امروز یک بهانه ی درست و حسابی پیدا شد
تا ما پوزه بندمان را بزنیم و با خیالی اسوده
و دور از عذاب وجدان
با دلیل محکم و منطقی و محکمه پسند
که کارمان انچنان ضرورتی دارد که
حتما و باید از خانه خارج شویم
چون الیس در سرزمین عجایب که نه
چون تیری که از کمان ارش رها شد
از خانه در رفته و
کلی هم ذوق می کردیم
که ای خدا
قرنطینه شکنی هم مزه دارد که
همین اول بسم الله
یکی از دوستان را مشاهده نمودیم
که سوار بر تیگوچری از جلوی مان رد شدو
یک بوقکی هم برای ما زد
حال اسیه دگرگون شد
و گلهای حسادت برشاخه سار نفس شکوفا
نه یکی
نه دوتا
هزارهزارهزارتا
غرق در اقیانوس حسادت
به سختی پیش تاختم تا به مقصد رسیدیم
در مقصد
رفیق شفیقی را ملاقات نمودم
تا مرا دید
گفت
قیافه ات یک جوری هست
خیلی بدشدی
هی گفتم چه جوری؟؟؟
گفت ی جور بدی
یک لحظه به ذهنم خطور کرد
نکند این رفیق ما چشم برزخی داشته و
خرزهره های حسادت را دیده است!!!
استغفرالله
حالا حسادت شد دوتا
یکی تیگوچری
یکی چشم برزخی
آخ
چه حال بدی
خدایا
باور کن دست خود ادم نیست
ادم است دیگر
هوسش می کند
می خواهد
ما درب و داغان هستیم
اخلاق نداریم
ایمان زیرصفر
این صحنه ها را به ما نشان نده لطفا
اصلا پورشه بهشان بده
عشقت کشید فراری بده
ولی جلوی چشم ما نیاورشان
تا ما با همین پرایدوی خودمان راضیا قانعا بمانیم
و این چنین می شود
که سر هیچ و پوچ
کارنامه ی اعمالمان سیاه هست
سیاهتر میشود