نمی دانست حسادتش را چه کند؟
آرام و قرار نداشت
حس می کرد بدجوری عقب مانده است
و البته از نظر خودش آن مرد لیاقت آن زن پولساز را نداشت
حیف که زن خودش باندازه زن او پولساز نیست
خودش که قصد داشت با یک زن پولساز ازدواج کند
کاش چشمانش را گشاده تر میکرد
و زنی پولسازتر پیدا میکرد
خلاصه حسادت فشار آورد
تبدیل به خشم شد
و بر سر درب یخچال خالی شد
ولی تمام نشد
ادامه پیدا کرد
به زن
به بچه هم رحم نکرد
و آخر هم از خانه بیرون زد!!!
عجب داستان تلخی دارد این انسان
نمیدانم حسادت در کجای ذات انسان نهفته است
قابیل هم به هابیل حسادت کرد
شیطان به آدم
قابیل از شهر رانده شد
شیطان از بهشت
ما با حسادت از چه رانده میشویم؟
بیچاره درب یخچال
شد حکایت" گنه کرد در بخل آهنگری/ به شوشتر زدند گردن مسگری"
طفلکی آن بچه ی از همه جا بی خبر
ولی آن زن حقش است
باید چشمانش را باز می کرد
با مرد حسود شوهر نمی کرد
اصلا قسمتش داشتن شوهر حسود است
آن بچه هم قسمتش داشتن بابای حسود است
آن یخچال هم قسمتش داشتن صاحب حسود است
اگرچه جهزیه مال خانم است
ولی خوب دیگر مرد هم بنوعی صاحب است
قانون ما درخصوص مالکیت جهیزیه روند درستی را در پیش نگرفته است
اینک قانون بماند برای بعد
اما او حسادتش را چه کند؟
هابیل هم نیست که چالش کند
حسادت است
در سرتا سر وجودش
در ذره ذره ی باطنش لانه دارد
چه کند با این غم؟
کاش کر می شد و خبر را نمی شنید
و کور میشد و شاستی بلند صفر را نمی دید
بعله
همه این مسایل
بر سر یک مرکب است
یک چهار چرخ!!!
اسب راهوار با الاغ حتما فرق دارد
شاستی بلند هم با غیر آن حتما فرق دارد
ولی آنقدر آخر؟
حسادت وجه مشترک قابیل و ابلیس بود
همه ی اتفاقات از حسادت آمیخته به خود بزرگ پنداری آغاز شد
از این دو درخت دوری کنید
دور باد
دور
چه خوب.واقعا این حسادت چه ها که نمی کند
بله واقعا جای بسی تعجب است