از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

تکلیف

آدمیزاد یکوقتهایی عوض میشود

به همه کارهای کرده ی خودش می خندد


الان دوست دارم با یک رفیق حرف بزنم

دور سینی چای


چقدر لهیده شدم

مچاله ی مچاله

به حال  گوجه حسرت میخورم

محصول له شدن گوجه رب است 

ولی له شدن من ثمری نداشت


به آ فکر میکنم

همه اش مریض است

از این دکتر به آن دکتر

ازمایشگاه و سونو رادیولوژی و جراحی های کوچک و بزرگ

پاکت پاکت دارو

معده ی داغون

استراحت و حال بد و نقاهتی که هیچ وقت قرار نیست تمام بشود

او زنده است که درد بکشد

انگار رسالت زندگی اش کشیدن درد است


فکر کردم قبل از تولد این مرض

آ چه میکرد؟

زندگی اش چگونه بود؟

چیز قابل توجهی نداشت

همین زندگی معمولی

سرکار،خانه، سرکار، خانه

غذای گرم می خوردند ، خانه تمیز میشد

تولدشان براه بود، هفت سین نوروزشان سرجایش

پولشان را خرج تفریح و ملزومات زندگی شان می کردند

مثل بقیه ماشین نو کردن و خانه بزرگ کردن و...

حالا بیشتر درآمد خانواده در بخش بهداشت و درمان هزینه میشود

جوری که بقیه هم کمک می کنند

دلگیرند

غمزده اند

دیدن مریض و مریض داری اعصاب فولادی می خواهد

منتظرند تا تمام شود یا مریضی یا عمر

به هرحال از این وضعیت راحت شوند، دربیایند.


ته زندگی ما آدم ها چه چیزی باید دربیاید؟

هسته ی خرما درخت میشود و خرما میدهد نه یکی نه یکبار

 چندین هزار خرما آن هم هرسال

ما چه باید بشویم؟

انگار تکلیفمان روشن نیست

ما که قابلیتهایمان از خرما خیلی بیشتر است



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد