توی خانه ی ما انگار فقط همین چند نفر زندگی می کنند
همین بچه ها
ما بزرگترها که حال و جان نفس کشیدن هم نداریم
آنقدر محدوده ی دم مان وسیع است که مدام بهم یا بدیگران گیر می کنیم
مدام در حال اصطحکاک و قبض بسر میبریم
یا از کسی دلخوریم یا از سیر حوادث پیرامون ناله می کنیم
چرا من نمی توانم انگشت دستکش پلاستیکی آشپزخانه را ببرم
و برایش چشم و دهان بکشم و
تهش را با چهل گیس ببندم و
بندازمش توی یک بطری آب و
از تکان خوردنش جیغ بکشم ذوق کنم که ماهی دارم
یک ماهی نمردنی همیشه سیر