نمی دانم به توان چند خسته هستم
از اذان صبح بیدارم
موقع راه رفتن کمرم را کمی به جلو خم می کنم
اینجوری انگار دردش کمی ساکت میشود
دلم خواب میخواهد
اما می دانم فرصت خواب را ندارم
باید برویم مهمانی
آنهم در این شب عزیز
آدم دوست دارد برود یک گوشه در درون خودش غرق شود
شاید یکهو با یک فرشته رودرروشود
می دانید که خود آدم کش می آید از اینجا تا خود خدا
این خود وجود است
و ما درکی از وجود نداریم
افسوس
یا امیرالمؤمنین
یا علی بن ابی طالب
ای مولود کعبه
ریسمان بین خدا و بندگانش در این ماه عزیز شماهستی
ما اگر به خدا متصل نشدیم
ما را رها نکن
این دستهای خالی
و این کوله بارهای سنگین از گناه
ما را رها نکن
به جان عباست
که برادر رها نکرد