دلم میسوزد
از صبح که بیدار می شوم تا شب که بخواب میروم
همه اش در حال سوختن است
و نمی دانم چرا تمام نمیشود
هر روز از نو شارژ می شود برای سوختن
سوختن های بی حاصل بی فایده
برای پسرکی که کیسه سبزی را کول می کشد
برای پیرمردی که به سختی گاری دستی اش را هل می دهد
برای شیرخواری که لای پتو و غرق خواب تحویل مربی مهد کودک میشود
برای کارگری که با شلوار فاق کوتاه بیل می زند
برای زن همسایه که عاشق کنترلگری است
برای آن نابینای عصا بدستی که سال هاست با گدایی روزگار می گذراند
برای خودم که منتظرم برنده جایزه... شوم
همه آدمهای ریزو درشتی که سر راهم سبز میشوند
گزینه ای برای دل سوختن دارند
سوختنی که مثل آتش نادر بدون دود است
حتی بدون بو