یک نغ هم بزنم بروم بخوابم
الف را در نظر بگیرید
حاضر نیست
هزار تومان پول دستی به ب بدهد
ولی برای ب می رود خواستگاری!!!
من وقتی شنیدم
دوست داشتم فریاد بزنم
و تک تک موهای سر خودم را بکنم
اما این حقیقت تلخ را نشنوم
از الف خواستم این تضاد ذهنی را برایم حل کند
گفت
خوب برای دختر انها
بهتر از ب وجود ندارد
که اگر وجود داشت تا سن ۳۶ سالگی مجرد نمی ماند
می بینید
ماجرا پیچیده تر شد
من خیلی تلاش کردم
قوه ی خیال را سرکوب کنم
تا این واقعه را تفسیر نکند
ولی من که مرد کهن نیستم
من اسیه هستم
یک وبلاگ نویس
که نون پرورش خیالش را می خورد
البته هیچ نونی از توی وبلاگ در نمی اید
حتی یک بازدید کننده ی دایمی
ولی خوب
یک دل خوشی کوچک است دیگر
نهایت اینکه
چون الف احتمال میدهد که دختر مورد نظر
شانس بهتری در ازدواج نخواهد داشت
باید خودش را در دریای هلاکت زندگی با ب بیندازد!!!
حالا ب فرد مورد اعتمادی نیست
دلیل نمی شود که مجرد بماند
بالاخره باید سروسامان بگیرد!!!
شما نمی بینید
اشکهای مرا و
نمی شنوید
فس فس دماغ و
هق هق گریه آن دختر را
وقتی که در کشاکش سنگ زندگی
روغن وجودش در می آید
و میگوید
کاش با ب ازدواج نمی کردم
و احتمالا الف
گریه های او را خواهد دید
و هق هق گریه اش را خواهد شنید
و خواهد شنید که ای کاش برای او خواستگاری نمی امدی
و این پیش بینی تلخ من است
و البته آینده معلوم نیست
و یک سیب هزاران چرخ میخورد تا به زمین برسد
و دوست دارم اشتباه اندیشیده باشم
و معده اخطار می دهد
قوه ی خیال را تعطیل کن
بس است