از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

تولد


این همان کارت است

همان که قلک پس انداز او و زنش بود و هنوزم هست

همین کارت  توی مغازه های مختلف چرخید

برای خرید جهیزیه

سیسمونی دختر کوچک و

خرج عروسی پسر بزرگ.

حالا او مانده است و این کارت و زن جانش

و مراسم ختم هر دویشان

او دیگر بچه ای در خانه ندارد

قسطها را تازه صاف کرده اند.

خداراشکر

در زمان حیاتش قرض هایش را پرداخت 

و  بدهکار از دنیا نرفت

اینک او و زنش باز هم پس انداز می کنند،در همان کارت،

برای مخارج کفن و دفن خودشان.که نمی دانند کی می خواهند بروند؟ چگونه خواهند رفت و چه کسی زودتر میرود؟

او همین چند روز پیش شمع هفتادو دوسالگی تولدش را روشن کرد

چشمانش اندوهگین بود انگار

شاید این آخرین شمع باشد

درحالیکه کارت کمتر از یک میلیون موجودی دارد

اگر او زودتربمیرد 

زنش چه کند؟ با بی پولی و جنازه ای روی زمین؟؟؟

هنوز گوری برای خوابیدن ندارد

دوران کرونا را را که تجربه کرد

کمی خاطرش آسوده تر شد

چون مراسمات پر هزینه تبدیل شده بود به مراسمهای کوچکی در قبرستان دقیقا کنار قبر متوفی با جمعیتی اندک.

ترس از مرگ جولان میداد و نمیگذاشت کسی در مراسمات شرکت کند، حتی درجه یکها.

ولی اکنون کرونا تمام شده است و

مراسمات دوباره شکل گرفته اند.

به همان سبک و سیاق قبلی و شاید هم بدتر،

با این گرانیها و تورم.

او باید چندین سال دیگر پول پس انداز کندتا هزینه های مردن یکنفرشان را تامین کند

مراسمی آبرومند، جلوی در و همسایه و فامیل بالاخص خانواده عروس و داماد.

از بچه ها که انتظاری نمی رود

دختر دستش زیر سنگ داماد است و پسر اختیاری از خود ندارد

تازه آبی هم از آنها گرم نمیشود

گلیم خودشان را از آب بکشند، کافی است.

او نمی داند عاقبت چه میشود

کاشکی عروسی کمتر هزینه های زاید داشت

تا پول کمتری هزینه میشد

اما حیف

ظاهرا عرف جامعه 

همه چیز را مجلل میپسندد

آتلیه و آرایشگاه و ماشین عروس خودش اندازه یک مراسم آبرومند هفتم خرج برداشت.

چه هزینه های بیهوده ای

کاش پسرش باندازه کافی استقلال مادی داشت که هزینه های ازدواج خودش 

یا هزینه ی کفن و دفن پدرش را

تامین کند

کاش پسرش را جوری تربیت میکرد که شیفته تجملات دروغین نمیشد


عروس و داماد 

 دختر و پسر و نوه

همه کف میزنند و خوشحالند

اما پیرمرد فکرش مشغول است

لبش خندان است 

جسمش اینجاست

ذهنش در کوچه پس کوچه های مرگ پرسه میزند

کاش مردن بی سروصدا هم داشتیم

مثل مرگ کارتن خوابها

آرام و خاموش

زیر سقف آسمان یا در گرمخانه ی شهرداری

شاید هم زیر پل در جمع دوستان معتادش

مرد زیر لب آرزو میکند

خدایا قبل از تکمیل موجودی ما را نبر

شمع را فوت میکند

میخندد

او اطمینان دارد که خدا صدایش را شنیده است

دردش را میداند

جوادترین مهربانترین مهربانان عالم

او را میبیند

و هرچه او بخواهد همان نیک است

ما تسلیم اراده او هستیم

هوالاول والاخر

و علی به کل شیء علیم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد