از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

پیرمرد صدساله که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد

همه چیز از انجایی شروع شد که رامبد جوان تصمیم گرفت در ادامه فعالیت حرفه ای و هنری خودش برنامه ای بسازد به اسم خندوانه و تلاش کند تا مردم را پای یک دورهمی شاد، شاد نگهدارد و

 شاید خودش هم انتظار نداشت که تا فصل پنجم پیش برود و

 علیرضا شجاع نوری بیایدو 

کتاب فوق الاشاره را معرفی کند و 

انوقت وسوسه خواندن این کتاب بیفتد در وجود من ، انهم در ماه مبارک رمضان که میشود قران خواند و امتیاز جمع کرد برای کوه حق الناسهایی که دانسته و ندانسته قرار است روز قیامت خفتت کنند و از بهشت برین دور، بنشینم و سرگذشت الن باری به هرجهت را بخوانم انهم با این همه ضیق وقتی که من دارم و

 در ماه مبارک دوچندان تنگتر شده است اگرچه تا لنگ ظهر میخوابم اما از لحظه بیداری در تکاپو هستم تا دوازده شب که سر بر بالین نگذاشته خموش میشوم.

به هر حال من از کتاب فوق الاشاره انقدر لذت نبردم که خواندن ان را به کسی توصیه کنم.

متن بسیار روان است جملات قصار که بشود اموخت و بکار برد کم دارد و همه اش انگار عبارت الاخری این بیت شاعر است که زندگی سخت میگیرد بر مردمان سخت کوش و صد البته لوک خوش شانس 


حالا چند جمله از کتاب:

کاش دوستانش سر هرچیز کوچکی انقدر نگران نشوند.

بعضی وقتها دهان ادم انگار راه خود را میرود درحالی که مغز بی حرکت ایستاده است.

اگر خوشبینی مان را حفظ کنیم مطمینا راه حلی پیدا خواهیم کرد(جمله اصلی کتاب همینست).

انتقام انگیزه حقیری برای زندگی است.

بیگناهی ممکن است معانی متفاوت بخود بگیرد بستگیبه این دارد که چه زاویه ای برای نگاه کردن اتخاذ کنید.


الان دوروز از نوشتن متن فوق و اتمام کتاب گذشته هراز چندگاهی کاملا خودبخودی و بدور از هرگونه اختیاری نام قهرمان کتاب تو ذهنم تداعی میشه و ی لبخند کمرنگ میاد تو ذهنم

واقعا چجور این همه ادم پیدا شدن درسرتاسرجهان که از این کتاب خوششان امده؟

من هم بروم کتاب بنویسم

هرکی سوالی راجع به کتاب داره بپرسه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد