از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

مرگ

مادر او هم رخت بربست و برفت

راهی آن دنیا شد

رفت تا ادامه اش را در جایی دیگر زیست کند

ازشر بدن مادی اش خلاص شد

سبک شد

و حالا به شر اعمالش درمانده است حتما

البته آدم مهربان و دلسوزی بود

ولی در هرحال ما معصوم زاده نیستیم و

سیاهی هایی دامن فطرتمان را آلوده کرده است.

فشارها باید دید

تا آن سیاهی ها پاک شود.

 



آی سی یو

پدر آنها جان داد 

مادر اینها هم در حال مرگ است

انگار آی سی یو

برابر است با آخرین گام‌های محکوم به مرگ

دو هفته است درگی. خبرهای آی سی یو هستم

آن یکی که تمام شد

این یکی هم بزودی با مرگ تمام می‌شود

چقدر خسته ام

انگار من هم قرار است بمیرم



دهنک

"دهنک زد و خلاص"

می دانید عبارت بالا یعنی چه؟

دهنک زدن به نفسی گفته می‌شود که بازدم ندارد

معمولا به نفس آخر انسان اشاره دارد

احتمال دارد در طول عمرتان 

آخرین نفس بدون بازدم  را از نزدیک مشاهده کنید و یا مشاهده کرده باشید

چون در هر حال در میان جمع انسانها زندگی می کنید

انسان هایی که مرگ هر لحظه رصدشان می کند

تا به نقطه ی قرار برسند

بعد در چشم بر هم زدنی غافلگیرشان می کند

همانطور که دیشب خانواده آقای ب را غافلگیر کرد

همینطور همه دوستان و آشنایان و اقوام وابسته را


تصور کنید

همه دور میز افطار نشسته اند

مرگ هم حضور دارد

افطار تمام می شود

مرگ همچنان حاضر است

پدر برای خواندن نماز و استراحت به اتاقش می رود

مرگ هم همراه او می رود

مادر در آشپزخانه مشغول است

امین سراغ درسهایش می رود

حسین تلویزیون را روشن می کند

و پدر در سکوتی تکراری با مرگ ملاقات می کند

حسین فیلم مورد علاقه اش را تماشا می کند

درحالیکه یتیم شده‌است و خودش خبر ندارد

مادر سحری می پزد

درحالیکه بیوه شده است

شوهرش مرده است و دیگر لازم نیست برای او کنار قابلمه سبزیجات بخارپز بگذارد

امین درس هایش را می خواند

درحالیکه نمی داند بخاطر فوت پدرش فردا مدرسه نمی رود

و نمی داند قرار است جنازه ی پدرش را در آغوش بگیرد


پدر رفته است

اما مرگ جایی نمی رود

همه جا هست

با حسین

با امین

با مادر

با من

باتو

با او

با شما

با ایشان

با ما

آه

حیف که دیده نمی شود


هیچگاه به چشم نمی آید



آن زن


تمام توجه شان را گذاشتند روی بی توجهی

خودشان را زدند به کوچه ی علی چپ و 

فراموش کردند که دکترها جوابشان کرده اند

خانه را تکاندند

هرچند مختصر

هرچند سطحی.

جامه نو کردند.



سیب در کاسه ی گل قرمز مادربزرگ تاب می خورد و

ماهی در تنگ بلور.

سبزه نارنج در کنار سنبل   و

سکه ها در کنارسنجد بی قرار بودند

چند ساعتی به نو شدن سال مانده بود که

...

...

مستی بی خبر ازخود، از خدا

و تمام رنج های یک خانواده

گاز را تخت کرد و

فرمان سرنوشت چند نفر را پیچاند


سه بچه را یتیم کرد

و چند خانواده را داغدار


اشک کفاف غم سنگین این زن را نمی دهد

سه بچه ی یتیم و سرطانی منتشر در بدن

درد و درد و درد

تن رنجورش

تنهایی خودش

و بی کسی فرزندانش


ای خدای دانا و حکیم 

ای پرورش دهنده ی جهانیان

ما تماشاچی بیرون گود هستیم

خودت آنگونه که صلاح همه هست یاری اش کن

الهی آمین



دو همسفر

خورشید

به آسمان ها پر کشید

درست مثل حاج اسماعیل.

اقوام مشترک زیادی داشتند

میشد هر دو را با هم تشییع کرد

ولی این امر میسر نشد.

خانه هایشان از هم دور بود 

و هر مرده ای ظاهرا دوست دارد برای بار آخر از خانه خود وداع کند

 بافاصله تشییع شدند

تا اقوام مشترک بتوانند در هر دو پدیده حضور یابند

اول حاج اسماعیل را بدرقه کردند

بعد خورشید را


شاید باهم همسفر شوند

چون درهرحال فامیل هستند و آشنا

اگر در این دنیا بود حتما شوهر خورشید خانم به اسماعیل سفارش میکرد که در طول سفر هوای خانمش را داشته باشد

شاید اصلا هم مسیر نباشند که همسفر بشوند یا نشوند

چون به تعداد آدمها راه است برای رسیدن به خدا

البته اگر مقصدشان خدا بوده باشد

در هرحال

فرقی به حال ما نمی کند

خورشید می داند و خدایش


اسماعیل و خدایش

ما و خدایمان



عبور


ای کاروان آهسته رو

کین عمر گران میگذرد



مرد گاری چی


مرد گاری چی

گاری زندگی اش را هل داد

آخرین هل

آخرین روز

آخرین روزی

و تحویل داد 

بار جانش را برگاری تن.


گاری چی هستیم همه مان

جانمان را خدا تحویل داد روزی

که برسانیم به مقصد

مقصد  خداست  

بی خیال مقصدیم، چقدر!!!

بی توجهیم، چرا؟

دور هوسهای میرقصیم، بی پروا!!!

چاله ها را نمیبینیم که هیچ

لجاجت خرج میکنیم، برای هیچ.

ویل میخوریم درون چاهها، بی خیال بی هوا.

مرگ را نمیبینیم 

نه

مرگ دیدنی نیست

مرگ چشیدنی است

مرگ مزه دارد

مرگ را باید خورد

باید بلعید

باید جان داد

تا فهمید


تولد۳

مرد لباس پشمی چهارخانه ی سبز تازه دوخته شده را پوشید

رویش هم همان جلیقه ی بافت خاکستری قدیمی اش را

خیلی ناجور نبود

ولی کهنگی و نویی دو لباس بدجوری توی ذوق میزد

اما برای او مهم نبود

چه کسی به یک مرد هفتاد و دوساله با موهای کم پشت سفید توجه میکند؟

مگر توجه دیگران مهم است؟

تمام توجه مرد به مردن است

به اینکه کی می آید

و اینکه تا آن روز چقدر پس انداز کرده است

...