از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

تولد۲

پیر مرد کادوهای تولدش را باز کرد

پارچه!!!

شلوار و پیراهن هماهنگ( همان سِت خودمان)

ظاهرا عروس و دختر بفکر تیپ پدر بوده اند

و باهم خرید کرده اند تا کادوها تکراری نشود

حالا پیرمرد مجبور است یک میلیون تومان بدهد

و این دو پیرهن و دوشلوار را بدوزد

تنش کند

برای خوشحالی دل اهالی خانه.

پیرمرد هنوز هم از فردای خود خبر ندارد.




چشمش افتاد به پیراهن و شلوارهای دوخته شده،

خانمش سر راه مسجد آنها را از خیاطی گرفته بود.

هوا هم سرد شده 

پاییز کم کم خودنمایی می کند

لباسهای گرم پیرمرد دیگر کهنه شده اند

با پیراهن و شلوارهای نو هماهنگ نیستند

زنش تصمیم گرفته است برای او جلیقه و کت پشمی نو بخرد

پیرمرد نمی داند قسمتش میشود دوباره لباس بخرد؟


آفتاب لب بام بودن چه حسی دارد؟




تولد


این همان کارت است

همان که قلک پس انداز او و زنش بود و هنوزم هست

همین کارت  توی مغازه های مختلف چرخید

برای خرید جهیزیه

سیسمونی دختر کوچک و

خرج عروسی پسر بزرگ.

حالا او مانده است و این کارت و زن جانش

و مراسم ختم هر دویشان

او دیگر بچه ای در خانه ندارد

قسطها را تازه صاف کرده اند.

خداراشکر

در زمان حیاتش قرض هایش را پرداخت 

و  بدهکار از دنیا نرفت

اینک او و زنش باز هم پس انداز می کنند،در همان کارت،

برای مخارج کفن و دفن خودشان.که نمی دانند کی می خواهند بروند؟ چگونه خواهند رفت و چه کسی زودتر میرود؟

او همین چند روز پیش شمع هفتادو دوسالگی تولدش را روشن کرد

چشمانش اندوهگین بود انگار

شاید این آخرین شمع باشد

درحالیکه کارت کمتر از یک میلیون موجودی دارد

اگر او زودتربمیرد 

زنش چه کند؟ با بی پولی و جنازه ای روی زمین؟؟؟

هنوز گوری برای خوابیدن ندارد

دوران کرونا را را که تجربه کرد

کمی خاطرش آسوده تر شد

چون مراسمات پر هزینه تبدیل شده بود به مراسمهای کوچکی در قبرستان دقیقا کنار قبر متوفیب ا جمعیتی اندک.

ترس از مرگ جولان میداد و نمیگذاشت کسی در مراسمات شرکت کند، حتی درجه یکها.

ولی اکنون کرونا تمام شده است و

مراسمات دوباره شکل گرفته اند.

به همان سبک و سیاق قبلی و شاید هم بدتر،

با این گرانیها و تورم.

او باید چندین سال دیگر پول پس انداز کندتا هزینه های مردن یکنفرشان را تامین کند

مراسمی آبرومند، جلوی در و همسایه و فامیل بالاخص خانواده عروس و داماد.

از بچه ها که انتظاری نمی رود

دختر دستش زیر سنگ داماد است و پسر اختیاری از خود ندارد

تازه آبی هم از آنها گرم نمیشود

گلیم خودشان را از آب بکشند، کافی است.

او نمی داند عاقبت چه میشود

کاشکی عروسی کمتر هزینه های زاید داشت

تا پول کمتری هزینه میشد

اما حیف

ظاهرا عرف جامعه 

همه چیز را مجلل میپسندد

آتلیه و آرایشگاه و ماشین عروس خودش اندازه یک مراسم آبرومند هفتم خرج برداشت

چه هزینه های بیهوده ای

کاش پسرش باندازه کافی استقلال مادی داشت که هزینه های ازدواج خودش 

یا هزینه ی کفن و دفن پدرش را

تامین کند

کاش پسرش را جوری تربیت میکرد که شیفته تجملات دروغین نمیشد


عروس و داماد 

 دختر و پسر و نوه

همه کف میزنند و خوشحالند

اما پیرمرد فکرش مشغول است

لبش خندان است 

جسمش اینجاست

ذهنش در کوچه پس کوچه های مرگ پرسه میزند

کاش مردن بی سروصدا هم داشتیم

مثل مرگ کارتن خوابها

آرام و خاموش

زیر سقف آسمان یا در گرمخانه ی شهرداری

شاید هم زیر پل در جمع دوستان معتادش

مرد زیر لب آرزو میکند

خدایا قبل از تکمیل موجودی ما را نبر

شمع را فوت میکند

میخندد

او اطمینان دارد که خدا صدایش را شنیده است

دردش را میداند

جوادترین مهربانترین مهربانان عالم

او را میبیند

و هرچه او بخواهد همان نیک است

ما تسلیم اراده او هستیم

هوالاول والاخر

و علی به کل شیء علیم


خانه

و بالاخره از بیمارستان ترخیص شد

 و به خانه نرفت.

به سردخانه، سپس مرده شوی خانه

و بعد  منزل آخرت برده شد.

نه سردخانه فضای دلچسبی دارد و نه مرده شوی خانه.

پس چرا هردو پسوند خانه را یدک میکشند؟

خانه محل امن است و آسایش،راحت روح و آرامش جان.

شاید بهتربود اسمهای دیگری انتخاب میشد برای این دو مکان.

شاید آنکسی که اسمها را انتخاب کرده است

خودش خانه نداشته یا خانه ی آرامش بخشی نداشته است

شاید در کودکی پدر سختگیردست بزن داری داشته که خانه را برایش تلخ کرده است

یا شاید مادر طعنه زن بی توجهی داشته که او را از خانه فراری داده است

شاید هم کوچ نشین بوده و در چادر زندگی میکرده است


 و یاشاید سردخانه یا مرده شوی خانه چون محل جمع شدن است

جایی که بهانه ای برای دور هم جمع شدن وجود دارد

برای دلگرمی دادن به همنوع.

همدلی + دورهم بودن.

یا شاید چون محل گرد هم امدن اجسادی است که در نداشتن جان نقطه ی اشتراک دارند، مزین به نام خانه شده اند.

مخلص کلام اینکه

مرکز نگهداری اجساد بی جان و یا اسکان مردگان

مرکز شستن اجساد بی جان یا حمام مردگان 

را انتخاب کردیم به جای سردخانه و مرده شوی خانه

شاید غبار غم انگیزی از خانه برداشته شود.



صبحانه

سفره را پهن کردم

چای تازه دم

نان مانده دیشب

پنیر محلی

گوجه خیار

لیموی ترش تازه

و صدای لا اله الا الله

همسایه را بردند برای تدفین

خانه ها یکی پس از دیگری بی فروغ میشود

کاش مرگ برایمان روزمرگی نبود

مثل صبحانه

کاش علم به مردن برایمان عقیده شود

مثل ...

مثل چی؟

مثل پول

اینکه معتقدیم باید پول داشته باشیم



باز هم

نیم ساعت از شروع کلاس گذشته بود

دست در دست هم با عجله و باگامهایی بلند

در زیر آفتاب گرم تابستان

پیش میرفتیم

از کوچه خودمان گذشتیم و

رسیدیم به کوچه ی بعدی

که چشمم افتاد به پسر همسایه با لباس مشکی بر تن 

دم درب خانه شان

روی زمین پهن شده بود

با چهره ای درهم

موهای ژولیده

و نگاهی به زمین دوخته شده

فهمیدم

همسایه ای دیگر از میان ما رفت

خدایش بیامرزد


مرگ

شاید بی رحمانه بنظر بیاید

ولی عین واقعیت است

مرگ جیغ و داد ندارد

نعره زدن ندارد

ولی برخی فکر می کنند

برای آبرو داری باید فیلم بازی کنند

غش کنند

و جیغ بکشند


ولی برای غیبت کردن 

هیچکس کاری نمی کند

همینطور برای دروغ گفتن

یا هر گناه دیگری

بخصوص بی حجابی

دریدن پرده های حیا یکی پس از دیگری

برای طلاق هم کسی کاری نمی کند

البته اگر کیک سفارش ندهند

برای خیلی از کارها هیچکس کار خاصی نمی کند

یا حداقل کار خاصی مد نیست


این همسایه هم به آن همسایه پیوست

و باز روح و روان ما بازیچه ی مرگ شد






گندم


کیسه های بذر گندمی که آماده کرده بود برای کاشت

همچنان روی ایوان جاخوش کرده بودند

پاییز رو باتمام بود

و زمین کشت نشده منتظرکشاورز

که بیاید و او را بارور کند

اما

چرا نمی آمد؟

زمین نمی دانست

کشاورز رفته است

جسم مادی اش را رها کرده و طورش عوض شده است

دیگر گندم و زمین و محصول برایش ارزشی ندارد

کشاورز رفته بود به مزرعه ی اعمالش

و کسی نمی دانست که چه درو خواهد کرد

گندمها منتظر

زمین منتظر

و خانواده ای بی پدر

منتظر دست محبتی تا زمین را کشت کند

کسی بیاید و مزرعه ی اعمال خویش را آباد کند



جشن تولد

برای برگزاری جشن تولد هفده سالگی اش

برنامه هایی چیده بود در صف اجرا

اگرچه هفده سالگی

به اندازه ی هجده سالگی اهمیت ندارد

خوب دیگر

رسیدن به سن قانونی انگار خوشمزه تر است

ولی کیک هفده سالگی هم می تواند به اندازه کیک هجده سالگی خوشمزه باشد

منتظر بود شنبه برسد

بروند جشن بگیرند

اما نیمه شب پنج شنبه

همه چیز بهم ریخت

بدجوری هم بهم ریخت

با تصادف و مرگ مادرش

جشن تبدیل به عزا شد

نمیدانم

چرخ بازیگر و بازی هایش می دانند که چه بر سر ادمیزاد می اورند یا خیر؟؟ 

و بازهم نمیدانم

انسان در مسیر سرنوشت چقدر باید قوی باشد

تا قد خم نکند 



هرسال اینچنین میشود

جشن تولدی پس از سالروز مرگ مادر

و البته از دست رفتن مادر نوعی سختی دارد

ازدواج مجدد پدر سختیهای دیگر

که اگرچه رویکرد انسان به اتفاقات حال خوب یا بد تو را رقم می زند

اما بازیچه های چرخ بازیگر را نمی توان به آسانی از سر گذراند