می دانید چه شده است؟
رفتم و خود را اسیر کلاس نویسندگی کردم
فکر میکردم خیلی نویسنده هستم
نه اینکه بی هوا و در خیالات ها!
نه
تستهای روانشناسی قدرت نویسندگی را در من نهفته دیدند
و من هم فریب خوردم
گفتم: بعله من که وبلاگ مینویسم
پس حتمامیتوانم نویسنده خوبی باشم.
ولی الان در جلسه چهارم گیر افتاده ام
شب باید تکلیفم را تحویل بدهم
و هنوز چیزی ننوشته ام
ساعت دو تا پنج هم بیرون هستم
بعدش هم که حتما نایی ندارم
و اینچنین و خیلی زود فهمیدم
من برای نویسندگی خلق نشده ام.
برای نشستن و خواندن روایتهایی چون کوری ساراماگو
جلال را دوست دارم چون میدانم بخشی از تاریخ است
همان است که روی داده با حواشی و اضافات
من فقط مستند را میپسندم
کتاب زیاد میخوانم
اما رمانهای تخیلی را اتلاف وقت می دانم
دوره های نویسمدگی بسیار استیصال می آورد
خلق یک شخصیت با همه ی زیر و بمش
آه