در کشاکش شستن ظرفهای مهمانی
ظرفها و حرفهایی که از آن دست به این دست میشدند
حقایق برنامه ی چهارده سال قبل افشا شد
میدانید چقدر سخت است
و چقدر تلخ
تمام پنداشته های مرا درهم فروریخت
حقیقت تلخ آن ماجرا
و تمام سختی هایی که تحمل کردم برای هیچ
همه بر سرم خراب شد
خستگی اش بر تنم نشست
گویی از پشت خنجرخورده ام آن هم بس ناجوانمردانه
که در وصف نگنجد
و چند روز بعد
اتفاق دیگری افتاد که بسی مرا شاد کرد
باز پنداشتم
خدا گر زحکت ببندد دری زرحمت گشاید در دیگری
ولی روزگار مهلت نداد و
باز بر غلط بودن پنداشته ها فهمانده شدم
آنهم خیلی زووووود.
باز همان تلخی بر جانم سوار شد
شدت گرفت
و اینک روحم سخت تلخ و آزرده است
تلخی به توان بی نهایت
نمی دانم چگونه مزه تلخی جانم را بزدایم
جوری که هیچ اثری از آن نماند
کاشکی مغزم شیفت دیلیت داشت
ولی ندارد
مغز انسان اصرار بیخودی بر انبار کردن دارد
حیف
هیمنه ها فرو میریزند
تصورات باطل میشوند
خدااااااااااااااایــــــــــــا
بگو کجایـــــــــــــی
و اما بعد:
آنکه حقایق را گفت
شخص ثالثی بود که اصلا در ماجرا نبود و نمی دانست من در ماجرا بوده ام
و اصلا موضوع صحبت چیز دیگری بود
ولی این دو موضوع باهم مرتبط بوده اند
و انگار فقط من باید در این زمان متوجه حقیقت میشدم
حالا ذهنم مشغول شده است که چرا الان؟
انگار آماده باشی است برای فردا
فردایی نزدیک
آه
مسگر ماجرا من هستم، من
گنه کرد در بلخ آهنگری/ به شوشتر زدند گردن مسگری