آن روز انقدر کارها زیاد بود
صبح تا شب سرپا ایستاده بودم
بغیر از آن یکساعت شوم
که لمیده بودم روی مبل
و او آمد نشست
درست مقابل من
فکر می کردم
برای افطار
باید یک نهنگ درسته را بخورم تا سیر شوم
از فرط زیادی فعالیت
اینجا و انجا دویدن
و شاید هم پریدن
و لی با یک تکه نان به قدر انگشتم سیر شدم
یک افطار بند انگشتی
و منتظر ماندم تا گرسنگی برسد
اما آن شب هرگز نرسید
دنبال گرسنگی می گشتم
دنبال جای خالی در معده ام
تا کالری های سوزانده شده جایگزین شوند
تا بخورم برای فردا جان داشته باشم
در کوچه پس کوچه های ذهنم در جستجو بودم
که به دیوار بلند و سیاه سرمستانه ای رسیدم
می خندید
گفت تو قبلا افطار مفصلی کرده ای
کباب گوشت آدمیزاد
همان موقع که روی مبل لم دادی و
دهان به غیبت گشودی
اووووف
راست می گفت
در اوج خستگی هم
به غیبت روی می اوریم
البته بنظر میرسید
تجزیه تحلیل رفتار کسی است
برای تعیین استراتژی مناسب
تا سرمان مجدد کلاه نرود
رفتارهای بسیار نامناسبی دارد
و من همه ی انها را با کلمات جدیدی توصیف کردم
رفتم دنبال مدرک که اینها غیبت نیست
مدیریت غیر عامل است
لوسیفر خندید و
گفت بوی تعفن دهانت مرا خفه کرد
و رفت!