از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

خاطره

پدرشان مرگ را چشید و رفت 

حال آنها مانده اند و کلی خاطره  

از آغاز درد تا رهایی 

آنها

 

بدجوری زیر پای جنسیتشان له شده اند!

التماس دعا

 

دکتر آزمون زبان داره 

جمیعا براش دعا کنید که نمره بیاره 

برخی

برخی ها در ماه رمضان   

از سحر تا افطار و  

از افطار تا سحر 

نخوردندو نیاشامیدند و  

اکنون لاغر شده و  

بهره اش را می برند و  

حسرت حاملان چربی های اضافه را هم بر انگیخته اند   

 

هدف ما از خوردن چیست؟ 

برخی شعار پیشگیری بهتر است را پیشه خود کرده و  

می خورند تا گرسنه نشوند 

برخی می خورند تا رفع گرسنگی نمایند  

برخی می خورند تا وقتشان را پر کنند 

برخی می خورند تا دیگری نخورد  

برخی می خورند تا خورده باشند آرزو به دل نمانند 

برخی می خورند چون مفتست خره بخور 

برخی های دیگری هم حتما وجود دارند که بدلایل دیگری می خورند 

شما برای چه می خورید؟

دوست بد

اینجا  

هیچ دوست خوبی ندارم 

میترسم 

کم کم خودم هم تبدیل بشوم به یک دوست بد

یک آدم معتاد  

معتاد تکرارها و تکرارهای ملال آور همیشگی 

زندگی خاله خاله بازی 

بدون ذره ای رشد معنوی و شخصیتی 

بدون کسب دانش یا مهارتی جدید 

سعید

 

با سعید آشنا شدم 

کارگر روزمزد شهرداری 

بعد تصادفی که کرده 

دیگه نمیتونه کارای سنگین و سخت انجام بده 

بنابراین 

پرچم تکون میده 

باجدیت هرچه تمام تر 

دیگه لازم نیست کسی رباط خلق کنه 

چون اونجوری سعید بیکار میشه

مشغله

 

ساختمان پزشکان دور سرش می چرخید   

فلانی متخصص فلان 

متخصص بهمدان 

از فلان جا  

از اینجا 

از آنجا 

و سر همه شان به اندازه ای شلوغ هست که  

آدم فکر می کند همه مردم شهر اینجا جمعند 

صدای فریاد بچه ای می آمد 

آدم های جورواجور به رنگ ناخوشی

خانمی که داشت بالا می آورد 

 

کاشکی معماری پیدا شود 

ساختمانی مخصوص ساختمان پزشکان طراحی کند 

بیمار درد خودش کم است 

درد بقیه هم اضافه می شود 

باید سرو ریخت زشت ساختمان را هم تحمل کند

 

ایستاد روی خط سفید وسط خیابان 

به ماشین ها نگاه کرد 

به خودش 

به عابرین پیاده 

به ساعت  

متوجه این روزها شد 

روزهایی که می گذرند 

و او فقط سرگرم رسیدگی به امورات سلامتی است 

و دیگر هیچ 

 

علاقه

 

نمیدونم چرا 

این امیرحسین همسایه علیرغم مخالفتهای شدید والدینش 

به تو کوچه بودن علاقه شدیدی داره 

اونم این کوچه! 

هیچ بچه دیگه ای غیر از امیرحسین نداره!   

لابدا

 من مو میبینمو امیرحسین پیچش مو 

من ابرو او اشارت های ابرو!

شایدهم 

باشد اندر پرده بازیهای پنهان!

رباط

آخر نمی شود یک رباط اختراع کرد 

که بایستد سر جاده و خیابان 

پرچم تکان دهد 

که رانندگان بفهمند 

کارگران مشغول کار هستند 

یا جاده در دست تعمیر است 

یا قرار است بلوکهای کنار خیابان 

یا خط سفید وسط آن یا ...برای هزارمین بار رنگ شود 

یعنی یک آدم باید بایستد و پرچم تکان دهد  

تا هزاران ماشین رنگاوارنگ متوجه خطر شوند

و هزارتا وضعیت سفید غیر روشن توی ذهن آسیه ایجاد شود 

بعد دلش به حال آن بنده خدا بیخودی بسوزد  

بعد با خودش بگوید 

دنیا محل گذر است 

لقمه نانی حلال کافی است 

باید آخرت را ساخت 

و هرکه با تقوی تر است نزد خدا گرامی تر است و  

 غربت این افکار ذهن را می آزارد 

بعد یک نگاهی به خودش می کند آسیه و  

می فهمد با وجود امکانات اوقاتش هرز رفته است و  

الان همان پرچم هم نمی دهند دستش تا تکان بدهد

ریشه

 

اینها برخاسته از ایمان نیست 

برخاسته از شخصیت خود فرد است که  

بطور ناآگاهانه  و تظاهرگرایانه ای به خدا وصل میشه 

کاشکی حداقل ناشی از معرفتو دانایی بود

بیش و کم

آیا باید به حداقل اکتفا کرد وقتی که حداکثر ممکن نباشه؟ 

چه هزینه هایی برای این اکتفای حداقلی خواهیم پرداخت؟ 

حداقلی که شاید هیچ گاه حداکثر نشود یا 

هزینه فایده حداکثری شدنش مطلوب نباشد.

نمیدونم

 

یعنی چی میشه؟

یکی

یک آدم ظاهرالصلاحیه
که بیا و ببین
ولی 
 

آتش حسد تو وجودش
آنچنان زبانه می کشد
که یک روز خوش هم نه برا خودش
نه برا اطرافیانش باقی نزاشته است
 البته حس برتری جوییش به اینجا رسوندتش
 

بطرز دیوانه واری علاقه داره که همیشه از همه از همه لحاظ جلوتر باشه
فقط کافیه ببینه یکی از یک جهتی که شاید اصلا به اون هم هیچ ارتباطی  نداشته باشه ترقی کرده و مورد تحسینه
هرکاری از دستش بر بیاد می کنه تا طرف خراب بشه
 

همیشه دوست داره همه ازش عقب تر باشن
مثلا حتی دوست نداره که برادر کوچکترش زودتر از اون گواهینامه رانندگی بگیره
و این کارو نوعی بی احترامی به خودش تلقی می کنه!
 

 

کافیه ی حرف بهش بزنی  

با سیر داغ و پیاز داغ فراوان حرفو سیر می ده به هر سمتو سویی که خودش می خواد
 

 

این آدم خیلی خطرناکه
حتی به حرف های شما بو هم اضافه می کنه
مثلا میگه سلامت بوی بی احترامی می داد
و سلام شما هم چنان بوی بی احترامی خواهد داشت
تا وقتی که خاطرش جمع بشه که دیگه از اون برتر نیستید
اون وقت سلامتون بوی حسادت می گیره
 

 

مجدانه تلاش می کنه که کسی ازش جلو نیفته
حتی شده مراسم خواستگاری رو بهم میزنه
که دوستش ازدواج بهتری نسبت به ازدواج اون نداشته باشه 

باید برای همیشه خاطرش جمع باشه که همسرش از همه بهتره
 

کاملا توانایی داره که از کاه نبوده کوه بسازه
نفوذ و قدرت کلامش هم درحد المپیک
حق به جانب بودنش در حد بن لاست
 

خیلی خوشحال میشه که ببینه ی آدمی که اون بهش حسادت می کنه داره می افته تو چاه
تشویقش می کنه که به راهت ادامه بده
بعد وقتی افتاد تو چاه پیروزمندانه میشینه لب چاه و می گه
این عاقبت حسادت هایی بود که به من کردی
 

فکر می کنه مرکز جهان
یعنی اگه زمین داره می چرخه بخاطر اونه
اگه شب میشه بخاطر اون
 

مدام در حال حسادت کردن و خیال بافی راجع به خراب کردن این و اون
تا جایی که حتی وقتی یک جفت کفش نو می خره
فکر می کنه چشم همه درومده و هیچ کی چشم نداره که ببینه اون کفش نو خریده
 

همه رو به جون هم میندازه
تا فقط خودش این وسط با همه خوب باشه
 

من آنقدر از دست این آدم زمین خوردمو به  مصائبی غیرقابل جبران گرفتار شدم
تا تونستم بشناسمش
خدا بهم صبر بده که ناراستی های دنباله دار این آدمو تحمل کنم

 

کی این حس برتری جوییش ارضاع میشه
تا دست از سر بقیه برداره خدا می دونه

آه و دم


آدم دل ضعفه می گیرد
وقتی یک چیزهایی را می شنود
وقتی بعضی چیزها را می بیند
و وقتی مجموعه اعمالی را مجبور است که انجام دهد
 جسم که سنگین شد
روح هم کسل می شود
خمار و نعشه

نقض

 

اصلا باورم نمیشه 

این خانم حامله بود؟ 

اصلا معلوم نبود 

پس  

شتر سواری دو لا دو لا هم میشه! 

 

درخت سیب

 

ناگهان و یک شبه خشکیده است 

دق کرده است 

از چه؟ 

نمی دانم  

 

 

 ما نکاشته بودیمش 

خودش درآمده بود 

خودش هم خشکید 

باد آورده را باد می برد! 

 

 

اما دلم سوخت 

میوه هایش خوشمزه بود 

ما اصلا مراقبش نبودیم 

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

 

 

  از بی آبی نخشکیده است 

البته از کود هم خبری نبود 

همین جور از سم پاشی 

درخت از خودش کرم میگذارد  

 

  

حتما بیمار بوده است و ما بی خبر 

این روزها که هزاران بیماری متلون گریبان آدمی را چاک می دهد 

حتما درختان را هم دچار کرده است و  

ما از خدا بی خبرها از این مورد هم بی خبر  

 دست بالای دست بسیار است

  

 

 

تصادف

 

 زن آمد

موتور آمد  

موتور خیلی تند آمد

 تصادف  

فریاد من 

جیغ زن

زن نقش خیابان  

موتور پخش خیابان  

راکب آنطرف تر افتاد 

زن مصدوم

راکب همچنین 

آمبولانس  

آمبولانس آژیرکشان آمد 

زن را  

راکب را برد 

من جا ماندم 

من هم قلبم آسیب دیده بود 

من هم ترسیده بودم 

من هم مصدوم بودم 

راکب مقصر بود 

راکب به من مدیون است 

راکب به نظم جامعه هم آسیب زد 

چه کسی راکب را ادب خواهد کرد؟ 

باید موتورش را بگیرند ؟

یا  

اجازه موتور سواری را؟

تنهایی

 

وفتی کسی نباشد که حرفت را بفهمد  

وقتی هیچ پناهگاه عاطفی نداشته باشی  

وقتی حق نداشته باشی که خودت باشی 

وقتی نباید و بایدها اجازه نمی دهند که از چیزی ناراحت شوی 

وقتی که مجبوری غم هایت را پنهان کنی 

خودت باشی و خودت   

تظاهر کنی و لبخند بزنی و

اشک ها را در آغوش زانوانت بگریی

حس تنهایی به سراغت می آید 

و ویرانت می کند 

میشوی محصور در منطقه امن خودت

آلوده

 

بار و بندیلش را بسته است 

برود زندان 

دیدن شیطان

غمگین

از دار دنیا و  

غم ها و مشکلات صدمن یک غازش   

که بگذریم 

.

 

 

 

 

هوای امروز مثل هوای اواخر شهریور است

فقط چند عدد بچه ی مشتاق کم دارد 

که بچرخند توی بازار 

کیف و کفش بخرند و لوازم التحریر لوکس 

دنیا دنیا ذوق زده بودیم آنوقت ها که ما هم کودک بودیم 

و مدرسه بهمان دفتر تعاونی می داد 

مدادهایمان یا سوسمار نشان بودند یا شمشیرنشان  

جنس مدادرنگی هایمان خوب نبود 

مدام در حال تراشیدن بودیم و نهایتا نوک شکسته مداد رنگی

با وسواس استفاده می کردیم که تا آخر سال برایمان بماند که هیچ 

برای تابستان هم مدادرنگی داشته باشیم 

در این اوضاع مریم با جعبه فلزی مدادرنگی بیست و چهار رنگه استدلرش سلطان کلاس بود 

تصور داشتن یک چنین چیزی برای خیلی ها محال بود

پاک کن پنج تومنی فکتیس 

مانتو شلوار و کیف هر دو سال یکبار 

کفش سالی دو جفت  

یکی برای روزهای آفتابی یکی برای روزهای بارانی 

و خروار خروار شور و شوق و شادی 

همه خاطره شده اند 

لبخندی در یادها به یادگار گذاشته اند  

 این ها خاطرات شیرین دوست داشتنی بی رقیب هستند

 

دندان عقل

مسلمان نشنود 

کافر نبیند 

که این دندان عقل با ما چه ها کرد 

 

و چه های دیگری خواهد کرد را  نمی دانم 

ولی هنوز مشغول است و 

 اسب می تازاند و  

نمی گذارد آب خوش از گلویمان پایین برود  

 

 

می بینید 

باز دارم در یک بعد از ظهر گرم تابستان 

بی رسالت می نویسم 

اصلا به شما چه ارتباطی دارد که  

دندان عقل آسیه دارد بز می رقصاند؟  

 

 

دکتر گفته است باید هر چهارتایشان را بکشی بیندازی دور

 من فقط دو تاشان را دادم بکشند و 

 انداخته ام دور 

با آن دو تا دیگر کاری ندارم 

بگذار برای خودشان نفس بکشند و 

 زندگی کنند 

همین دو تا را کشتم 

برای هفت پشتم بس است 

درد کوفتی اش به یک طرف 

صدای قیژ قیژ دندان که با انبرک افتاده اند به جانش 

 تا از ریشه درآورندش آن طرف دیگر 

یک طرف دیگر هم وجود دارد و آن هم خون خوردن پس از کشتن است 

که هی باید خون قورت بدهیو باشی  

   تف کردن خون  

ممنوع

 

حس می کنم با هر دندان عقل کشتانده شده 

تعدادی از آی سی های مغزم سوخته اند 

فکم سبک شده است و  

بی اختیار به هر سو می رود 

نکند دهن لق شوم؟ 

 

 

 

دندان را باید با ریشه درآورد 

نمی شود آن را مثل درخت قطع کرد!

ولی کاشکی اینجوری بود 

دندان خراب قطع می شد  

و دندان جدید در می آمد  

آنوقت انسان ها خیلی بی تعهد می شدند 

آدمی که در مقابل دندان های خودش تعهد نداشته باشد 

چگونه می خواهد در برابر دیگری مسئولیت پذیر باشد 

 

نکته: دندان های مشترک مورد نظر را بشمارید.

 

 

چیز

 

چیزی برای گفتن ندارم 

چیزی که قابلیت بازگو کردن را داشته باشد نیافتم 

چیزهایی حتما هستند که مهم باشند 

اما درک اهمیت آن چیزها برای تعداد قابل توجهی از آدم ها ممکن نیست 

چیزها برای خودشان چیز هستند 

برای ما همان پنیر هم نیستند 

این گرما و شدت داغی هوا چیزی باقی نزاشته است 

ترافیک

 

خیابان را مسدود کرده بودند 

سیاه پوشان تابوت بر دوش و  

اشک در چشم و  

غم بر سینه  

 

نایستادم 

رفتم 

سریعتر از همیشه 

دیدن چهره های ماتم زده و  

شنیدن ناله ها و ضجه ها 

را طاقت نداشتم

نقطه سرخط

 

اگر بشود و برگردم سرخط
میروم توی خط فنی مهندسی
از آن رشته هایش که مجبور نباشم با آدمیزاد سرو کله بزنم
من باشم و مشتی آهن پاره سرد و خموش
شاید هم بروم توی خط قرتی گری
بشوم الیزه زیرزمینی ایرانی

کلاغ

 

نمی خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد 

نه 

وقتی مجبور شد در بازار داغ سوء برداشت ها و سوء تعبیرهاو 

نگاه های ی وری ی وری در کمین توطئه و 

خیال های ناپرهیزگار خیانت پرور و 

کج فهمی های پابرجا

راه برود 

راه رفتن خودش را هم فراموش کرد 

 

نمی دانم چرا پر نکشید و از آن جا نرفت 

بس که این کلاغ حریص است 

برق چه کورش کرده بود نمی دانم 

شاید هم پرهایش را در همان بازار ریخته باشند

پنجره

 

وقتی آمدم اینجا
به منظره زیبای پشت پنجره می اندیشیدم
گمان نمی بردم روزی بشود از این پنجره رفتن را تماشا کرد
اما خیلی وقت است که دیدن رفتن ها
لذتی برای تماشای منظره باقی نگذاشته است

ماءمن

 

خداوند پناهگاه معنوی آدم هاست 

ولی برای رسیدن به این پناهگاه باید تلاش کنی 

همذات پنداری

 

امسال درخت زیتون 

پس از سال ها به شکوفه نشسته است 

همین اسفند ماه بود که بدلیل بی عاری 

می خواستم تیشه به ریشه اش بزنم 

ظاهرا تهدید موثر افتاده است 

حالا ببینیم زیتون هایش چقدری هستند 

ریزند یا درشت؟ 

تلخ تلخ یا فقط تلخ؟ 

دانش آموختگی جشن

 

هفته پیش 

همین موقع ها بود که شاد بودم 

که از دانشگاه دعوتنامه آمده است و  

برای جشن دانش آموختگان دانشگاه دعوت شده ام 

جشن دانش آموختگی که فقط دانشجویان ممتاز دعوت می شوند 

یک سه ساعتی می نشینند دور همو 

لباس می پوشند و  

قاب می گیرند و  

کف می زنند و  

برمی گردند خانه هایشان   

خانه هایشان 

خانه هایشان 

همین

  

 

نان خشکی

هنوز هم در کوچه پس کوچه های شهر 

صدای نان خشکی می آید 

نان خشکیه 

نان خشک(لطفا مثل نان خشکی بخوانید) 

 آری

نان گران شده است

خرابی

 

لبی بیچاره دچار مشکل شده دوباره 

این لبی آخرش منو دغ میده 

برا همین زیاد روشنش نمیکنم 

امروز هم بدجوری دلم خواست بیام تو دنیای مجازی

ی چرخی بزنم و برم 

الان دیگه رو کاغذ می نویسم 

این لبی درست بشه انشالا 

 

 

از دوستان  خوبی که نظ می نویسنند خیلی متشکرم 

آدم روحیه می گیره

شتاب

 

آنچنان با شدت هرچه تمام تر 

به سمت دربهای درحال بسته شدن آسانسور می دوید 

که انگار 

دربهای سعادت جاودان بشری در حال بسته شدن هستند 

هی آسیه


ببین در چه وضعی
در چه عصری
در چه زمانه ای روزگار سپری می کنی

...
من حس خوبی ندارم
نه اینکه حس بدی داشته باشم
نه
اتفاقا حس ناشکری هم دارد کم کم پیدایش می شود

 هیچ ذوق خاصی ندارم
شاید تمام ذوقم را جای دیگری خرج کرده ام
شاید هم چون از ذوقم استفاده نکرده ام گندیده است
تاریخ مصرفش تمام شده است.
معلق مانده ام
باز تک بعدی بودن بر من یورش آورده است
فقط به هیچ فکر می کنم
و به سکوت
و به صوتی ممتد

 خداوند فقط خودش دستم را باید بگیرد
همان خدایی که حتی سر نماز هم هواسم نیست که چه می گویم
و بعد می بینم نماز تمام شده است
و آسیه هنوز مشغول تفکر تک بعدی به سکوتش است
از اینکه نمی دانم چه خواهد شد
خوابم نمی برد
ناراحت می شوم
هیچ گاه تاکنون حس نکرده بودم که آینده هم می تواند اینچنین مبهم باشد


گل رز

 آن قسمت از مغز و وجود و احساسم که مسئول نگارش بود 

موقتا بدون دلیل یا بر اثر دلیلی ناشناخته از کار افتاده است 

بنابراین از میان نگاشته های پیشین(قبل از عید) چند نمونه میگذاریم اینجا 

تا دیگر خارهای کاکتوسمان دوستان را نیازارد 


پیامک زده است
شما می توانید جای من بروید؟
شما نمی دانید خانم ها در رزوهای آخر سال
وقت سر شانه زدن هم ندارند
که از این تقاضاها می کنید؟

 

 

تو این هیرو ویری دم عیدی و 

کف گیر ته دیگ

آداپتور لبی بیچاره من خراب شده و

 من الان شدم دخترک کبریت فروش

باید رو ثانیه ثانیه های شارژ باطری حساب پس انداز باز کنم 

 

 

 

 

 

از امرور صبح سیل پیامکهای تبریک سال نو سرازیر شد
هنوز شکوفه ها باز نشدند
هنوز  هوا خالی از بوی شکوفه ها است
 

 

 

 
 

کاکتوس

 

آی سرکار علیه 

با شما هستم ها 

شما که تو پست مادر شوهری بدجوری نگهبانی میدی 

 

این خانم عروس شما هستند 

آمریکا که نیست که 

به این وضوح 

تو روز روشن  

در ملاء عام

باهاش اظهار دشمنی می کنی  

 

 

 

خود آزاری

 

بنظرم طبیعت خود آزاری داره 

دو دقیقه یک باد تند وزیدو 

عروس ما رو لخت کرد و 

رفت پی کارش 

 

 

آی طبیعت ما انتظار آلو داریم ها 

بار آخرت باشه حمله می کنی 

 

تنهایی

نشسته بودم  

زانوهایم در آغوش کشیده شده 

اشک میریختم 

 

درون اتاقک تنهایی خودم 

که دیوارهای آن آجر به آجر در حال بالا رفتن هستند 

خدایا بنده ات را دریاب

 

شور و شعوری ارزانی دار

تا درک کنم

همه آنچه را که باید

 

پیش از آنکه خیلی دیر شود

پیش از آنکه دیوارها آنقدر بالا بروند

که راهی برای خروج نیابم

 

جواب آقای آرش

آقای ارش برای پست قنبرعلی نوشتن: 

من از این سبک داستانا خیلی خوشم میاد اگه میشه ادامشو برام بفرست یا چند تا کتاب ممعرفی کن که این سبک داستان توش باشه 

 

 

والا ادامه ای نداره که 

قنبرعلی مردو تمام شد دیگه 

از این قبیل کتاب ها هم من سراغ ندارم 

اگر کسی داره معرفی کنید لطفا برای آقای آرش

عروس

 

درخت آلوی توی حیاط 

عروس شده 

انقدر خوشگل و ناز 

آسیه بهش حسودی می کنه  

خوش به حال طبیعت 

با این عروس زیبا

گمشده

آنقدر  

برخلاف خواسته ها افکار و احساسات و عقاید خودم 

عمل کردم 

که 

آسیه گم شد 

از عموم ملت شریف ایران ملتمسانه تقاضا می شود 

اگر اطلاعی یا نشانی از آسیه دارند 

به ما هم خبر بدهند 

رستم

 

ایستاده است و ی وری ی وری به رستم نگاه می کند 

انگار خودش تا به حال سهراب کشی نکرده است

بهار

 

آنقدر رنگ سبز تازه طبیعت زیبا است 

که آدم حیفش می آید حتی علف های هرز را از ریشه درآورد

چاه

 

دارم با طناب چند ناشناس میرم تو ی چاه 

نمی دونم طنابشون سالم یا پوسیده 

دل خوش به اینم که

خدای ته چاه نزدیکتر از خدای سر چاه

رهگذر


آسیه درون با اسیه برون
سخت کلاهشان رفته است درهمو
افتاده اند به جان هم
من هم نشسته ام کنار گودو
یکی به نعل میزنمو یکی به میخ
این وسط یکی فریاد میزند
لنگش کن
معلوم نسیت اصلا با کی دارد
آی رهگذر
با کی هستی؟

آخر سال

 

باشد یک نکته منفی به حساب او 

من که خدا نیستم 

که قیامتش نامعلوم است 

من آدمیزادم 

همین فردا حسابش را تسویه می کنم

سونامی

یعنی با این سونامی و زلزله در سرزمین های شمالی ژاپن خونه بوتارو اینا هم خراب شده؟

کاشکی

 

کاشکی آدم ها همانقدر که نوروز را باور دارند و  

به سنت ها و آیین هایش پایبندند 

 

 خدا را باور داشتند و  

در طاعتش می کوشیدند 

 

 

 

جوراب

جوراب هایم را هنوز در نیاورده ام
جوراب پای راست سوراخ شده است
دقیقا روی انگشت شصت
نمی دانم جنس این ناخن شصتم چرا آنقدر خراب است
که با هیچ جورابی سازگاری ندارد
در عرض مدتی کوتاه
می زند دخل جوراب را در می آورد
شاید از تاریکی می ترسد؟
شاید می خواهد همه جا را دید بزند؟
شاید می ترسد آن زیر خفه شود؟
شاید می خواهد قدرت نمایی کند؟
شاید هم گمان می کند من هم رییس بانک تجارت جهانی هستم که جورابهای پاره ام هم سوژه خبری بشوند 

شاید...!

 

از بچگی همین جور بوده
همیشه جوراب پای راست کوک خورده بود
حیف که نمی شود پارگی جوراب را قیچی کرد و دور انداخت

انتها

تمام شد
پس از طی نمودن راهی پر فرازو نشیب
بسی سخت  و ناهموار
اگرچه آغازش در اوج گرمای تابستان بود
در یک روز سرد زمستانی
به پایان رسید
حمد و سپاس خداوند جهانیان را که تمام امیدم بود
سپاس باد همراهان بسیاری که یاریم کردند
باشد که محتاج خلق نشوند
بخشی از روح و جسم و فضای مغزم آزاد شد
فقط مانده است مراحل بایگانی و جمع و جور اسباب و آثار
حس خوش پایان را همه تجربه کرده اند
حتی آنها که باید خود را برای امتحانات شهریور ماه آماده کنند

غم


عجب غم بی انتهایی است
تمام ناشدنی
هر روز و هر لحظه تازه تر
قوی تر از روزهای قبل
پر رنگ تر از گذشته
فراموشش نمی شود کرد حتی موقتا
با روح زندگی درآمیخته و در جریان است
وای به حال روزی که به دریا برسد
آن روز حتما دلم خواهد ترکید
همین دل موریانه زده ام