آخ که پایش را روی گاز گذاشته و به تاخت می تازد
جاده صاف و بدون دست انداز
بدون مانع
بدون حتی یک تابلوی خطر
یک تابلوی جاده باریک می شود
یا به پیچ خطرناک نزدیک میشوید
نیچه ی درون که بیدار می شود
دیگر بیدار شده است
هیچ چیزی جلو دارش نیست
می رود تا به قله برسد و از آنجا تو را ساقط کند
از هستی
از وجود
از تک تک لحظه های زیبای بندگی
از آدمیت
از بودن
با این نیچه ی ترک تاز میدان چه باید کرد؟
حبیبی
حسین جان
جوابش را برسان
چراغ راهم باش