از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

مولانا

دوش دیدم مولوی در خواب ناز

گفتمش ای شیخ از من السلام

مولوی رویش بکرد بر انطرف

بر من مسکین نگاهی تازه کرد

گفت برمن سالک راه طریق

بس تو غفلت کرده ای از راه دین

شش کتاب مثنوی در پیش رو

تو بدیدی امرودیو کدو

سر بزیر و لب گزنده چون خجل

من همی بودم در گفتار شیخ

گفتمش ای شیخ برتو مرحبا

تو سرودی شعر مستهجن چرا؟

غرق عرفان و سلوکم کردیو

ناگهان از خرقه بیرون کردیو

ره نمودی یکهویی برانطرف

یادم اوردی تو امثال دگر

منحرف گشتم به سمت بدخویی

راه حق گم کردم از مستهجنی

تو ندانستی که سالک.گم شود

سوی ترکستان همی یاهو زند

درکشیدم من زبان بیخرد

هان تو هستی نزد مولانای قرن

مولوی خندیدو راهش سرگرفت

او برفت و من بماندم در خجل



در پی پست پیشین:

http://neqzan.blogsky.com/1398/04/13/post-959/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد