اگرچه یک زن خانه دار است
درامد ثابتی ندارد
دیپلم ندارد
در روستا زندگی میکند
هر روز صبح اول شکم گاوش را سیر میکند بعد بچه هایش
در تابستان در باغ و مزرعه ی مردم کارگری میکند
فرغون هل میدهد
و هزارتا کار دیگر که سبب میشود ما به او بگوییم طفلکی
اما
انقدر زبل هست که
خوب می داند از زندگی چه میخواهد و
برای دستیابی به هدفهای کوتاه مدت و بلند مدت چه باید بکند
مانند یک جاسوس درجه یک اطلاعات جمع میکند و
مانند یک دیپلمات خبره رایزنی میکند پشت پرده یا روی سن
میداند کجاباید برود کی برود چندبار برود
کجا چه حرفی را به چه کسی بزند و
کجا دیر برود کجا زود برود
و از زندگیش لذت میبرد
زندگیش سرشار است از موفقیتهای کوچک یا بزرگ
من متحیر ماندم از استراتژی ناب و بی خدشه ی این زن
و فرزندانی که تربیت کرده است از خودش زرنگتر و حرفه ای تر
واقعا کاشکی همه بچه هایمان را اینگونه تربیت کنیم
این زن از زندگی هیچ چیز زیادی نمیخواد
و خوشبخی رو نهایتا در اضافه شدن یک النگو به النگوهاش می دونه...