نقشی نداشتم از پارسال تا امسال سقوط کردم چون امسال اصلا هوای رفتن ندارم
-
زینب
یکشنبه 22 مردادماه سال 1402 10:04
برادر او هم رفت اسمش زینب است، او را می گویم. جوان بود حالش خوب، زندگی اش در جریان. نمی دانست به آخر خط نزدیک شده است نزدیک و نزدیک و نزدیک تر و تمام به آخر خط رسید. اشک ها سرازیر و آه ها برخاسته آهی که از نهاد زینب برمیخیزد سوز جانسوزی دارد خانه خراب کن یغماگر نگاهش جان از تنت میرباید سیلاب درد هجوم می آورد و چنگ...
-
اجل
یکشنبه 22 مردادماه سال 1402 09:38
منتظرم بیاید در را باز کنم آماده نیستم اما چاره ای نیست باید رفت رفت و عذاب هیچ بودن را چشید در خود فرو رفته اند در خود فرو رفته ام غم با آدم چه می کند؟ جان را برای چه باید خرج کرد؟ جانی که ماندنی نیست روح در جا میزند او رفت زندگی ما هم تعطیل شد کارمان شده است مرور و مرور و مرور چه شد اجل پیشش کرد
-
غم
شنبه 21 مردادماه سال 1402 16:09
سلسله پیام های خبری مرگ ادامه دارد تازه از مراسم ختم جوان ناکام برگشته بودیم که خبر مرگ جوان ناکام دیگر ی از راه رسید چوب خط من پر شده است تا کنون در مراسم ختم جوانی شرکت کرده اید؟ آن هم به سبک ایرانی سراسر جیغ و شیون و از حال رفتن آه امان از دل زینب من تازه فهمیدم که ما علیرغم این همه روضه های باز و صریح هنوز...
-
آفتاب داغ
جمعه 20 مردادماه سال 1402 13:27
امروز هم به تشییع جنازه گذشت زیر آفتاب داغ مرداد ماه
-
مرگ
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1402 22:45
مادر او هم رخت بربست و برفت راهی آن دنیا شد رفت تا ادامه اش را در جایی دیگر زیست کند ازشر بدن مادی اش خلاص شد سبک شد و حالا به شر اعمالش درمانده است حتما البته آدم مهربان و دلسوزی بود ولی در هرحال ما معصوم زاده نیستیم و سیاهی هایی دامن فطرتمان را آلوده کرده است. فشارها باید دید تا آن سیاهی ها پاک شود.
-
همین
دوشنبه 16 مردادماه سال 1402 15:10
حرف دارم حوصله حرف زدن ندارم
-
اسپلیت ما
یکشنبه 15 مردادماه سال 1402 16:35
این روزها خسته ترین عضو خانواده اسپلیت طفلکی است که تمام وقت میتازد تا ما سردمان شود برویم زیر پتو راحت بخوابیم چه خوب است که خسته نمی شود زبان برای گله و شکایت ندارد چه خوب است که رئیس جمهور قبلی نیست تا اسپلیتمان استرس قطعی برق داشته باشد طفلکی با همه ی بی زبانی اش از این بابت خوشحال است این را میشود از تلالو نور...
-
آی سی یو
شنبه 7 مردادماه سال 1402 23:29
پدر آنها جان داد مادر اینها هم در حال مرگ است انگار آی سی یو برابر است با آخرین گامهای محکوم به مرگ دو هفته است درگی. خبرهای آی سی یو هستم آن یکی که تمام شد این یکی هم بزودی با مرگ تمام میشود چقدر خسته ام انگار من هم قرار است بمیرم
-
همسایه
شنبه 24 تیرماه سال 1402 22:33
همسایه در سکوتی مشکوک غرق شده است نه رفتی نه آمدی نه جیک و پوکی هیچی سکوت و دیگر هیچ البته همسایه ی پشتی هنوز هست با همه ی سروصداهای تا نیمه شبشان کاش این سکوت دراززشود پهن شود همه جا را بگیرد از غرب تا شرق دنیا را
-
اسطوره ریا
جمعه 16 تیرماه سال 1402 16:40
خیلی برام جالبه بین بانوان پیرامونش تبعیض میزاره مثلا سوگلی جونش که بنظرش زن طراز هست را بشدت تشویق میکنه به ادامه تحصیل نوبت ب که شد از ارزش های خانه داری و بچه داری آنقدر گفت که نزاشت ب بره سر کار یا ادامه تحصیل بده با ج هم همین کارو کرد، می تونست تشویقش کنه که کاری که شروع کرده بود و خوب پیش رفته بود رو ادامه بده...
-
دندان
یکشنبه 11 تیرماه سال 1402 22:57
با زبان میزنه به دندان کوچولویی که تازه یکم ش از لثه زده بیرون میگه مامان! عادت کردم اینجا خالی باشه این دندون مزاحم هست چه جوری تحملش کنم؟؟؟ اوووووف من بخورم تو رو نمکدون
-
بی فایده
جمعه 2 تیرماه سال 1402 21:37
فراموش کردن حوادث ناخوشایند چه فایده ای دارد وقتی احتمال تکرار همان حادثه یا بدتر از آن وجود دارد؟ و وقتی تکرار می شود حادثه اول را هم با خود به صحنه ی ظهور می کشاند
-
آنها
دوشنبه 22 خردادماه سال 1402 21:20
دور خانواده هایشان را خط کشیدند و به قول خودشان فنچ وار زندگی عاشقانه ی ایده آلشان را دنبال می کنن دور از همه در کنج دنج خودشان در غربت حالا زندگی ایده آلشان چیست؟ کار کار کار تفریح آخر هفته کار کار کار تفریح آخرهفته کار کار کار سفر کار کار کار رفتن به رستوران لاکچری یعنی خلاصه اش میشود کسب پول و خرج کردن آن
-
همسایه
دوشنبه 15 خردادماه سال 1402 11:45
دیروز همسایه برخلاف همیشه صبح زود بیدار بود از ساعت پنج تا هشت که راه افتادند و رفتند سفر و ما را از شر سرو صداهایشان راحت گذاشتند خدایا شکرت خانه در سکوتی عمیق فرو رفته است آفتاب باحرارت میتابد انشاءالله همسایه چندروز بیشتر در سفر بماند
-
آدم ها
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1402 19:15
بعضی از شخصیتهای کتاب آدمهای احمد غلامی می روند و دیگر بر نمی گردند میروند برای خودشان گم می شوند از آشنایان و محله و سنگفرش خیابانی که می شناختند می گریزند می روند در سایه ی ناشناسی مخفی می شوند غافل از اینکه چه کسی آشناتر از خود آدمیزاد؟
-
دل
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1402 19:07
ای دل نروی خار شوی برگردی دیپورت بشی از آنجا رانده از اینجا مانده از شیر شنبه و دوغ جمعه بیفتی آره نرفت تا خار نشود حالا نرفتنش خارشده تو گلوی خودش ای کاش میرفتم شده قبله ی آمالش دست بردارم نیست نخور غم گذشته گذشته ها گذشته با غصه خوردن تو گذشته برنگشته