امروز روز عجیبی بود
من اصلا اصلا
تحت هیچ شرایطی
حاضر نیستم از خودم تعریف کنم
یا به داشته هایم پز بدهم
اما امروز
چون اسبی رمیده در دشت
با صدایی رسا
به خود تعریفی روی آورده
و شو آفی از داشته ها رفتم
چونانکه از خودم چندشم میشود
چون میدانم در جمعی نقش بازی کرده ام
که چند نفری روی کلمه ی تحصیلات بسیار حساس هستند
من که اصلا اصلا اهل این حرفها نبودم
ولی نمیدانم
چرا اهل این حرفها شدم؟؟؟
و چون عادت به این اعمال خبیث ندارم
الان حالم زیاد خوش نیست
و حتی چای هم نمیتوانم بنوشم
چه رسد به خوردن جویدنیها
نه اینکه از قضاوت دیگران در رنج باشم ها
نه
از طلوع چنین افعالی در کنه وجودی خود نالانم
ما هی میرویم به خدا نزدیک شویم
طوفان حوادث مارا به عقب میراند
انهم
با صدای خیلی خیلی بلند