از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

تحول

فروردین ماه که با لحظه سال نو شروع می شود و  

همه یا مقلب القلوب می خوانند 

همه حول حال می خواهند به سوی بهترین حال ها 

و اگر اینجور نشوند 

قلبشان همان باشد و حالشان همان حال 

غمی برای خوردن نیست 

اما 

اگر ماه شوال در پهنه ی آسمان بیکران رخ بنماید و 

حتی نوک سوزنی حول حال نشده باشی 

آنوقت است که هرچه لباس نوبپوشیو 

شاد باشیو شیرین

باز دلت ماتم دارد

شرح حال

سلام علیکم 

علیکم السلام 

 

سیزدهم شهریور ماه 

سید ما دفاع داره 

بنده هم دعوت هستم 

با اینکه خیلی دوست دارم اونجا باشم 

با اینکه ی کار اداری هم دارم و باید برم اونجا 

اما 

هم ماه رمضان 

روزه هام بهم می خوره 

هم من اصلا حوصله اتوبوس و ترمینالو ندارم 

حالم بد میشه وقتی یاد پیچای سر گردنه می افتم   

برا سید دعا کنید 

هرچند خود خدا خداییش خیلی هواشو داره 

به من یکی که اثبات شده 

سید دیگه 

لابدا پارتی بازی می کنند براش 

اون بالاها هم 

بعله

 

 احتمال زیاد نرم  

یعنی دقیقا نمی رم 

مگه اینکه ی تغییری حاصل شه

 

سید دکترا هم قبول شده 

جزو معدود آدمایی که لیاقتشو داره که دکتر بشه  

ی آدم بی اخلاق بشدت دروغ پرداز هم 

شنیده ام که قبول شده 

بدا به حال جامعه

 

 

اینا همه هیچ کدوم نه به شمار بطی داشت 

نه به وبلاگ آسیه 

ولی همین جوری 

گفتم زمینه چینی کرده باشم که بگم 

تا عید فطر نغ نخواهم زد 

نه اینکه نغ نباشه ها 

نغ همیشه هست 

خاطرتون جمع

اما دیگه 

تا حلول ماه شوال 

در پناه خدا

تکرار

و این دنیای ما آدم هاست که پر است از تکرار و تکرار و تکرار 

یادم میاد اون قدیما که دانشجو بودم 

با آتی رفتیم که واکسن هپاتیت بزنیم 

نوبت اول بود  

 

آدما را دو تا دو تا می فرستادن تو اتاق 

و خانم دکترکمی توضیح می داد و بعدش 

تق 

پاشو برو

به خانم دکتر گفتم عجب کار تکراریه خسته کننده ای 

و اون هم گفت: کار آدم هر چی هم که چلنج داشته باشه 

باز تکراری میشه 

اون روز واقعا نفهمیدم که چی شنیدم 

ولی امروز واقعا میدونم که اون چی گفت  

این روزها حرفشو برا خودم تکرار می کنم   

و می دونم که راهی برای خروج از چرخه ی تکرار باید وجود داشته باشه 

حتما وجود داره

 

من آتی رو خیلی دوست دارم 

از هم کلامی با آتی لذت می برم

المراقبات

 ای بی خرد تبهکار

و ای دیوانه مسامحه کار

ای بدبخت زشت کردار

این تنبلی و روز گذرانی برای چه و چرا؟

این نافرمانی و سرکشی با چه سبب؟

این انکار و پرده و پوشی را چه جهت؟ 

از کجا برای تو امان آمده که شب بخوابی و صبح در نکبت نباشی؟ 

چگونه به خواب می رود آنکه از بلاها ایمنی ندارد؟

مراقب باش که نفس مغرورت نکند

شیطان گولت نزند

حلم و بردباری حق تعالی فریبت ندهد

چرا که هرچند حلم خدایی بسیار است

ولی انتقامش نیز به سختی در کار و بسی دشوار است

عبدالمالک ریگی

 از فرمایشات ریگی:

من تا دو روز پیش نیازمند یک تیکه نان بودم. 

 

اما الان آمریکا آنقدر دلار برایم می ریزد که نمی دانم چطوری جمعشان کنم 

 

بعد هم به ایرانی پول بده هرکاری که دلت می خواهد انجام بده. 

 

نتیجه: 

فقر عاملی جرم زا است. 

 

آمریکا دشمن ما است و هرکاری برای دشمنی گری اش می کند. 

 

النگ و دولنگ بازی می کنند خیلی قشنگ

فاصله ها

سریالی که با واقعیت های اجتماعی خیلی فاصله داشت 

 

اول از همه باید دعا کنیم 

که خداوند به هر فامیلی  

یک حاج رضا عطا کند 

خوش برخورد 

مذهبی 

پولدار 

کارآفرین 

در یک کلمه 

واتو واتو 

موجودی خارق العاده 

معجزه ای شکفت انگیز 

 

 

 

دوم بریم سراغ اون علی صبوری خوش غیرت 

میزاشتی آب کفن بابای بیچارت خشک بشه 

بعدش مراسم سوروسات برگزار می کردی  

چغندر که دفن نکرده بودی خوش مرام

 

سوم

شنیده بودیم ناصرخسرو قبادیانی 

بعد پنجاه سال 

یک شبه ره صدساله رفت و به قولی آدم شد 

ولی دیدیم که این ساسانو فرهاد و سعید و وحید

همگی باهم 

یک شبه  

زیادی حول حال شدند  

زیادی سر به راه شدند

خوش به حالشون 

 

 

چهارم 

مردم دستشون میشکنه 

تا یکسال به عذابن 

حاج محسن  

نحاع عمل می کنه 

ی روزه سرپاست 

خدا بده شانس 

اگه حاج محسن زیر عمل می مرد  

یکم ورژن هندیه فیلم می اومد پایین 

می مرد تا لیلا و سعید بفهمن 

که دنیا آیینه اعمال ما است و  

چیزی که قدر نشناس باشی از کفت میره  

پست چی فقط یکبار در می زند

 

 

پنجم اون نیما و زهره بدبخت هم که این آخری کلا حذف شدند   

 

 

ششم: همه بازیگران تو فیلم 

زبل خان بودند

این جا اون جا همه جا 

ایکی ثانیه 

از هرکجا به هرکجا 

از آغاز بالا آوردن بیتا تا هنوز تموم نشده سعید رسید 

 

 

 هفتم:

تنها چیزی که تو این فیلم به وفور یافت می شد 

پول بود 

پول همه جا بود 

بی دردسر و در دسترس 

پول چیه دیگه: چرک کف دست

 

 

 

اون هم که از آخر فیلم 

حالا یکی باید پیدا بشه 

به پسرخاله توضیح بده که 

تو خونه چی شد؟ 

با بی تا چکار کردن؟ 

با چاقو زدنش؟ 

پس چرا زندست؟ 

 

 

کلا فقط دور هم باشیم خوش باشیم

مرز

اولش فکر کردم 

بازی با کلمات است 

بعد فهمیدم 

مرز کشی دقیقی است 

بین مفاهیم مشابه 

اما متفاوت 

 و چه بی نهایت دقتی می طلبد 

این جداسازی ها 

المراقبات

ای مردم  

جان های شما در گرو کردارهای شماست  

پشت های شما از بار گناهانتان گران است  

خواب ضایع کننده ی عمری است که سرمایه تجارت آخرت آدمی است

بدبخت ترین اولین و آخرین همدوش و هم قطار پی کننده ناقه صالح نباشید 

شیطان در بدن انسان مانند خون جریان دارد مجاری سیر شیطان را بوسیله ی گرسنگی تنگ کنید 

 

 

کتاب المراقبات را بخوانید. ترجمه فارسی هم شده است. 

کتاب معراج السعادت را حتما بخوانید. 

باران

داره باران میاد  

باد هم به همراهش می وزه 

باران داره میاد تو 

باید برم پنجره ها رو ببندم 

 

 

بوی خاکم که قربونش خیلی وقته بلند شده

همین امروز صبح بود که داشتم فکر می کردم خیلی وقته که بارون نیومده  

 

 باران شدید شد

الان که برقا بره  

 

اوه اوه 

تگرگ داره میاد  

میخوره به شیشه 

دوبس 

دوبس

 انگار یکی داره سنگ میزنه به شیشه 

بعضا یواشکی 

بعضا با خشونت 

یکم شبیه ی صدایی 

ی صدایی که انشالا خدا قسمت همه کنه  

بروید و خودتون از نزدیک بشنوید

  

نصف تختم هم خیس شد 

تختم کنار پنحره است 

ی پنجره بزرگ دو در دو  

رو به حیاط

خواب

آمده بودم 

نغی بزنمو بروم 

اما 

یک نفر سر زده آمد و نغ های ما را پراند 

 

مادربزگ چند شبی است که خواب مرده ها را می بیند  

پدربزگ 

خواهر پدر بزرگ 

 زندایی ها و خاله 

حالا مادربزرگ نگران است 

این خواب ها یعنی قرار است یک نفر دیگر هم برود آن دنیا 

شاید هم آن یک نفر تو باشی آسیه ها؟ 

شاید 

خدا می داند 

اگر من بمیرم 

دیگر وبلاگ نغ زن هم تمام می شود 

بی هیچ رسالتی

این روزها

این روزها از فرط بیکاریو گرما 

هر روز می آیم به وبلاگم سر میزنم 

یعنی نه هر روز هر روز 

تقریبا هر روز 

دقیقا یعنی بعضی روزها 

بعضی غروب های داغ تابستان 

که خانه هستم 

و قرار نیست جایی بروم 

یا از جایی نیامده باشم 

یا مهمانی خانه ی ما نباشد 

یا قرار نباشد مهمانی خانه ما بیاید 

اگر بعضی روزها نیستم 

به یکی از دلایل بالا است 

بعضی از این روزهای بالا 

یعنی دقیقا اکثر این روزها 

هیچی نغ ندارم که بیایمو بزنم 

همه ی نغ هایم برشته شدند  

شاید از گرما

نمی دانم 

شاید چون انقدر آدم های جورواجور دیدم 

در لباس عروسی و دامادی

پشت کیک تولد 

توی لباس سیاه عزا

حاجی از مکه آمده 

کربلایی از سفر برگشته  

مهمانهای خسته و گرسنه   

میزبان های خندان و گرفته

آبشار و کوهی که رفتم و دیدم 

همه ی این ها و این ها  

باعث شدند که نغ نزنم 

تعامل و ارتباط با آدم ها آنقدر انرژی می طلبد 

که آدم می ماند کی نفس بکشد 

ارتباطات آدم ها هم دنیای بدون نغی نیست 

اما نمی شود در مورد آن نغ زد 

قبل از اینکه آدمش را به تصویر کشید 

 

این روزها بیشتر دارم دنبال رسالتی برای وبلاگ نویسی می گردم 

حتی اگر رسالت بی ثمری باشد 

از بی رسالتی بهتر است  

اگر هیچ رسالتی پیدا نکنم 

آنوقت نمی دانم چه کنم؟ 

مثل شاهزاده کوچولو قهر کنم و بروم دنبال ی سیاره دیگر بگردم؟  

یا مثل ژاپنی ها جای اینکه به آمریکا فحش بدهم بشینم و برای خودم رسالتی بسازم 

نمی دانم چه اصراری است که هی مکررا می گویند : 

ژاپنی ها جای فحش دادن به آمریکا هیروشما را ساختند! 

 فکر کنم می شود هر دو تا کا را با هم انجام داد 

یعنی هم به آمریکا فحش داد و هم هیروشیما را ساخت  

اصلا شما مگر ژاپنی هستید یا عمه تان در ژاپن زندگی می کند  

که خبر دارید آن ها جای آن کار اول این کار دوم را کردند؟ 

 

نکته بعدی اینکه این روزها یک خورده ای از خودم بدم می آید 

البته دقیقا یعنی شب ها این حالت اتفاق می افتد 

شب ها که می نشینم جلوی تلویزیون 

تا فاصله ها شروع شود 

با آن آهنگ یاس بار کمی تا قسمتی بی معنای انتهای هر شب 

نمیدانم یعنی چه که 

« نمی ترسم اگه گاهی دعامون بی اثر می شه 

همیشه لحظه آخر خدا نزدیک تر میشه؟ » 

من که نمی فهمم 

بنظرم خیلی بی معنی است  

 

 

این روزها بیشتر به این فکر می کنم که 

تبدیل به آدمی بی ثمر شده ام 

البته بعدش فکر می کنم که چه کسی توی این دنیا ثمر بخش است؟ 

 بعدش می گویم خوب بهتر است اول ملاک های ثمر بخشی را مشخص کنی  

بعدش.. 

بعدش بماند برای بعد 

 

 

این روزها به فکر دوستم هم هستم 

به من چه اصلا 

تقصیر خودش است 

دلش خوش است که با اسم مستعار وبلاگ می نویسد 

اما آنقدر رد پا از خودش و زندگی اش جا گذاشته بود 

که من شناختمش 

و بهش گفتم 

او هم الان دلخور است 

به نظر شما من مقصرم؟ 

نیستم 

اگه هستم بی تعارف بگویید  

ولی نیستم

 

 

 

این روزها همه اش به او فکر می کنم  

که از زور درد خلقش همیشه تنگ است  

... 

  

به این هم فکر می کنم 

که خوب است کنار صفوف طویل ماشین های در صف گاز 

تئاتر خیابانی یا  

تئاتر کاغذی یا  

شعبده بازی یا  

هرکار دیگر مخاطب پسندی اجرا شود 

حیف است آدم ها فقط در صف گاز باشند و کار دیگری نکنند 

 

 

 

فکر می کنم 

از خدا دور افتاده ام 

خیلی خیلی دووووووووووووررر 

 

 

این روزها اتفاقات دیگری هم می افتد 

فکرهای دیگری هم می کنم 

اما...

لنگیدن

نوشته بود: 

چرا در مورد اشغال و آزادسازی خرمشهر فیلمی ساخته نشده در مایه‌های جنگ‌های استالینگراد و نرماندی و منچوری و برلین و غیره که جهانی شود؟  
موضوع و داستان حماسی که کم ندارد. 
 بودجه هم که قاعدتن باید فراوان باشد.  
کجای کار می‌لنگد؟ 
 
  
به آدرس زیر مراجع کنید تا خودتان بفهمید کجای کار می لنگد؟
 
فصل نامه بهداشت پوست و مو. سال هفتم. شماره ۲۲. بهار هشتاد و هشت. صفحه ۳۹ 
 

بابانظر

خدا را شاهد می گیرم که اطمینان داشتم 

به محض رفتن کشته می شوم 

قبل از حرکت سه جمله به ذهنم آمد: 

یکی اینکه خدایا از من قبول کن 

دوم اینکه گفتم مادرجان دعا کن اگر شهید شدم، خدا از سر تقصیراتم بگذرد 

بعد از خودم پرسیدم: من دو پسر دارم، اگر شهید شوم آیا پسرهایم این راه را دنبال خواهند کرد یا نه؟ 

جمله ها و این مفاهیم مرتب در ذهنم می چرخیدند تا این که حرکت کردم.

مبعث(المراقبات)

سالک را باید که تمام جد و سعی خود را در یادآوری حق بزرگ شمردن این روز و 

 شناسایی حق نعمت آن و  

سعادت عظمی و خیر اعظمی که به او رسیده و  

برکات و نوری که به او رخ کرده به کاربرد و  

قلب خود را امتحان کند و  

جگونگی فرح و سرور خود را در این روز بنگرد و  

اگر ببیند که روزی از روزهای خوش دنیایی در دل او همانند این روز  

یا فرح و سرورش در آن ایام بیش از این روز است 

 در مقام معالجه ی نفس خود برآید و 

 بداند که از پستی و نادرستی نفس و  

انس به عوالم طبیعیه و 

 صفات بهیمیه و  

دوری از عالم نور  

وارون شدن قلب و  

واژگون شدن دل می باشد.

کلیشه

 ی آدمکی تو وبلاگش این چهارخطو نوشته بود. که البته حرف کلیشه ای خیلی از ادمای مدعی روشنفکری که معتقدند آدم باید دلش صاف باشه و با خدا رابطه داشته باشه نماز و روزه و فرایض دینی کلا تو قوطی: 

مسائل پزشکی یه امر تخصصی و علمیه

مسائل دینی شخصیه باید هر کسی طبق شخصیت خودش عمل کنه تا روزی بتونه پاسخ بده

با 2تا کتاب خوندنو 2 جلسه تو مسجد نشستن آدم خدا نمیشه! (خطاب به فقها!)

شما عقلتو بده دست فقها ولی حق نداری این انتظارو از دیگرون داشته باشی 

 

  

بله البته لااکراه فی الدین 

اگه نمی دونی بدون که فقیه شدن با 2تا کتاب خوندنو 2 جلسه تو مسجد نشستن میسر نمیشه  

هر جوجه طلبه ی تازه به حوزه رفته ای هم فقیه نمیشه 

ی نگاه به کتابای اصول فقه اگر کنی می بینی که استخراج احکام از دل منابع فقه چقدر دقیق و آداب و اصول داره  و برخلاف طرز تفکر شما هویجوری نیست

یکی بیاد فقیه و فقاهت رو به این بنده های خدا معرفی کنه  

بخصوص که هر فقیهی که مرجع تقلید نمیشه

نکته جالبش اینه که این آدما قرآنم قبول ندارن 

و یک نکته اکتشافی دیگه اینه که خیلی از حرفایی که اینجور آدما میزنند همون شبهاتیه که اهل سنت در دین مطرح کردن 

مثل اینکه حق نداریم  بگیم کی خوبه کی بد حتی یزید حتی آنجلینا جولی حتی صدام آدمای خوبی هستند ولی به  احمدی نژاد میگن گه مدی نژاد!!! 

بعد میگن دین نیومده که خوب و بدو نشون بده!!! 

بعد بهشون می گی پس امر به معروف و نهی از منکر چی میشه؟ 

میگن فقها از خودشون درآوردن 

میگی پس امام حسین چی؟ 

میگه اونم تحریف تاریخ 

و تازه خونه حضرت فاطمه هم در نداشته و 

تو می مونی که دیگه چی بگی؟ 

بعد تازه می فهمی چقدر بی دینی که نمی تونی حواب اینا رو بدی 

ای  

ای 

هی 

آخرش می گی برا شادی روح صدام صلوات 

چی بگی دیگه

ته دیگ

تتمه ی حوصله مان 

در این گرما 

تبخیر شد و رفت 

من ماندمو یک دنیا گرمازدگی 

و هذیان گویی 

 

قر و شهرام و خدا

وای چقدر خوشحالو ذوق زده است 

که شهرام(دوست پسر سابقشون) 

تو مخلوط پارتی (عروسی ) نیلیا (هموزن نکروفیلیا)

 اومده باهاش قر داده 

 مامان شهرام هم بهش گفته شهرام من با هیچ دختری غیر از فامیل نمی رقصه  

یعنی از باب اینکه به هیچ کس افتخار نمیداده تا حالا ها

 

حالا خدا کجای ماجراست؟ 

وای خدا دستت درد نکنه اصلا انتظار نداشت که شهرام انقدر خوب برخورد کنه و حتی باهاش قر بده!!!

 

 

 

آرژانتین

انگار عادت کرده 

نزدیک قله که رسید 

خودشو از اون بالا پرت کنه پایین 

دیه گو رو می گم 

اصلا مگه تقصیر دیگو که آرژانتین باخت؟ 

همش تقصیر آسیه است 

که برا همه برزیلی ها پیامک تسلیت فرستاد 

از هر دست بدی از همون دست می گیری 

  

 

 

 

جام جهانی

مسابقه گذاشتن به نظر شما کدام بازی بیشترین گل را خواهد داشت؟ 

 

ی مسابقه هم بزارن که بنظر شما در کدام بازی اشتباهات داوری از همه بیشتر خواهد بود؟ 

 

اصلا چه اجباریه ی بازی ی داور داشته باشه؟ هر نیمه رو بدن ی داور سوت بزنه. برا وقت اضافه هم ی داور زاپاس داشته باشن. اینجوری داور تو زمین بیشتر می دود و همه جا خواهد بود و بهتر خواهد دید.کارآفرینی هم میشه.

  

تازه تعداد تعویض ها هم باید بیشتر بشه مثلا بشه پنج تا نه شش تا بهتره ما دیگه حوصله نداریم بازیکن خسته ببینیم تو زمین 

 

تازه یکی هم به تعداد نفرات هر تیم اضافه بشه خیلی بهتر هیجانش بیشتر می شه  

 

این قانون بی معنیه آفساید رو هم بردارن دیگه همه چیز درست میشه

 

ولی آرژانتین قهرمان میشه  

خداییش برزیل دیگه خیلی تکراری شده 

اصلا اگه قهرمان هم بشن مزه نداره

 

مرگ

همه منتظر بودن الف بمیره 

چون سرطان داشت و اطبا جوابش کرده بودن 

ناگهان 

ب تصادف کرد و مرد 

به همین راحتی 

سورپرایز می کنه 

همه رو مرگ 

حالا باید حتما سرطان بگیریم 

که بفهمیم قراره بمیریم ؟؟؟ 

قراره بمیریم 

قراره بمیری 

قراره بمیرم 

می میریم 

می ریم 

یادت نره 

می میریم 

همیشه

همیشه همینجوریه ...

... 

... 

...

بن بست و آسمان و آدم

همیشه در بن بست هم راهی به سوی آسمان هست!! 

مسخره ترین جمله ای که آدم می تونه در اواسط اوایل عمرش بشنوه همینه 

 

آخه آدما اگه آسمونی بودن و راه آسمونو بلد بودن که دیگه رو زمین کاری نداشتن که بخوان تو بن بست هم گیر بیفتن

کتاب

پسردایی کتاب خریده بود

قصه های من و بابام

2500 تومان

یادش بخیر

ما هم بچه بودیم کلی کتاب داشتیم

همان موقع ها که هنوز بچه بودیم

همه ی کتابهایمان را اهدا کردیم به کتابخانه مسجد محله مان

با همه ی اشتیاق کودکی مان.

الان هم کتاب ها دارم برای خودم

اما دلم نمی آید حتی یک کدامشان را محض رضای خدا به کسی امانت بدهم

حتی به شما دوست عزیز

بهتان برنخورد

به جایش

اگر روزی پورشه ام را خریدم

بهتان می دهم یک دوری با آن بزنید

تازه بوق هم بزنید

اما فقط از دم درب خانه مان تا سر خیابان ها

بیشتر دیگر نمی شود

تا آن موقع که من پورشه بخرم

حتما بنزین خیلی خیلی گران شده است

البته اول قرار بود لامبورگینی بخرم

ولی الان می بینم با پورشه بیشتر حال می کنم

اصلا از قیافه ی خود آقای پورشه بیشتر خوشم می آید

البته اول باید بگردم و یک راننده خوب استخدام کنم

تا خیلی خوب پورشه ام را براند

من که رانندگی نمی کنم

می گویند زن ها دست فرمانشان خیلی خوب نیست

پورشه ام حیف است آسیب ببیند

من هم یک زنم

امروز هم روز زن بود

می گویم شاید اگر زنی بیاید و ماشینی بسازد

زن ها رانندگی شان بهتر شود

ماشین های امروزی عقل مردانه دارند و

با مکانیزم های ذهن زنان ناهمسانند

البته خشونت مردان را که در همه ی ابعادش در رانندگی بروز و ظهور یافته است

و در شکل گیری فرهنگ حاکم بر آن نیز دخیل بوده

نباید فراموش کرد

همان جور که نباید نادیده گرفت که

زنان طبق مقررات مکتوب راهنمایی و رانندگی میرانند

مردها طبق قانون نانوشته ی خودشان

و اینکه زنان قانون پذیرتر از مردان قانون گریز هستند

با این حال گمان نکنید که چون ماشینم را بهتان می دهم

کتاب هم به شما بدهم

نه

هرگز از آسیه تقاضای کتاب نکنید که آدرس کتابفروشی را می شنوید

مثل بعضی اوقات که بعضی ها زنگ میزنند خانه ما و

شماره تلفن منزل عمو را می خواهند و

می شنوند 118

اصلا ولش کن

پشیمان شدم

پورشه هم نمیخرم که بدهم شما یک دوری بزنید و

آنوقت برایتان توقع بی جا درست شود که

اگر ماشینش را می دهد

حتما کتابش را هم می دهد

آری اینجوری خیلی بهتر است

من هم می روم با پول پورشه ام سفر

شاید شما را هم با خودم ببرم

هزینه حمل و نقل تان را خودتان بدهید

باقی هزینه ها با من

البته دیگر هرچه من خوردم شما هم باید بخورید

نغ زدن ممنوع

اما فکر نکنید که چون حاضرم با شما همسفر بشوم

حاضرم به شما کتاب هم امانت بدهم ها

نوچ

آخرین باری که کتابی را به فردی امانت دادم

یک برگ آن را پاره کرده بود و

با چسب کارتون آن را چسبانده بود

دچار برانگیختگی روانی شده بود آسیه

وقتی با آن صحنه اسفناک خیانت در امانت مواجه شده بود

اه اه اه

دوووووووور شوید دووووووور شوید

ای خاطرات بد

ای شوم های تاریخ زندگانیم

دور شوید دور شوید

آسیه را به حال خود بگذارید

اصلا با شما هم سفر نمی شوم

چون حتما یکی از کتابهایم را در سفر با خودم می برم

یا در سفر کتاب تازه ای می خرم

بعد ممکن است شما وسوسه شوید که آسیه چه می خواند

یا حوس کنید در سفر ژست روشنفکری بگیرید و

آنوقت از من بخواهید که بهتان کتاب امانت بدهم و

من هم که مسلما نه می گویم و آنوقت به شما بر می خورد و

راهمان از هم جدا می شود و می شویم مصداق رفیق نیمه راه

و این خیلی بد است

پس بهتر است با پول سفرم یک ویلا بخرم روی کوه

توی همان ییلاقی که آسیه طعم آب چشمه اش را خیلی دوست دارد

آنوقت می توانم کلید ویلا را به شماهم بدهم

که بروید تویش برای چند روزی اعصابتان آرامش یابد

اما یادتان باشد ها باید تعهد بدهید که

به کتابهای درون ویلا دست نزنید

که کلاهمان توی هم می رود آنهم بدجوری

آخرین باری که رفته بودیم ییلاق

ویلای همسایه مان

برای روشن کردن آتش

از کتاب آسیه بیچاره به عنوان فتیله استفاده کردند

مثلا کتابم را برده بودم توی صندوق عقب ماشین مخفی کرده بودم

که چشم کسی به آن نیفتد

ای روزگار

کتاب آسیه را طعمه حریق می کنی؟

حقا که هر چه بدو بیراه هر کس در هر کجای این دنیا و در هر دوره زمانی بهت بگوید حقت است

آسیه رفته بود ییلاق برای تمدد اعصاب و آرامش روح

آنچنان ریدی به حالش که با ده من عسل هم قابل خوردن نبود

از ویلا صرف نظر کنیم بهتر است

چون ممکن است این حادثه تکرار شود

مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسد

پول ویلا را می گذارم زیر بالشم

شاید وقتی شبی دزدی آمد خانه مان

آنوقت این پول ها را بهش می دهم که درعوض کتابهایم را نبرد

اصلا هم خنده ندارد

آسیه که نمی تواند بنشیند ببیند دزد همه ی دوستان خوبش را یکجا می برد

هی آسیه

فکر کن دزد آمده باشد و پول ها زیر بالشت باشد

اما خودت نباشی که آن ها را به آقا دزده بدهی که کتابهایت را نبرد

آنوقت چه؟

آنوقت را نمی دانم

استادی داشتیم که می گفت: کراهت دارد چیزی را بخوری که چشم دیگری به آن است و دلش خواسته باشد از آن چیز بخورد

اگر بتوانیم خوراکی را با خواندنی قیاس کنیم

آنوقت کراهت دارد چیزی را بخوانی که دیگری دوست دارد آن را بخواند

برای رفع کراهت

همه کتابهایم را با روزنامه جلد کرده ام

به شیشه دربهای کتابخانه ام هم پوستر چسبانده ام

که درونش هویدا نباشد

کلیدش را هم نخ کرده ام به گردنم آویزان است

اصلا فکر نکنم کتاب روزنامه ای برای دزدها جالب باشد

تازه اگر هم ببرد با پول زیر بالشم می روم دوباره همان کتاب ها را می خرم!

ولی

 با این کار فقط کتاب خریده ام

خاطراتم چه می شوند پس؟

کتاب هایی که استاد بهم جایزه داده است چه؟

خودم برم بخرم که دیگر جایزه نیستند

اصلا آدم مطالب را از توی کتاب خودش بهتر می فهمد

کتابی که یک گوشه آن یواشکی نوشته ای

حوصله ام سر رفت یا گرسنه ام یا مرگ بر آمریکا

از همه مهمتر اولش نوشته ای که از نمایشگاه کتاب خریده ای اش

کتابی که توی نمایشگاه بوده حتما ارزشش از کتاب کتابفروشی بیشتر است

تازه وقتی لای کتاب ایکس را باز می کنی

یادت می آید که بایدبه خانم ایگرگ فحش بدهی که روی کتابت پرتقال ریخته است

اگر دزد کتابم راببرد که دیگر یادم نمی ماند برای سرد کردن جگر پاره پاره ام باید به خانم ایگرگ فحش بدهم

دختره ی بوگندو

کارد بخورد به آن شکمت

می مردی بعدا پرتقال می کوفیدی

البته بازکردن لای کتاب زد تا پی از همه عذاب آور تر است

آدم یاد غسل ارتماسی می افتد

آسیه که با این خون دل خوردن کتاب نگه می دارد

خودش به همراه بیست تا از کتابهایش و جزوه هایش

افتادند توی آب

هی آسیه چه روزگاری داشتی

برای این مدرکهای دانشگاهی چه رنج ها و خطراتی که به جان نخریدی

با این همه زحمت و رنج و مصیبت که چشیده ای

از مارکوپلو چیزی کم نداری

او کالا تجارت می کرد ما تجارت عمر

بله داشتم می گفتم

آسیه داشت می آمد خانه شان برای فرجه امتحانات

توی راه سیل آمده بود

و اتوبوس قراضه هم چون پری دریایی در گل

آب تا کجا که بالا نیامده بود

آنقدر در آب ماندیم

تا مغزاستخوانهایمان هم جوانه زد و آماده بود برای پیوند

همه ی کتابها خمیر شدند خمیر

دیگر کار از برانگیختگی روانی نیز گذشته بود

شیدایی آمد به سراغم

آسیه شیدا شد

حالا باز درد کتاب ها خوردنی بود

جزوه های دست نویس خودکار نویس را بگو

همه جوهرهاشان پاک شد و رفت قاطی رنگ قهوه ای سیلاب و آن را بنفش کرد

چه جزوه هایی

که تا استاد پادرمیانی نمی کرد

نمی دادمش

دزد روزگار آمد و گرفت و بردش

کاشکی آن موقع پول داشتم و سوار هواپیما شده بودم

که یا نیفتم توی سیلاب

و یا اگر هم می افتم

دیگر کارم خلاص بود و می رفتم آن دنیا و این همه داغ نمی دیدم

بله بله

حق با شماست

حتما عمرم به دنیا باقی بوده است وگرنه سیلاب هم بدجوری آدم می کشد

یادم هست که شاعر گفته

گهی زین به پشت و گهی پشت به زین

حال اگر روزی در سانحه ای اعم از هوایی یا غیر هوایی

جنازه ای را یافتید که همراهش چند عدد کتاب است

که آن کتاب ها با دقت وسواس گونه ای توی دو تا نایلون باند پیچی شده بودند

بدانید آن جنازه یا خود آسیه است

یا با آسیه حشر و نشر داشته

و این کار عبرتی است از رفتار این روزگار سر خود و آن سیلاب بنفش

موجب اطاله ی کلام نشود

می دانم که ماجرای آسیه و کتاب هایش

مثنوی عاشقانه نیست که هرچه کش آید حوصله تان سر نرود

اما برای اقناع وجدان شما باید عرض کنم که

قسمت سوم پدر خوانده را دیده اید

همان اواخر فیلم که دخترش را روی پله های اپرا تیر کردند

چه حالی داشت بیچاره

آسیه دقیقا همان حال را تجربه کرده است

وقتی کتابش را پس از هفته ها دوندگی پس گرفت

کتاب که نبود

شده بود برگه ی اخذ اثر انگشت

طرف موقع خواندن کتاب ترشک می کوفیده

با انگشتای آغشته به ترشکش

کتاب را ورق می زده است

اینکه چطور کشف کردم که ترشک است و نه چیز دیگر بماند

قیچی گرفتمو تمام اثرات انگشت مجرمانه اش را قیچی کردم

به این یکی فحش نمی دهم

فقط بخاطر پدرش که حقی بر گردن همه ما دارد

حال که قانع شدید بیایید همفکری کنید تا راهی برای خرج کردن پول هایم پیدا کنم

چطور است با پولم بدهم همه ی صفحات همه ی کتاب هایم را برایم پرس کنند

تا اگر روزی هم به شما امانت بدهم نه پاره شود نه رویش پرتقال بریزد نه آب کاری به کارش داشته باشد

نه ترشک و لواشک

اوه

صبر کن آسیه

اینجوری حجم همه ی کتابهایت خیلی زیاد می شود و نمی شود که با خودت این ور و آن ور ببریدشان

بعد اگر روزی هواپیمایت سقوط کرد

چگونه جنازه ات را شناسایی کنند

تو که کف پایت خال ندارد

به هر ترتیب

با این داغ های تازه شده که مشتی است از خروار

و این خیانت های پی در پی غیر قابل جبران

و با ملاحظه اینکه جای پول هایم فعلا امن است

و این احتمال وجود دارد که در آینده نزدیک با حذف یارانه ها

در راه گذران عمر همه شان خرج شود و

اصلا کار به خرید پورشه نرسد

فعلا آنچه مهم است

این است که پسردایی یکی از کتابهایم را به عاریه گرفته

برای جگرگوشه ام دعا کنید که سالم به موطن خود و آغوش گرم آسیه بازگردد

اما گمان نکنید که چون نتوانسته ام به پسردایی آدرس کتابفروشی را بدهم

در مقابل شما هم کوتاه می آیم ها

نه نه

اینگونه اوهام را از ذهنتان دور کنید که مایه ی شقاوت است

خ مثل خیانت

وچقدر بندگی سخت است

حس خیانت بهم دست داده است

خیانت به نعمت زندگی

خوب که فکر می کنم

می بینم خیلی بد جنس هستم

در حق خودم

و همه ی نعمت های خوب خدا

شدم مثل بچه ای که سر سفره نشسته است

بشقابش پر است از غذا

بهانه می گیرد و نمی خورد و باز می خواهد

ته دیگ آبجی بزرگه را

گوشت برادر را

لیوان دوغ بابا را

و مادر است که مستاصل می گوید

همه را که خودت داری

و بچه لج می کند و می زند زیر گریه

و بهانه می گیرد که برای من کم ریختی

آخر هم قهر می کند و می رود توی اتاق

با شکم خالی

و غذایش می ماند منتظر

بچه نباش آسیه

خودت را از نعمت ها محروم نکن

به قول مامان تو همین را بخور

باز اگر خواستی بهت می دهم

نویسندگی

داشتم کتاب داستانی را می خواندم

با خود گفتم:

مردک دیوانه است

این اراجیف را سرهم کرده

و چه آوازه ای هم بهم زده است

واقعا نویسنده بودن به نوعی جنون هم نیاز دارد

آدم بیاید آنچه در ذهن دارد

روی سفره پهن کند و

با گشاده دستی آن را به همه تعارف کند

آخر هم هرکسی از ظن خودش

یارش شود یا دشمنش یا به سخره بگیردش

سفر

نمی دانم این اصفهانی ها کلا آدم های جالبی هستند

یا ما با عده ی جالبشان آمد و رفت داریم

با آن لهجه ی شیرین شان که وقتی بنا می کنند به تند حرف زدن

باید فقط گوش باشی تا بفهمی چه می گویند

همه کارهایشان آداب مخصوص خود را دارد

بخصوص ازدوجشان

انقدر رسم و رسوم پیچیده ای دارد

که خودشان هم در پیچ و خم آن راه گم کرده اند

با این حال مردان خانواده دوستی دارند

خورش ماستشان را خورده اید؟

می گویند در همه مهمانی های مهم باید سر سفره باشد!

مثل قرمه سبزی که هرجا بروی مهمانی جزء لاینفک هر وعده است

اگرچه بریونی هم غذای خوشمزه ای است

ولی ممکن است با معده تان جور در نیاید

بس که چرب است این غذا

حلیم بادمجان با پیاز داغ طلایی فراوان و گوشت چرخ شده قلقلی سرخ شده

خوب است و خوشمزه

آن هم با زعفران فراوان که قاطیش می کنند

آش شعله قلم کاری در اصفهان خوردم

بی نظیر بی نظیر

ی حلیمی هم به خورد ما دادن و گفتن حلیم شیر است

چی بود لا مصب

بس که خوشمزه بود

حیف که کم بود فقط

گوش فیل و دوغ

که اولش نمی دانستیم چه جوری باید خوردش و قورت داد

به به به به

هی آسیه نوبرش را آورده ای؟

آدم این همه راه برود اصفهان

آنوقت بیاید و فقط از شکم بنویسد

آسیه چه کند؟

بیاید از آثار تاریخی اصفهان بنویسد که نمی شود

آنها را باید رفت دید

تازه بعضی خوششان نمی آید

اما شکم طرفدار زیاد دارد

بخصوص توی اصفهان

که چندین مدل غذا می گذارند جلوی آدم

و هزارتابار تکرار می کنند: بفرمایید، شما چرا نمی خورید؟حتما خوشتون نیومدست؟

و در آخر می فرمایند:

شما که چیزی نخوردید

آدم طرفدار شکم بماند به حالش بهتر است

و این ها همه  عذاب است عذاب

این روزها

این روزها آدم زیاد سکته ناقص می کند.

مارگیر

حواسمان باشد

ماری در آستین پرورش ندهیم که مجبور شویم مارگیر از هند وارد کنیم

تازه اگر تا آن موقع

نشده باشیم

مصداق خود کرده را تدبیر نیست

دموکراسی اسلامی

دموکراسی اسلامی یعنی

مردم دور هم جمع شوند و بگویند

بدلیل سال همت مضاعف، کار مضاعف

نماز ظهر و عصر به دو رکعت کاهش یافت

هوشیاری

آدم هرچه بیشتر سرش از یک جاهایی در می شود

بیشتر می فهمد که چقدر به خدا نیازمند تر است

قانون یزید

آنقدر بدنه ی اداری جامعه فاسد است

که اگر آن بالا قانون خدا را هم بنویسند

این پایین قانون یزید اجرا می شود

غفلت

بعضی وقت ها آدم خودش هم در جریان نیست که چه سوء استفاده هایی ازش می شود

مدرن و مدرنیته

نمی دانم نگران کلاژن های پوستم باشم که می گویند نور آفتاب می کشدشان

یا نگران زیست بوم خلیج مکزیک باشم که نفت می کشدش

یا نگران اخلاق باشم که نفع گرایی می کشدش

یا نگران هزارتا آدم مجهول الهویه باشم که قرار است فشنگ ها و سلاح ها بکشدشان

این همه کشت و کشتار

این همه نگرانی

بخشی از مدرن و مدرنیته را می توان خلاصه کرد در همین چیزها

سن و سال

دیده اید برخی از آدم ها

جای اینکه سنشان را بگویند

سال تولدشان را می گویند!

یا سنشان را تقریبی می گویند

یا پس از اندکی تامل می گویند

یعنی آدم ها که حساب و کتاب خیلی چیزها را دارند

حساب و کتاب سنشان را ندارند؟

مگر هر آدم چند تا سن دارد؟

اگر زمان برای آدم ها انقدر بی ارزش است

پس چرا همه یک ساعت پشت دستشان می بندند و

روی هر دیواری هم ساعت میخ می کنند؟

این آدم بزرگ ها راستی راستی چقدر عجیبند!

سفر

آدم وقتی می رود حرم حضرت معصومه و

آن همه آدم می بیند در لباس روحانیت

دلش به حال اسلام می سوزد و با خود فکر می کند

اگر این همه فیزیکدان دور هم جمع می شدند

و خرجشان را هم دولت می داد

آنوقت فیزیک چقدر پیشرفت می کرد

که اسلام نکرده است

سفر

آخ که بی مسئولیتی عجب لذت بزرگی است

آدم خودش باشد و یک حساب بانکی پر و پیمان

برود و همه اش بگردد

کاشکی خواهر مارکوپلو بودم

البته جسم زنان ضعیف تر از آن است که بخواهند آن همه مشقت را تحمل کنند

پس کاشکی خواهر برادر کایکو و داداش تسوکه بودم

آنوقت چهار پنج نفره مراقبم بودند

یا می رفتم با یوگی دوست می شدم

با آن کشتی هوایی اش همه جا می رفتم

چقدر بد است که پای آدم به زمین بند باشد

سفر

آدم وقتی می رود سفر

انگار تعلقاتش کمرنگ می شود

خودش است و لباس های تنش و چمدان توی دستش و پول های تو جیبش

چقدر خوب است که لازم نیست هر روز صبح به این سوال جواب بدهی

ناهار چه بخوری

در عوض به این فکر می کنی که کجا بروی

یا جایی که می روی ممکن است چه جوری باشد

نه مثل هر روز که مقصد همیشگی ات معلوم است

کاشکی می شد همیشه مسافر بود

این عبارت را که می نویسم یاد عبارت دیگری می افتم

همه مان مسافر هستیم و باورمان نیست رفتن را

آلفا

پمادی است گیاهی

با

اثری منحصر به فرد

در بهبود زخم ها و التهابات پوست

از قبیل:

زخم بستر و زخم های دیابتی

بعد از بخیه پوست

درم ابریشن و زخم های ناشی از خراش و بریدگی

ترک های عمیق پوست

ادرار سوختگی کودکان

حساسیت های پوستی

اگزما و پسوریازیس

التهاب ناشی از لیزر پوست

سوختگی ها

تازه جزو تعهدات بیمه هم هست

www.alpha-remedy.com

واقعا قابل تحسین

درمانگری بی همتا ست

پای خواهرم بدجوری سوخته بود

با همین آلفا خوب شده

سفر

آسیه رفته بود سفر 

تهرون و قم و اصفهون 

شکرخدا که خوش گذشت 

جای همتون خالی بود 

 

 

 

خستگی سفر از تنم دربره 

حتما نغ زدنو شروع می کنم 

منشات قایم مقام

انبار دارا ارزنی آمد نخود آمده ماش فرستادیم گندم ده که برنج اندر است.

فیش بانکی

اگر خواستید برای جایی

بالاخص اداره یا ارگان دولتی

مبلغی را در بانک واریز کرده و فیش آن را ارائه دهید

حتما کنار نام و نام خانوادگی تان

حتی اگر غضنفر جرتنقوز است

ترجیحا تا آنجا که جا داشت

و اگر نداشت

با یک فلش پشت فیش

اطلاعات زیر را نیز بنویسید

نام پدر

شماره شناسنامه خودتان و برای محکم کاری مال پدرتان

ایضا شماره کارت ملی افراد فوق

شماره شاسی ماشین خود یا پدرتان

اگر ماشین نداشتید

موتور که حتما دارید

مال موتورتان را بنویسید 

شماره کارت دانشجویی

(با توجه به اینکه همه در مملکت ما دانشجو هستند و

دانشجویی برای خودش شغل پرآوازه ای است)

رنگ چشم و مو و پوست

نوع مو که صاف است یا وز است یا لخت است یا اصلا کچل هستید

قد

وزن

عرض صورت

زاویه بین دو ابرو

قطر سوراخ بینی

درجه ضعیفی چشم(عنداللزوم برای عینکی ها)

تعداد فرزندان خانواده

و...

هرچه بیشتر بهتر

اصلا گمان نکنید که چون اسم و فامیل تان

یک نموره تک است

فرد دیگری با شما مشابهت اسمی ندارد یا نخواهد داشت

اگر این ها را ننویسید

آنوقت

می روند فیش شمار ا می گذارند

توی پرونده غضنفر جرتنقوز شماره 2

و بعد اگر شما کپی فیش را هم که داشته باشید

الم شنگه هم راه بیندازید

که چرا چوب بی کفایتی کارمند شما را من بخورم

می گویند سیستم بسته شده است و

دیگر نمی توان نام شما را وارد کرد

نمی دانند که شما مثل خودشان نیستید

که یارانه را با رایانه یکی کنید

حال بیا و به اینها حالی کن که حتما یک فردی هست که می تواند از در پشتی وارد سیستم شود و 

عاقیب اینکه آن یک نفر در مرکز است و  

مرکز هم تهران است 

«همه ی راهها به تهران ختم می شود»

..... 

هیچ کس هم نیست که جوابگوی انرژی هدر رفته شما باشد 

 

 

 

کاشکی کارمندان کمی کمتر قهوه و نسکافه و چای بخورند

 این کافئین خونشان می رود بالا

نوفهمن که در حال ارتکاب چه غلطی هستند

شاید هم از بی برکتی پول نفت باشد 

که نمک گیر نمی شوند و  

کارشان را درست انجام نمی دهند

 

بدون شرح

مطالب زیر حاصل وبلاگ گردی شبانه من است تمام مطالب زیر از وبلاگ یک نفر که اسمش را نمی برم کپی پیس شده است :

در ابتدا:

«در واقع بعد از انصراف خاتمی، من کاندیدایی را که طرفدار دوآتشه اش بودم از دست دادم...»

و بعد:

«به ارتباط ظریف رفتارها دقت کنید. طرفداران کسی مثل خاتمی که از گفتگوی تمدن ها حرف می زند، سعی می کنند او را الگو قرار داده و بگویند:" زنده باد مخالف من!"»

در آخر:

«هرکس به مهندس میرحسین موسوی رای ندهد خر است!» 

تذکره: هرچند زنده بودن با خر بودن منافات ندارد اما این زنده بودن با آن زنده بودن زمین تا آسمان متفاوت است. در جریان که هستید.

نخبه

پسر فضل فروشی از استاد سوالی پرسید

استاد از سوال نامربوط شاگرد برآشفت و گفت:

آقااااااااااااااااا به درس گوش نمی دهی

این سوال شما مثل آن است که بخواهی از رابطه ی کوزه و لنگه گیوه سر در بیاوری

سرکارخانم آسیه هم داشت از خنده منفجر می شد

اما

جرات خندیدن نداشت

ترسو نبودها

مراعات ادب می کرد

استاد آنقدر عصبانی بود که...

حالا دستگاه اجرایی حکومت

این پسرک را گرفته است

همه جا علم برداشته اند که

نخبه ای را گرفتند!

هی هی

بردند و خوردند

هی هی

لابدا تا حالا

صدبار بهش تجاوز کردن

هی هی

یا هزار جور بلای دیگر

در حقش کردن

هی هی

خوب است و خدا رو شکر

که ما این آدم را دیده بودیم

هیچ چیز نمی خواهم بگویم

فقط برخلاف صداقت است که نخبه بودنش را تصدیق کنم

حال شاید در عرض این چند سالی که یه افتخار زیارتشان نائل نیامده ایم

ناگهان نخبه شده باشد

یا در همان زمان در حال سر در آوردن از پیله نخبگی بوده و

ما بی خبر

اما هر آتشی(به جز آتش نادر)دود دارد

ما دودی ندیدیم

هی هی

اصلا نخبه ای که نتواند

حرفش را جوری بزند

که نگیرند و نبرندش

به چه در می خورد؟

هی هی

یعنی نخبگان امروز از بهلول دیروز کمترند؟

هی هی

  

  از بس که نخبه ندیدیم و

بی هنر(به معنای اعم کلمه) بار آمدیم و زیستیم و

به عیارهای بی ارزش دولتی(به معنای قوه مجریه)

برای شناسایی نخبه بسنده کرده ایم

شده ایم این

دودش هم مستقیم می رود توی چشم همین دولت(این بار به معنای اعم کلمه یعنی کشور با همه متعلقاتش)

که سر هیچ و پوچ به هرکسی وصله نخبه بودن نچسباند

هرچند نخبه پرانی هنر است

هی هی 

 

 

 

نمی دانم شاید تاکنون آزاد شده باشد

 اگرنه که امیدوارم هرجوری هست از زندان دربیاید

یا در آورده شود و به زندگی اش برسد.

هی هی

البته خدای را چه دیده ای

شاید این سابقه سبب خیری شد و رفت

یا ببرندش

مثل دیگران که رفتند

یا بردانده شدن

حال این ور آن مرزها

یا

آن ور این مرزها

آزادی

وقتی مسئولیتی را به عهده نمی گیری کنترل امور را بدست دیگرانی میسپاری که قلبا به نفع تو نمی اندیشند  

پس  

قبول مسئولیت اولین گام برای آزادی است! 

 

 

این علامت تعجب تو متن اصلی نبوده  

برا اینکه رد پای خودم هم تو متن باشه 

اون علامتو گذاشتم جلوش 

حالا باید فکر کنم 

ببینم  

این جمله چند تا درسته؟ 

نقطه چین

جای نقطه چین را با اطلاعات خود کامل کنید:

آدم

جاسوس باشه

خیانت کنه

اما

...

نباشه

به بهترین پاسخ جایزه هم تعلق میگیرد

البته باید ی نیت خیر و قشنگ هم داشته باشید

تا پروانه ها پر بگیرن

کمک

در ایام زیست خوابگاهی

رفیق شفیقی فیلمی داد تا ببینیم

سرگذشت واقعیه یک انسان

که از جامعه و انسان بریده

پول ها و ماشینش را به آتش کشیده

پیاده راهی دشت و دمن گشته

به اینجا و آنجا سرک کشیده

با آدم های تازه آشنا شده

مدتی با آنها زیسته

و بعد راهی جنگل گشته

چون ادمیان بدوی گذران زندگی کرده

درنهایت تصمیم به بازگشت گرفته

اما امکان بازگشت فراهم نبوده

و به اشتباه

گیاهی سمی بلع نموده

و فوت کردندی

کسی اسم این فیلمو میدونه؟

ذهن من مشغول این مسئله گشته

انشا ا... هرچی زودتر آزاد شه 

 

 

 

ی کارتون هم بود

بچه بودیم پخش میکردن

انیمیشن نبود

تصویر نقاشی شده بود

ی تصویر می اومد

و ی آقایی که من صداشو خیلی دوست دارم

جای شخصیت ها حرف میزد و داستانو روایت میکرد

تنها صحنه ای که یادم اینه:

چند تا آدم تو بیابون بودن

که از دور دو شعله آتش میبینند

وقتی نزدیک میشن

میبینند ی عنکبوت بزرگ

اون دوتا شعله آتیشم

چشمای عنکبوت بوده

و مجبور میشن باهاش مبارزه کنند

هر قسمت ی اتفاقی واسه این آدما می افتاد

یادتون اومد؟

کسی میدونه اسمش چی بود؟

ماجراش از چه قرار بود؟

تو اون بیابون چه میکردن؟

جیغ

بچه ها دارن تو حیاط وسط بازی می کنند 

جیغم میزنند  

یا  

جیغ میکشن

ظاهرا جزء لاینفک زندگی زنانه است 

جیغو می گم 

و اینکه همه ی مردا ازش متنفرباشن 

یه خصوصیت مشترک بین جنس مذکر 

چرا از جیغ بدتون میاد؟ 

بیشتر اوقات یه عکس العمل غیر اردای 

اینم مثل بقیه 

منظورم باقی خصایص زنانست 

مثل گریه کردن که مردا همش مسخره می کنند و می گن گاز اشک آور 

مثل مادر بودن 

که همیشه مسخرش کردن 

مثل... 

مثل... 

آره خیلی چیزای دیگه...

کوتاه نوشت

این سیستم دودویی طبیعت منو کشته 

 

 

آسمان به اندازه کافی ابری هست

جو زندگی را بیش از این مه آلود نکنید

 

 

سن که میره بالا

سلامتی میل می کنه به سمت منفی بی نهایت

جوونی آخه چقدر کوتاهی

 

عینک خواهری مفقود گشته

داد چشم ها بلند

رخ بنمای محبوب من

 

 

احساسم را سیلاب حوادث با خود برد

من ماندمو

حساب های نانوشته ی نامنظم عقلم

 

عجبم از این مردمان ناسپاس که چگونه به نماز می ایستن؟

 

ای ریاکار

دورویی تا به کی؟

آنچه که به زیان می گوییو

در عمل بدان بی توجهی خود دورغ دیگری است 

همه دروغ می گوییم 

محمود تنها نیست

مروری بر خبرها

وزیر صنایع و معادن رفته مرکز خدمات پس از فروش ایران خودرو

از یک خریدار ناراضی معذرت خواهی کرد

اون آقاهه هم گفت: الله اکبر

دیدین؟

حق با اون یکی آقاهه بود که میگفت مشکل کیفیت خودروی

بعدشم من که منمو

ماشین ندارم

میدونم که مهندسای ایران خودرو

تعویض کارن نه تعمیرکار

که ظاهرا اونم نیستن

بعدشم عرضم به خدمت آقای وزیر

که اگر رییس شرکت تویوتا عذر خواهی میکنه

این عذرخواهی برا این ارزش داره

که هر چندین سال شاید ی بار اتفاق بیفته

و در ضمن مشتری مطمئن که ماشین درست تحویل میگیره

شما اگه بخوای معذرت خواهی کنی

تا آخر عمر وزارتتم که معذرت بخوای

باز کم میاری

 

 

دولت هفت تا طرح اجتماعی داره برا چیشو نفهمیدم

طرح هشتم : برای ثبات خانواده ایرانی

اگه ی روزی بخوام روزنامه چاپ کنم

اولا و حتما در قطع دفتر خواهد بود

ثانیا برگه هاشم مقوایی میزنم

که

اولا مردا دیگه نتونن برن پشت روزنامه قایم شن

ثانیا این روزنامه رو هی تکون تکون ندن که صداش دربیاد و رو اعصاب خانواده راه برن

 

 

قرار شد بست و سه هزار پرستار جدید استخدام شه و

تا اون موقع هم اضافه کاری بیش از ظرفیت هم بدن

اولا همین ده بیست روز پیش بود که بودجه رو بستین

تا اون موقع خبری از این حرفا نبود

یهو چی شد؟

بعدشم این مازاد از کجا میخواد بیاد؟

ماکیاولی میگه: حکمرانی که بخواهد از شهرت امساک برکنار بماند بزودی میبیند از هیچ اسراف و تبذیری نمی تواند خودداری کند درنتیجه برای اینکه پولی داشته باشد تا صرف بخشندگی کند بناچار باری زیادی سنگین بر دوش اتباع خویش میگذارد و این سیاست دیری نگذشته او را منفور ایشان می سازد.

 

 

هفت تن جو

شپشک زده

شپشکاشم زده به خونه های مردم

تنها کاری که صدا و سیما کرد

رفت گزارش تهیه کردو

نتیجش این شد که

جوهای شپشک زده

از منطقه خارج شد

خبرنگار ی کلام نپرسید

آقاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

این هفت تن جو چرااااااااااااااااااااااااااااااا شپشک زد؟

مسول این شپشکا کیه؟

تکلیف خسارتی که مردم دیدن چی میشه؟

حالا فکر نکنید هفت تنو میریزن دورا

نه

میدن گوسپندا میخورن

 

 

رایانه حمل و نقل:

شصت میلیارد تومان برا تهران

دویست میلیارد تومان برا باقی کشور

فقط تناسبو ببینید

حالشو ببرید

 

 

بورسم که رکورد شکستو

الله اعلم

که حباب یا واقعیت

هرچی هست انشالا خیر باشه

 

 

ده تا قناتم تو یزد خشکید

نه ببخشید

درحال خشکیدن

اینم بی خیال

خدا بزرگه

انرژی هسته ایو بچسب

میگم حالا این انرژی هسته ای

بدر د تولید آب میخوره؟

شاید بشه ازش آب تولید کرد

ی تحقیقی بکنیم

 

 

هفته ارتش بود؟

مرد سلاحدار کجا و مرد بی سلاح کجا؟

بی خردی است اگر گمان کنیم که مرد سلاحدار به دلخواه از مرد بی سلاح فرمان برد

یا اینکه

مرد بی سلاح در میان خدمتگزاران سلاحدار خویش ایمن زید.

ماکیاولی

 

بالای صفحه برنامه وردم این پیام اومده:

Security Warning Macros have been disabled

یعنی چی؟ 

خطرناکه؟ 

چه اتفاقی در حال وقوع؟ 

چیکارش کنم حالا؟

باز بیست و سی

باز این بیست و سی رفت گزارش تهیه کرد 

از چی؟ 

آمبولانس خصوصی 

که جرا تیپ بی دارند 

نباید داشته باشند 

این گزارشگر ی کلام نپرسید  

چرا اینا نباید باشن؟

حالا اگه اینا نباشن 

جاش آمبولانس دولتی هست که به مردم خدمات ارائه بده؟  

اگر هم باشه آیا حاضرن برن از ی شهرستان دیگه مریض منتقل کنند به تهران؟ 

نیست دیگه 

حرف زور میزنند اینا هم  

میگم چطوره برم گزارشگر بشم؟ها؟