با سرعت بزندگی خود خاتمه داد
دویست کیلومتر در ساعت!!!
و باز کوچه ی ما سیاهپوش شد
من او را ندیده بودم
اگرچه همسایه ی ما بود
واقعا تعجب کردم
چطور تا به حال او را ندیده بودم
اره خوب واقعا او را ندیده بودم
حتی ماشینش را
همان که تابوت مرگش شد
که همیشه جلوی درب ما پارک میکرد
ولی من او را ندیده بودم
نه خودش را
نه ماشین خوشگلش را
اوف
برآشفتگی ذهنی شدیدی برایم حاصل شده است
چطور دو نفر در یک کوچه زیست می کنند
و کاملا غریبه و نا آشنایند!!!
حالا شاید او مرا دیده باشد
قبلا که راه میرفت و نفس میکشید.
کوچه ی ما یک وجب است
چندتا درب دارد
و چندتاهمسایه
که دیگر فهمیدم همسایه نیستیم
هم کوچه ایم
فقط هم کوچه
وقتی حالم بد میشود
ذهنی باشد یا جسمی
جای واکسنی که به دستم تزریق شده است
درد میگیرد
شدید و عمیق
تا مغز استخوان
امروز آمبولانس هم امد
کوچه ی ما برای چندمین بار میزبان ان بود
ولی این بار این یکی همسایه را بردند
ظاهرا کرونای پنهان کارریه اش را ساخته بود
و او بی خبر
اما امبولانس کپسول اکسیژن نداشت
برانکارد هم نداشت
نیروی جابه جایی مریض هم نداشت
با پتو مریض خفه شده از بی اکسیژنی و کبود را
گذاشتند کف امبولانس!!!
سر پتو را که گرفته بود؟
زنهای همسایه
و یک مرد و مامور امبولانس
حتما سنگین بوده است
دستم درد میکند
شدیدا و عمیقا