خسته و ناراحت از سرقت اموالمان
رفتم بانک
روی صندلی پخش شدم
تا اخرین قطرات پس انداز چند ساله ام را
بکشم بیرون و هزینه ی تورم دولت حسن چاخان کنم
و نمی دانم ان دزد مادر مرده واقعا محتاج بود یا
مجرم به عادت بود
یا معتاد بود
یا در مرخصی از زندان بسر میبرد
خلاصه هرچه بود
جیب ما را تراشید و گورش را گم کرد
و زندگی بدون پس انداز بنظرم نا امن و استرس آور می شود
و ایمانی هم ندارم که به خداتوکل کنم
و.....
دررطوفان افکار خویش بودم که
چشمم بر صفحه تلویزیون منور گشت
انفجار لبنان
افزایش قیمت جهانی نفت و طلا و
کشته و زخمی و
گندمهای سوخته و....
خدا
من دیگه رد دادم
جهان چقدر ناامن شده
و باز همه چیز به همین بهانه گرانتر تر خواهد شد
و خدا به مردان قوت بدهد برای کار بیشتر
و به زنها صبر بدهد برای تحمل بی پولی شوهرشان
و بصیرت بدهد برای درست خرج کردن پول شوهرشان
و قناعت بدهددر مصرف
باز من به انها که پولی ثر بساط دارند اندیشیدم
پس باقی چه؟
انها که پولی در بساط ندارند چه کنن