از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

گندم


کیسه های بذر گندمی که آماده کرده بود برای کاشت

همچنان روی ایوان جاخوش کرده بودند

پاییز رو باتمام بود

و زمین کشت نشده منتظرکشاورز

که بیاید و او را بارور کند

اما

چرا نمی آمد؟

زمین نمی دانست

کشاورز رفته است

جسم مادی اش را رها کرده و طورش عوض شده است

دیگر گندم و زمین و محصول برایش ارزشی ندارد

کشاورز رفته بود به مزرعه ی اعمالش

و کسی نمی دانست که چه درو خواهد کرد

گندمها منتظر

زمین منتظر

و خانواده ای بی پدر

منتظر دست محبتی تا زمین را کشت کند

کسی بیاید و مزرعه ی اعمال خویش را آباد کند



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد