امروز یک اتفاق عجیب افتاد
البته نوعا عجیب نیست
براساس الگوریتمهای ذهن من عجیب ارزیابی میشود
قسمت عجیبتری هم دارد
چندی پیش
دقیقا بیست و یک بهمن ماه
طبق درک خود از شواهد و مدارک موجود
بسیار خروشیدم و نالیدم و حرص خوردمو
اووووف
هرانچه توانستم کردم
درب را به دیوار
زمین را به آسمان دوختم
بعد امروز در طی یک تماس تلفنی
متوجه شدم
که همه چیز را کاملا معکوس دریافته بودم
حس خیلی بدی دارم
انگار دیگر پیر شده ام
ان ذهن فعال خانم مارپلی اسیه
به هن هن افتاده است
حالم خراب شد
از ان همه هیاهو برای هیچ
در اعماق خود فروریختم
همه ی حرفهایی که زده بودم
کلمه به کلمه دور سرم چرخیدند و چرخیدند و چرخیدند
سوپ افطاری ته دیگ سوخته شد
و من نفهمیدم
هنوز هم دست و دلم میلرزد
باورم نمیشود این همه راه اشتباه رفته ام
حالا بار این دماغ سوختگی عظیم را چه کسی بکشد؟
خر هم تن نمی دهد
آه
البته اصل ماجرا نکات مبهم زیادی هم میتواتد داشته باشد
ولی فعلا بنده تا اطلاع ثانوی
دست از فکر کردن برداشته ام