وقتی یک چیز بین افراد زیادی مشترک میشود
ادم کم کم مشکوک میشود
چرا همه به یک چوب میرانند؟
همه شان در لج مدیر یا ناظم یا معاون یا معلم
متعصب خشک مذهبی
تصمیم گرفته اند
برخلاف اصول حرکت کنند
خوب حالا که بزرگ شده ای
و خودت اعتراف بر لجاجت داری
پس چرا ادامه میدهی؟
لج کردن
تبدیل شده است به بهانه
برای بستن همه ی دروازه های امربه معروف و نهی از منکر
خیلی ها خیلی از اصول را خیلی خوب می دانند
اما دلشان نمی اید طبق اصول رفتار کنند
و چه کسی دم دست تر از
ناظم و مدیر و معلم گردن شکسته ی دهه ی شصت؟
خودشان هم می دانند کارشان خطاست
پس یک مقصر را درشت میکنند
میگذارند پشت ویترین
برای تبریه کردن خود
و بزرگ کردن خود بعنوان قربانی مظلوم
و سخت در نقش قربانی فرو می روند
خیلی سخت