از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

از انچه ناراضیم

همه انچه که نباید اینگونه باشد

انتقال

 رییس خانه خراب شد

بیصدا

بی هیاهویی خاص

دخترکانش چون جوجه های تنها

بیصدا در خلوت خویش اشک ریختند

به کشتی انگلیسی هم فکر نمیکردند

فقط به روزهای سخت بی مادری درپیش رو

روزهای بی پناهی

روزهای سخت اخر

ضجرو دردی که بر مادر تحمیل شد

می اندیشند


واقا معلم مدرسه که امروز رخت به فردوس برین برببست

هرچند تازه زن سوم گرفته بود

چون زن اولش مرده بود

زن دوم طلاق گرفتو

زن سوم تازه داشت جاپایش را محکم میکرد که 

هوفففففف


خدایا قصد دخالت ندارم

مسجد محله از مراسم ختم خالی نیست

من باب سوال

این ملکه انگلیس چطور هنوز زنده است؟

هرچند از زیر زمین هم میتوان کارهایی کرد

از متن فوق خوشم نیامد

فقط درخستگی یک روز گرم خواستم بنویسم

برای تخلیه انرژی های منفی جذب شده

نوشتن سیم انتقال است

عروس سی و شش ساله و داماد چهل و سه ساله!!!

چه قشنگی ای دارد؟

هرچند بعد از عشقی پانزده ساله باشد

پدر چهل و پنج ساله 

خداوند انسان را جفت افرید

و انسان بنحو لجوجانه ای بر فردیت خویش اصرار میورزد

برای همه چیز برنامه داریم جز جفت شدن




باز مذاکره؟

این روحانی از رو نمیره؟

باز حتما پت و متشو میخواد بفرسته

تا ی برجام دیگه امضا کنندو بیانو

ناو انگلیسو تحویل بدن

همراه پسته رفسنجانو زعفران خراسانو

برنج شمالو مینای اصفهانو ترمه ی یزد

 پشمک و باقلوا با ی دیگ اش سبزی شیراز برا سلامتی ملکه

اونوقت بشینن منتظر

که نفتکش ایران از دست انگلیس در بره

بعد بگن

اینا بدعهدی کردن!!!

قرار بود وقتی کشتی انگلیس به ساحل امن رسید

کشتی ما ازاد بشه

اما نشد

ما یکسال فرصت میدهیم

بعد فرصت دوباره شش ماهه می دهیم

به بهانه ی بدعهدی

بی لیاقتی بیشتری بخرج میدهیم

از فکر معیشت مردم و اداره اقتصاد خارج هستیم

بیخیالتر میشویم

من که خیلی وقته تلاش میکنم اخبار گوش ندم اصلا

مگر اتفاقی بگوشم ی چیزایی بخوره


مذاکره عادلانه اخه یعنی چه؟

حالا سپاه اینا رو گرفته

تو برو تحویل بده

نماینده های مجلس که پشتت هستن

ما مردم هم برامون قابل درک دیپلماسی شما برجام بدفرجام

شما گل بخودی زیاد زدی

بازم بزن 

خوب میزنی

 

مذاکره نمیخواد دیگه

کشتی ایرانو ازاد کنن

خسارات وارده هم بپردازن

ما بمدت ایام توقف کشتی ایران کشتی انگلیسو نگه میداریم

بعد اگه خدا خواست ولش میکنیم

نه اصلا ولش نمیکنیم

گروگان نگه میداریم تا درس عبرت بشه برا بقیه

ی جور دیگه هم میشه

اینجا لو نمیدم


اگه زن روحانی رو داعش گرفته بود

روحانی مذاکره عادلانهمیکرد؟

اگه دخترشم گرفته بودن

ارتشو نگه میداشت تا سپاه ی کاری کنه؟

چقدر نامسلمانیم که اینجور توسط خودی حقیر میشیم



بعدا نوشت آیه‌ ۲۱۷ سوره بقره : قرآن در این آیه می‌فرماید که مردم این کفار دائما با شما خواهند جنگید، بنابراین امید نداشته باشید که مذاکره‌ای بکنید و با مذاکره مشکلات حل شود، این‌ها یک هدف دارند و آن برگرداندن شما از دینتان است.

بوی باران

من که تا اکنون سکوت پیشه کرده بودم

اما امشب سکوت من دریده شد

نویسنده سریال بوی باران ظاهرا زیادی

تحت تاثیر سیندرلا و کزت بوده

همسرانی چون سیاوش و سهیل را بتصویر میکشد

که در پای زنان نالایقشان درفشانی میکنند

سهیل مرکب از زیرپای میکشد در راه نجات برادر زن

شغلش را ترک میکند در راه ازدواج میمون و مبارکش

بعد دختران مردم فکر میکنند شوی یعنی همین

انوقت امار طلاق که بالا رفت

بالا رفته است دیگر مثل تورم

به کسی ربطی ندارد

مثل جزرو مد دریا طبیعی است

مردان ایران زمین که قصد ازدواج مجدد دارید

یک برگه عادی بگزارید توی جیبتان

زن مورد علاقه ی دومتان را که یافتید

بدهید امضا کند و تنهایی بروید دفترخانه عقدش کنید

انهم عقد رسمی

واقعا بهمین هرت و پرتیه؟

چی مینویسین اخه!!!

بچه بازیه مگه

الان ترانه کزت

سیاوش ژان وال ژان

ناجیه سیندرلا

ی فیلم درهم و برهم

اعتیاد مهاجرت غیرقانونی قتل فقراختلاف طبقاتی اختلاف خانوادگیو....

همه رو ریختن تو دایره

کل فیلم هم بر مدار هدف وسیله را توجیه میکند میچرخد

ترانه خانم هرکاری از دستش بربیاد میکنه

با جان خانم جانم بازی کرد

با اینکه پزشک و سوگند خورده

سلامت خانم جان را به مخاطره انداخت

اخرشم با پررویی میگه حرفای منو بشنوین

این قهرمان داستانتون؟؟؟؟

روباه مکار حیله گر

واقعا رضا کیانیان چی تو فیلمنامه دیده که اومده بازی کرده؟

من از بیکاری میشینم پاش

وگرنه دو زار نمی ارزه

اهنگشم ی تیکش شبیه سریال پوارو هست

از پلیس اگاهی انتظار میره اعتراض کنه

بخاطر بوق بودن نقش پلیس 

و بچه بازیهای بازپرس در جریان پرونده



پاره نوشت

امروز عصر رفتم همانجا که در پست قبلی نوشتم

بسی خوب بود و مفرح

روزگارم شده است همنشینی با نوجوانها

عصری که دل خوشی از ان ندارم

به هرحال خداروشکر


خانه کسی نیست

هرکس بدنبال کاری رفته است


همسایه نذری اورد

سالگرد شوهر خدابیامرزش است

و من در تنهایی کلک نذری را خواهم کند


ادم یک کتاب بدیگری عاریه میدهد

نصف گوشتتنش اب میشود تا سالم برگردد

حالا این همیارخانم چه دلی دارد

شویش را عاریه میدهد!!!

و بدینترتیب

این زن به زردچوبه حسودی میکند

چون هیچ ادویه ای جای ان را نمیگیرد


این زن شوهرش را میستاید

چون شجاع است که دوخانواده را مدیریت میکند


دختر و دامادش با او قهر هستند

بخاطر وجود همیار

و دلش بسی تنگ است برای نوه اش


یاد شکسپیر افتادم

شاید هم کس دیگری فرمایش کرده است

اگر نمیتوانی جلوی رابطه ی بد را بگیری از ان لذت ببر

و اگرچه متذکرا متواترتا من قرار است قضاوت نکنم

ولی از باب بیان احساس

و انچه در بدو شنیدن کلام در ذهنم نقش بسته است

جمله ی فوق را صرفا جهت اطلاع ایراد کردم


الان خانه ی این مرد کجاست؟

همیار!!!

دراغاز این روز شلوغ

که دلم میخواهد زودتر غروب از راه برسد

تا برسم به آنجایی که دوست دارم

آنجا که همیشه فکر میکردم اگر بروم موفق ترین خواهم بود

امروزی که از فرط تعدد برنامه

 غذایی راحت پخته کردم تا اشپزی زیاد وقتم را نگیرد

آمدم تو صفحه ی بلاگ اسکای

چون بالاخره اینترنت خریدمو

چون تشنه ای بر لب جوی

چشمم افتاد به وبلاگ " اینک"

بعد از پسرتنها که رمزی شد و

ورونیکا که دیگر نمینویسد

و کفترچاهی ی جفت که همه اش رمزی نوشتو

چیزهای دیگر

 دنبال یک وبلاگ روزنگاری خوب بودم

اما نیافتم

این اینک هم عجیب و ناملموس

نوشته های یک زن به قول خودش همیار

یا همون هوو

زن اولی که بر سرش هوو نازل شده است

و راضی است

بگو سییییییییب

هلووووووو

گلابیییییییییی

از هوو و شوهرش هم عجیب تعریف میکند

و البته دفاعی منطق وار

همچنان مینویسد

همسر امشب خانه ی زهراست

مو به تن من سیخ میشود

زهرا همان همیارش

همیار را از کجا اورده؟

قرار است در چه همدیگر را یاری نمایند؟

اوه! شاید منظورش داشتن یار مشترک است

مثل هم سایه

 مرد بعنوان همسر

باید خیلی هنرمند باشد

تا زنش را راضی نگه دارد

حالا چجور میتوان همزمان دو زن را راضی نگهداشت؟

خدا داند

هرچند بفرموده ی خدا هم نمیتوانید عدالت را برقرار کنید.(خطاب به اقایان)

زن دوم شدن یعنی 

شوهر اجاره ای داشتن

یعنی مرد دیگری را به عاریه گرفتن

و شاید از بیشوهری بهتر باشد

اما زن اول بودن کجایش میتواند خوب باشد؟

و باز یاداور میشوم

من قضاوت نمیکنم راجع به هیچ چیز

بروم درپی کارهای خودم

 صوفی مسلک شده ام

تحت تاثیر مولانا

صدای تراکتور می اید

البته خودش نمی اید

این صدای اسپلیت همسایه است


بعدا نوشت:سرکارهمیار فرموده اند ما مالک شوهر نیستیم که جریان عاریه صحت داشته باشه اما من میفرمایم ما مالک تن خود نیز نیستیم ولی میگوییم  دست من و اختیار جسممون را داریم میتونیم دستمونو ببریم یا حتی ازهاق نفس کنیم .

در بحث ازدواج نیز همین است بعلاوه اینکه پیوند روح و جسم ادمو بشدت درگیر میکنه 

شوهر ادم همسر ادم است کالا نیست که چون یکی دیگه نیاز دارتش بگیم بفرما

و معلوم نیست اگر ما نیازمان بیش از قبل شد همیار از حق خویش میگذرد یا نه؟ 

یا اگر نیاز همیار بیشتر شد چه؟زن اول از حق خود خواهد گذشت؟

ایثار در این محدوده ها معنایی ندارد

بالاخص که ما زن هستیم و در قانون تک شوهری محصور


کی قرار است زنها خودشان را ببینند؟



افسانه

نمیدانم مولانا اگر در عصر ما میزیست کارش چون میشد؟

قیافه اش عوض شده است

اما نه تنها بخاطر عمل زیبایی دماغ

انگار ان دماغ جدید

بهانه ای شده است برای تغییرات اساسی تر

اینها را بیخیال بشوید

دومین مرد دوران عمر من که از خانه زن دوم رانده شده بود

درست مثل همین سومین مرد که بتازگی رانده شده است

درست با همان دست و جیب خالی

بی جا و بی سرپناه

 یکسالی را در کنار زن اولش بسر برد

شادوخرم و خندان

جوان شدو از ان قیافه ی فکستنی درامده بود

کلی نقشه های جدید بازن اول کشیدند

اموراتشان را سر راست کردندبرای مهاجرت

که ناگهان

ز پرده درامد زن دوم

دید ای داد بیداد

این شوهر چقدر برومند و گل از گل شکفته است

و شوی را احضار کرد

و مجددا از راه بدر

و سوگل دوباره تنها ماند

وقتی شوهرش هوای زن دوم کرد

سوگل رفت

مهاجرت کرد به سرزمینی که دوست داشت انجا نفس بکشد

و من نمیدانم چقدر حق الناس بدهکارم

کاش مثل پیامبر

اعلامیه میدادم که هرکس حقی متصور است بیاید بگیرد

سوگل با دستی باز به شوهرش میبخشید

زن دوم با عشقی خالصانه جیب شویش را خالی میکرد

شاید خالی شدن جیب بهتر باشد تا گرفتن از جیب دیگری

و من اطمینان دارم که همین است

مرد ترجیح میدهد با زنی تناردیه سان بزید

و از کیسه ی خودش بخورد

هرچند کیسه در دست زن باشد

تا سر در اخور زنی کند

که چندین سال پیش رهایش کرد ه و رفته

بدون نیم نگاهی یا نگاهی به پشت سرش

این جنس مردهای قدیم است

اما مردهای جدید

از اول روی جیب و سرمایه ی زنشان حساب بازمیکنند

اسیه خل شده است

نه ان یکی مرد است نه این ورژنهای جدیدش

که اگر شما هم داستان عشق اتشین مرد و

 ماجرای رسیدن او به سوگل

و سختیهایی که سوگل کشید چون زن  این مرد بود را بدانید و

رفتار اکنونش را ببینید

چیزی از عقلتان کاسته میشود

من دیگر قرار نیست قضاوت کنم

ولی قادر به هضم این افسانه ها نیستم

مثل چیپس

اگر نمکش بیضرر باشد قیمتش فشارخون را بالا میبرد


مثل مسکن

اخ که چقدر گرسنه بودم 

بعد از پر کردن شکم  

دم براوردن سخت تر میشود

به غذای مانده نگریستم

و اینکه شاید اخرین غذای فرو رفته باشد

شاید این وعده همان ضیافت موجودات زیرزمین باشد

یاد شکمبه ی پر از کاه گوسفند قربانی افتادم

گوسفندی که صبح خیلی زود خوراک داده شد

تا سنگینتر باشد

و پول کاه هضم نشده را به قیمت کاه تبدیل شده به گوشت بازستانند از مشتری

و چه کسی کاه را به گوشت مبدل میسازد؟

شکمبه و احشا و اعضای درون ان،

پس باید قیمتی باشند

اما نسبت به خود گوشت ارزانتر هستند

ادمها هم همینجورند

بعضیها پله میشوند برای دیگری

و دیده نمیشوند

اما انکه بالا رفته است

دست نیافتنی میشود

مثل مسکن



از گسل تا گاندو

واقعا قابل قیاس نیستن

من گسلم دیدم تا تهش

گاندو رو هم دیدم تا اخرش

هر دو رو هم دوست داشتم

حالا نقاط ضعفشو بزاریم کنار

ولی الان از دیدن گسل

حس پینوکیو وقتی خر شد بهم دست داد

اینترنت خریدم

دیگه کاری نمیشه کرد

جای گوشت چغندر بخوریم

رب گوجه نخوریم

گیلاسو به تماشا بنشینیم

اینترنتو چه کنیم؟

مولانا

دوش دیدم مولوی در خواب ناز

گفتمش ای شیخ از من السلام

مولوی رویش بکرد بر انطرف

بر من مسکین نگاهی تازه کرد

گفت برمن سالک راه طریق

بس تو غفلت کرده ای از راه دین

شش کتاب مثنوی در پیش رو

تو بدیدی امرودیو کدو

سر بزیر و لب گزنده چون خجل

من همی بودم در گفتار شیخ

گفتمش ای شیخ برتو مرحبا

تو سرودی شعر مستهجن چرا؟

غرق عرفان و سلوکم کردیو

ناگهان از خرقه بیرون کردیو

ره نمودی یکهویی برانطرف

یادم اوردی تو امثال دگر

منحرف گشتم به سمت بدخویی

راه حق گم کردم از مستهجنی

تو ندانستی که سالک.گم شود

سوی ترکستان همی یاهو زند

درکشیدم من زبان بیخرد

هان تو هستی نزد مولانای قرن

مولوی خندیدو راهش سرگرفت

او برفت و من بماندم در خجل



در پی پست پیشین:

http://neqzan.blogsky.com/1398/04/13/post-959/

گرما

در این هیاههوی تابستان داغ و

گرمای رخنه گر موذی

که بر جان ادمی هجوم می اورد

ان مرد امد

ان مرد در گرما امد

با دست خالی

با جیب خالی

و با حسابی خالی تر از هر خالی

اما

با روی پر

یا بعبارتی با پر رویی

زن دوم حسابش را خالی کرد و

خودش را به بیرون پرتاب 

و او هم جایی نداشت

جز

خانه ی زن اول

که خودش کار کرد و بچه های ان مرد را بزرگ کرد

و حاصل ان دسته گلهای زیبا نیستند

دو فروند ننگ نطورنمک

بالا برنده ی فشارخون

بی حاصل و بی خاصیت

محتاج نان شب

و زن اولی که با گرمایی چون گرمای تابستان

اهداکننده ی اسپرم را پذیرفتو

دهان من از تعجب باز نیست

چون تصمیم گرفته ام قضاوت نکنم

که هیچ

حتی درمورد دیگران فکر هم نکنم

اما اینکه اینجا نوشتمش

برای گرفتن درس عبرت است

چون این سومین مرد دوران عمر من است

که دست از پا درازتر

از خانه زن دوم رجعت داده شد

یا دیپورت شد

درحالیکه کل زندگیش را از دست داد

و حرفو حدیث زیاد هست

اما وقت تنگ

چون نگاههای صاحبخانه یا بعبارتی مالک اینترنت

دارد کج میشود

از بس سرم تو گوشی است

چون تشنه ای بر لب جوی




هنر نزد ایرانیان است و بس

اینترنت 

لا موجود

زدم تو خط ترک

کتاب بحر در کوزه میخوانم

خواندمو خواندمو خواندم

تا رسیدم به

استغفرالله

مولانا هم که بی ادب

شدیدا 

شعرمستهجن

که ازش عرفان دربیاد

ببینید قدیمیا چقدر هنرمند بودن

چون با دندانم لبمو گاز گرفتم

نمیتوانم بیشتر بگویم

ماخوذ به حیا

تجارت

من پورتوکلم

تاجر و جهانگرد دنیزی

از برای دیبزمینی 

هزار کیسه زر میدهم

از برای رب چوجه

از برای این و ان


من و مرغ شکم پر

اندر حکایت روزگاری که میگذرد

یادداشتها نوشته اند و می نویسند نویسندگان

کاش نوشتنم می آمد

اما نمی اید

بس که طبیب سودازدا تجویز کرده است و

اینک صفرا زده است بالا

سودا که کم باشد نمیشود اندیشه کرد

صفرا که بالا میرود ادم خوشگذران و در لحظه میشود

به هیچ نمی اندیشد

جز سرخوشی در همین لحظه

بگمانم پیرمرد صد ساله ای که از پنجره گریخت و ناپدید شد

یک صفرایی تمام عیار بوده است

امروز از در خانه پایم را نگذاشته بودم بیرون

که دیدم جنازه ای بر سر دستان مردم میرود

چقدر بی تفاوت

از میان انبوه جمعیت داغدار رد شدم

به چشمهای اشک آلود نگریستم

شانه بالا انداختم

به مرغ شکم پر در حال پخت فکرمی کردم

مرغی در فر

با پاها و بالهای بسته

و یاد شکم جنازه افتادم

که قرار است طبق قوانین طبیعت

پس از سه روز باد کند و

منفجر شود

بیرون بریزد

شاید شکم مرده ها

برای جانوران زیر خاک

مثل مرغ شکم پر باشد

پس هر مرده ضیافتی است

برای موجودات دیگر

هی

ضیافت ضیافت است دیگر



قفس

در کف شیر نر خونخواره ای

غیر تسلیم و رضا کو چاره ای


شیر نر خونخواره همان نفس آدمی است

که در چنگالش گرفتار هستیم

اما

تسلیم و رضایش را نمیدانم

چاره ای که مولانا نداند

پس ما چگونه دانیم

مرغ باغ ملکوتمان

اسیر است و

ما در قفس

سرگرم


زبل خان


بانو رفت

سرطان امانش نداد

اوووه

کوفت

این سرطان کوفتی

همه جا هست

اینجا انجا همه جا




ماه عسل 98

بعله

امسال ماه عسلی درکار نبود

خدا رو شکر

ما راحت شدیم

پارسالشم چنگی بدل نمیزد

با اون قسمت اخر مبتذلش

ولی جالبه

یک برنامه به یک ادم بند باشه

که چون علیخانی وقت نداره

ماه عسلم تعطیل

اوووم

البته اینکه از ماه عسل پرش کرده به عصر جدید

ترقی محسوب نمیشه

و ماه عسلشم در اوج تعطیل نشد

دیگه حرفی برا گفتن نداشت

دکور تکراریو

شلوار تنگ و تنگ تر علیخانی و

لقمه ای که دور سرش چرخ میداد

تا اخرش بیننده تا بفهمه موضوع چی بود

برنامه تمام بود

امسال نیمه پنهان ماه رو میبینم

خلاصه و فشرده حول محور و موضوع اصلی گفتگو

تازه سر اذانم نیست

شکست

شکست سختی بود

هنوز هم هست

همه مدارک و شواهد موجود

بالاخص رفتار و حرفهای بشدت معنی دار و مشکوک متهم

ما را به این جهت سوق داد که تهمت بزنیم

انهم تهمتی به جدیت و محتمل به یقین

اما

حس کاراگاهی اشتباه درامدو

تحقیقات همگی مختومه شد

با اشکار شدن حقیقت

و روسیاهی ماند به ذغال

حالا خوب است

تهمت را اشکار نکردیمو

گذاشتیم در گنجینه ی ذهن بماند

اما

در همین حد هم گناه نوشته شد در سیاهه ی اعمال

ان هم از نوع حق الناس

که نمیشود کاری کرد

جز جلب رضایت

گناه عقل را کم میکند

و این کاهش جبران شدنی نیست

و بدینترتیب

با دست خودم بر علیه خودم اقدام کردمو

در این ماه مبارک

دیگر رویم نمیشود به قران دست بزنم

چه برسد به اینکه بخوانم

هرچند باید بخوانم

تا در ان دنیا 

تقدیم کنم به صاحب همین حق

بدشانسی

دست بریده ام زخم شده است

زخمی سیاه و قلمبه

بریدگی اش عمق دارد

گوشت از روی استخوان جدا شد

هوف

چه دردی و چه سوزشی

و خونی که به بیرون هجوم می اورد

دلی که اشوب شده بود

عاقبت زردچوبه و سیاه دانه ی کوبیده

خون را بند اورد

و همه اش یاد رزمندگانی بودم

که در میدان جنگ مجروح شده و

ناچارا متحمل درد

تا امدادگر بیاید

و انها که امدادگر نیامد و

با تنی مجروح اسیر شدند

یا جان باختند

و درد و درد و درد

اخخخخخخ

انگشتم

انهم در ماه مبارک رمضان

که ادم دوست دارد در مهمانی خدا با وضو باشد

تا از بقیه کم نیاورد

با این دست زخمی 

که نباید اب بخورد

چه شانسی

تنها مسیر

هرروز ساعت شانزده یا شانزده و پانزده دقیقه

شبکه تهران

این اقای پناهیان چی میگه؟

همه حرفاش عجیب غریب

ی جوریه

دور و نزدیک

اشنا و غریبه

چی میگی حاج اقا؟

هزارتا سوال اومد نشست تو ذهنم

کی میخواد جواب بده؟

مست و گیجم  بیا منو از این وسط جمع کن

دزد دریایی

اشتراک اینترنت به پایان رسید و

شد علیه الرحمه

حالا من اینترنت ندارم

از چندین روز پیش

همه اش رفتم اینجا و انجا

مثل دزدان دریایی از اینترنت دیگران سود جستم

ان هم اینترنت به ان گرانی

نمیدانم اینترنت گرانتر است

یا سیب زمینی

هرچند پیاز ارزان شد

اما هلو کیلویی ده هزار تومان است

ان هم جعبه ای

و خرما هنوز گران است

و ماکارانی هم پروازی شد

کاش ما هم پروازی بشویم

قیمت دار 

در این ماه مبارک

خدا ما را با قیمت بیشتری بخرد

خدایا شماکه پولدارترین هستی

ما را بخر

به بالاترین قیمت

هرچند خودمان خوب میدانیم

در نایابی نیستیم که قیمتی باشیم

اما

خالقی داریم بس گرانمایه

ادمها برای خط خطیهای ون گوک

یا هر ادم مشهور دیگری

پولهای کلان میدهند

ما هم که مخلوق صاحب اسمانها و زمین هستیم

شاید ناخالصی داشته باشیم

اما جنسمان حتما خوب است

خدایا ما را بخر


باتشکر از همراه اول بابت دو گیگ اینترنت هدیه به مناسبت روز ارتباط

میخوام اسیا تک بگیرم

ولی حس زنگیدنش نیست

عالیس نخوریم

کوفت بخوره

کارد بخوره

شکمی که قراره

عصاره مالتش از المان بیاد

المانی که مواد شیمیایی ریخت رو سر مردم ما

حالا صنعتش مجبوریم بخریم

عصاره مالتشو که نخوریم چیزی نمیشه


گله

فضای مجازی همین است دیگر

کسی احوالت را نمیپرسد

هرچند احوالپرسی توقعی گزاف است

در این روزگار که

درعالم واقع

انسانها برای احوالپرسی هم دنبال دلیل میگردند

منبرنشینان مدام در فضایل صله رحم میگویند

و مضرات قطع رحم

ولی همچنان این مدرنیسمازیون است که پیش میتازد

انسان شهرنشین مدرن 

خودش را میبیند و سایه اش را با تیر میزند

حال این انسان در مدار فشار اقتصادی هم که قراربگیرد

با نیروی گریز از مرکز

از همه چیز میرمد

تا خودش را ببیند و نوک دماغش را

هی اسیه

فضا همین است

نسبی است

خودت چون سنگریزه بر اب دریا موج کوچک می افکنی

اگر کوه باشی و در اب فرو بریزی

سونامی روی خواهد داد

چقدر خردیم و بزرگ پندار

پوووووف

رفته بودیم بلاد کفر

نه انور مرز نه

درون خط بسته ی میهن اسلامی

تهران شهر بی اخلاقیها

میلیونرهایی که نمیتوانند

بچه های خیابانی شهرشان را تامین کنند

و اسوده در خیابانهایش تردد میکنند

عجب

چه وجدانهای ارامی


پشت در

مسلمانیمان را گذاشتیم پشت درب و

وارد غیبت خانه شدیم

شخصیت ایکس را شخم زدیم

عمیقا و درجهات مختلف

بیانیه اخر این شد که

در هرحال با همه ی نقایص و ضعفها

کار خودش را پیش میبرد!!!!

یا بعبارتی

گلیم خود را از اب میکشد


هوم

یاد رقاصه ی هتل افتادم

همان هتلی که مسلمانیمان را پشت دربش گذاشتیمو

رفتیم توی سالن لهو و لعبش نشستیم

با حجاب کامل از شر موبایلها

و ذکر بر لب که مبادا مسلمانیمان پشت درب گم نشود

چشم دوختیم به رقاصه یا همان همکار دی جی و

حرکات موزون خیره کننده اش

فکر میکردم

ادم بدبختی است

که از بین مشاغل مختلف

رقاصه شده است

کلاس رقص دارد 

فکر میکردم از زور بیکاری و فقر

ادمها رقاصه یا دی جی میشوند

با ان لباسهای عجیب غریبشان

اما این رقاصه ماشین شاستی بلندی دارد

که من ندارم

اگرچه انسان ظاهرالصلاح شریفی هستم

و شوهری دارد که در عکسهای پیجش

خیلی همسر است و ال و بل و جیمبله

و کلی فالوور در پیجش

درکل از زنده بودن راضی است

در هرحال استعدادش شکوفا شده است دیگر

هرچند عجیب است ادم در منکرات بالفطره مستعد باشد

چون فطرت الهی و پاک است

نمیدانم

اما خوب پول در می اورد و

خوب پول خرج میکند

اگر رقاصه است

تمام زندگی اش بر محور ان میچرخد

یک رقاصه ی رقصنده

نه یک رقصنده ی مذهبی نما

مثل ما

مسلمان نمای غیر مسلمان نیست

یا همان مذهبی عاریه ای



هرچند من در طی چند روز اخیر

با خدا درمیان گذاشته ام

که دراین زمانه

مسلمانی کار بسیار بسیار سختی هست

که بنظرم شاید

پیامبران پیشین هم اگر درحال بودند

مسلمانی پیشه نمیکردند


دلم گرفت ای هم نفس

تلگرامم پرید

سخت مشغول ارسال پیام بودم

که ناگهان

هوتوتو


بصیرت لطفا

〽️ ۶۰ درصد ایرانی ها کار نمی کنند

مطالبم پریده

رفته

نیست

رها

حمله

پیش به سمت کلیه ها

خوبه

خیلی خوب پیش رفتین

کلیه هانابود شدن

کارش به دیالیز رسید

گروهان یک بمونه برا افند

گروهان دو

حمله به سمت چشم ها

اول چشم چپ

و بعد از چندین روز

...

...

هر دو چشم فتح میشوند

و پیشروی بسوی باقی اندامهای بدن ادامه دارد

بله

این ارتش دیابت است

که پیش تاخت و

مادر حوریه را سرنگون ساخت

و حوریه را بی مادر

پدرش را بی همسر.

حوریه دیگر هیچ مادری نخواهد داشت

ولی پدرش همسر جدیدی برمیگزیند

و ته دلش قند اب میشود

ادم کفش نو هم میخرد ذوق زده میشود

چه برسد به همسر جدید

همسر قدیم دهسال بزرگتر بود

و پدر حوریه با مخالفت تمام اعضای فامیل 

علیرغم اختلاف سنی ازدواج کرد

پس از مدتی سخت پشیمان شد

افتاد روی دنده ی طلاق

که همان فامیل با مقاومتی خستگی ناپذیر

او را نشاندند پای لرز خربزه ای که خورده است 

نگذاشتند جدایی روی بدهد

تا دیروز که ملک الموت جدایی را رقم زد

پدر حوریه مکرون نبود

که از بودن با زنش لذت ببرد

چون مادر حوریه زن مکرون نبود 

همه اش بیمار بود

دیابت ظاهرا از سرطان بدتر است

ظاهری شکسته و قامتی خمیده

درکنار مردی سالم و سرحال که به وضع ظاهری اش اهمیت بسیار میدهد

باضافه ناچ.و نوچ مردم

و اخلاق بسیار بسیار متفاوت مادر حوریه

زندگی را بر هر دو تنگ کرده بود

و اکنون هر دو از اسارت این زندگی اجباری رها شدند

رها 

نبسته ام به کس دل

نه دل به من نبست کس

چو تخته پاره بر موج

رها رها رها من


بعدا نوشته:

داشتم میرفتم به سمت مستراح

ناگهان شیطان امد و در گوشم گفت

اگر روزی روزگاری

طبق اصل کوچک بودن کره زمین

حوریه از ناکجاابادی بیاید درون وبلاگ تو

و بخواند مطالب مربوطه را

حتما حتما یک تف توی صورتت می اندازد

خوب اگر این کار را کند

درحقیقت روی حقیقت زندگی تف انداخته است

چون من فقط ان را بازگو کردم

شاید این بازگوییها غیبت محسوب شود.

ولی گمان نکنم

دایره غیبت انقدر وسیع باشد

حوریه اهل وبلاگ خوانی نیست



تیوری

بنظرم

اسلامی که امروزه به ما عرضه میشود

پاسخگوی نیازها و مسایل ما نیست

چرا من باید روانشناسی کمال بخوانم

انهم با نویسندگانی خارجی نامسلمان

بلا را میگویند ازمایش است یا کفاره گناه

ما یا مدام درحال ازمایشیم یا کفاره دادن

مشکلی که پیش می اید

دوست دارم در همان مشکل بمانم

اصلا حل نشود

تا از این خلاص میشویم

به یکی بدتر دچار میشویم

خدایا ابراهیم خلیل الله بود

دوست داشت زنده شدن مردگان را با چشم سر ببیند

یونس پیامبر خدا بود

از جهالت مردمان نا امید شدو سر به دریا نهاد

یعقوب از فراغ محبوبش نابینا شد

ما که کسی نیستیم

ما خود پیامبر راهم ندیده ایم

اسلام ناب محمدی ندانیم که چیست

چقدر از ما انتظار داری؟

قارون زمان موسی یکی بود

هرروز خوشی قارونها را ببینیمو به انتظار بهشت الغوث الغوث بزنیم؟

درحالیکه مردان خدا را نمیبینیم

اگر فقر ایمان نمیشناسد

ما همان فقرا هستیم

یعنی از قید ایمان خلاصیم؟

مسلمانی در این روزگار سخت

بسی سخت است


باشد ان در پرده بازیهای پنهان غم مخور



خانه کوچک در چمنزار

شبکه تماشا

هرروز ده صبح

من طرفدار پروپاقرصشم

شهری کوچک در دل طبیعت

لذت میبرم

هریت و نیلز اولسون

قهرمان اصلی این فیلم هستند

البته برای من.

چارلز اینگلز و خانومش

یک زوج ارمانی رو بنمایش گذاشتن

با فرزندانی ارمانی تر از خودشان

اما هریت اولسون

با تمام ناجوربودنش

ثبات شخصیتی دارد بینظیر

یعنی برای رسیدن به خواست خود

هرکاری میکند

و دقیقا میداند چه میخواهد

و نیلز بیچاره با تمام سختی با او میسازد

و سازگاری  را بنمایش میگذارد

هدفدار زندگیشان را میسازند

اووه نیلز

هذیان

کی خواب

کی بیدار؟

همه خواب

بابالی چغندر بیدار

یادش بخیر

مادربزرگ این قصه رابرایمان تعریف میکرد

هنر قصه گویی برای نوادگان

حالا ما شاید نوه هایمان را نبینیم اصلا

اگرهم ببینیم قصه گویی را بلد نیستیم ابدا

یاد یکی از دوستانبذهنم یورش اورده است

خیلی وقت بود که از خاطرم رفته بود

وقتی یکنفر اینگونه در ذهنم حاضر میشود

طبق اصل دل بدل راه دارد

میگویم حتما او بیادم هست

ولی با وجود وسایل تسهیل کننده ارتباط

ادم دلش مکدر میشود

که چرا ارتباطی با دوستان ندارد

و این ثمره ی اعتماد بیش از اندازه به تکنولوژی است

که منبع مناسبی برای ذخیره اطلاعات نیست

صدای خروپف می اید

مرد خانه خواب است

در خواب چند عطسه ی فیلی میزند

حساسیت بهاره دارد

هوووم

و خواب از چشمانم رخت بربسته است

باران میبارد

از سوراخ پیشین لوله ی هود

می اید 

میریزد

روی تخت اشپزخانه

بعد روی فرش

بعد خودش دوباره خشک میشود حتما

من هیچوقت

هیچ ترتیبی برای جمع کردنش اتخاذ نکردم

چون باران نمیبارید

اما امسال

متفاوت از سالهای پیش است

باید کاری کرد تا سیل راه نیفتاده

یعنی دوستم دارد چکار میکند؟

چقدر دور افتاده ام

از خاطراتم

از گذشته ام

از خود قدیمی ام

چقدر عوض شده ام

چرا شبها بیخواب میشوم؟

عین مادربزرگ خدابیامرز

که شبها خواب نداشت

بهار که میشد

در اولین فرصت دلمه برگ مو میپخت

عجب دلمه هایی

شاید توی بهشت دوباره نصیبمان شود

این شکم را هم اگر نداشتیم

انگیزه زندگی هم افول میکرد

اگر هیچ خبری از دوستم ندارم

اما مادربزرگ حتما توی بهشت برای خودش حالی میکند

مادربزرگ من اگر مرد بود

اسمش در رده ی عرفا لیست میشد

اما نشد

چون زن بود

و درپرده بودن ذات زنانگی است

خوب است بروم جاپای مادربزرگ بگزارم

اما نمیشود

او کجا و من کجا

مادربزرگ بیحجاب را توی خانه اش راه نمیداد

مگر با یک امربمعروف حسابی

حالا ما با ادمهای بینماز نشست و برخواست داریم 

بقول قدیمیها باهم نان میشکنیم

دوستم ادرس اینجا را داشت

جزو معدود کسانی بود که اینجا را بلد بود

اما نمی اید دیگر

حتما یادش رفته است

اری حتما

سرش شلوغ است

از اندسته ادمها بود که وقت خالی نداشت

بروم مسواک بزنم

دیشب دیروقت از مسجد امدیم

صاف خوابیدم

مسواک نزدم

قدیمترها

بدون مسواک خوابم نمیبرد

چه روزگاری





روزی

مثل یک مجسمه سنگی

نشسته بود در ردیف سیاه پوشان

پدرش را بردند

پدری که میراثی نداشت

و او ماند

با پنجاه سال سن

و شغل نداشته و

شوی نداشته

و حالا برود تحت سرپرستی چه کسی؟

باید سر پنجاه سالگی دنبال کسب روزی باشد؟؟؟

اینها توی سر من چرخ میخورند


به کجا میروی ای خاله قزی

چادرت یزدی کفشات قرمزی

میروم بر همدان

شو کنم با رمضان

شو کنم شوهر کنم

نون گندم بخورم

منت مردم نکشم


تحقیق

دوست دارم ی تحقیقی کنم

راجع به

نقش موقعیت اجتماعی زنان در ازدواج موفق و تداوم زندگی مشترک

فصل اول از نظر اقایان

فصل دوم از نظر خانم ها

تعریف موقعیت اجتماعی هم مهم هست

بیشتر به شغل برمیگرده

شاید هم فعالیتهای خیریه یا فعال محیط زیستی

ثروت خانوادگی

موقعیت والدین یا یکی از اقوام درجه یک

زیبایی ظاهری

تیپ روز داشتن و نداشتن

اوففففف

فیزیو جواب نداد

یعنی کم جواب داد

دکتر فرمودن جراحی

ولی حالا محض اطمینان از تشخیص

و امید اینکه شاید راهی دیگر گزینه ای بهتر

میریم پیش یک دکتر دیگر در پایتخت

و یک دکتر دیگرتر در همین حوالی

و حوصله تهران شهر اخلاق را ندارم

و البته با وجود و ملاحظه ی الام دیگران در فیزیو

و همچنین اطراف خودم

که انگار هرکسی زاده شده تا حامل یک بیماری و

کیسی پولساز برای یک دکتر باشد

ناراحت نیستم

نه اینکه نباشم ولی یجوری ام دیگه

شاید زیاد ناراحت نباشم

کاشکی برگرده

اون سلامتی

اره

چه بخوای چه نخوای

بی جراحی نمیشه

دوست دارم سلامتی مثل همیشه

شنبه در فیزیوتراپی

بیست سالش بود

فقط بیست سال

بدلیل پارگی دیسک

کمرشو جراحی کردن

بهش گفتم مگه دیسک پاره میشه؟

من تصورم این که دیسک استخوان

پس شکسته میشه نه پاره

ولی اون گفت پاره شده

بر اثر دولابودن زیاد و ضعف عضلات 

چون کارگر زمین هستو

میرفته تیشه زنی و علف کنی و...

و من بعد نمیتواند برود

و باید برود دنبال فیزیوتراپیو

معاینه های بعد از عملو

پادردی که ایجاد شده و

خدایا

یک زن

با کمری معیوب

و وضع مالی ضعیف

هیچ فکر ناشی از دلسوزی یا ترحمی نمیکنم

چون خدایی به بزرگی تو دارد

در این دنیای فانی و زودگذر

چاخان

در حسرت دیدار تو اواره ترینم

اره؟

چاخان

اصول

خوب یجور برنامه ریزی کنیم که دچار اسیب نشویم

یا اسیب به.حداقل برسد

بهتر است

یا بیخیال شویم

و بگوییم هرکه زرنگ نباشد اسیب میبیند

بعد ما اسیبهایش را جبران کنیم

شاید هم نتوانیم جبران کنیم

اسیب دیده با دردورنجش کناربیاید

شاید هم کنار نیاید

بشود مار زهرخورده و

بیفتد به جان دیگران؟


بشود کودکی بد و ما کتاب بنویسیم زندگی خوب

بگوییم پدرت مست بود تجاوز کرد

تو گناهی نداشتی

خودت را سرزنش نکن؟


بگوییم برادرت 

نتوانست شهوت خود را کنترل کند

از تو مکررا سواستفاده میکرد

مشکل تو نبودی

تو خوب بودی

مشکل جامعه است که

کودک به سن تمیز نرسیده را در دام شهوت گرفتار میکند؟

تو خوب هستی لیاقت همه چیز را داری


به مرد بگوییم

زنت با یکی دیگر رفت

تو خوب بودی

ان مردی که عاشق زن شوهردار شد خوب نبود


به مرد بگوییم

پدرت مست بود هرروز مادرت را میزد

تو مثل پدرت نباش

مست کن اما طفل چهارساله ات را نزن


به زن بگوییم

اخی

ضعیف بودی

ناخواسته بهت تجاوز کردن؟

نترس

بیا بگو

جلوی دوربین

به خبرنگاران

به روزنامه نگاران

از هیچ چیز نترس

ما امنیت را فراهم میکنیم

که تو دردت را همه جا جاربزنی

خجالت نکش

قضاوت نمیشوی

فقط بگو

جامعه ازنظر روانی امن است

همدرد است


همه چیز را رها کنیم

بعد مشاور بزاریم

برای التیام زخمهای روح؟

زخمهایی که مثل زخم بستر هستند

روح را نابود میکنن



حیف

هیچکی نمیاد

همه فرار کردن

دوزاریم دیرجا افتاد


خانواده جدید

سریال کره ای ظهرگاهی شبکه دو بود که تمام شد

قسمت اخرشم ندیدیم

اگرچه شنبه صبح شاید بشه ببینیم

سریال خوبی بود

از متوسط به بالا

از اون سریالهایی که روند فیلم مهمه نه نتیجه

نکته ی طلایی فیلم این بود که بعد از سی سال

سرزنش کردن چانگه توسط شوهرومادرشوهروخودش

بخاطر اتفاقی که چانگه تو رخ دادنش مقصرصددرصدنبود

همه فهمیدن مقصر اصلی یانگسیل بوده

که این همه سال پشت نقاب خودشو مخفی کرده بود

البته یانگسیل هم بخاطر شرایط بدی که چانگه هم تو به تصویرکشیدن اون شرایط بد نقش داشته برای انتقامگیری اون کارو کرده و بعدش اگرچه عذاب وجدان گرفت اماهیچوقت حقیقتو نگفت تا ماه از پشت ابر درومد

البته زیاد تلاش کرد تا جلوی ابرو بگیره اما نتونست

وقتی همه متوجه نقش یانگسیل شدن

تلاش کردن چانگه چیزی نفهمه

چون کسی که بیشترین اسیبو دیده بودچانگه بود

و اطرافیان بخاطر رفتارهای بدی که با چانگه داشتن ازش خجالت میکشیدن

و اون قسمتی که چانگه بالاخره فهمید ...

نه از خود اتفاق بلکه ازنوع واکنش ادمها به اتفاق،کل اعضای خانواده اسیب دیدن و شخصیتشون در پرتو این رفتارها شکل گرفت یکی یاغی شد تابگه من هستم یکی ساکت و بیصدا شد یکی دستوپاچلفتی

جالب بود کل زندگی چانگه و نگاهش به خودش و دیگران درپرتو این حادثه بود

این فیلم نشون داد که ما ادمها بخاطر قضاوتهای غلطی که میکنیم چطور یک عمر در اشتباه و بی مهری بسر میبریم

چانگه پیر شد درحالیکه از شوهرش بی مهری های بسیار دید بخاطراینکه مقصرشناخته شده بود بدون اینکه تقصیر داشته باشه تازه خودشوهر هم تو بطن ماجرا بود 

اگه شوهرومادرشوهرچانگه به خوبیهای اون نگاه میکردن و حداقل این اجازه رو بخودشون میدادن که ببخشنش زندگی برای همه راحت تر میشد

در اخر هم همه یانگسیلو بخشیدن حتی خود یانگسیل، خیلی راحت ی خونه تو ی جای سبز و ی زندگی مفرح ارام

من از دیدن این فیلم لذت بردم

کاش فیلمنامه نویسهای ایران برن یاد بگیرن

باز یاد یاسی یاسی افتادم

سروته فیلم 

دل از من بردو رو از من نهان کرد

خدایا با که این بازی توان کرد

یک نگاه و عشق اتشین


البته صددرصد این فیلم هم برش خورده و ریز شده

با هدف بومی سازی

شاید اصلش ی فرقایی داشته باشه

ولی همینی که از شبکه دو پخش شد 

لذت بخش بود


روزمرگی

هیچی

سیلوسیلوسیل

اب اب روان اب

قطره قطره دریا


رویش

نه حرفی

نه کلامی

توشهر نیم وجبی ما

اپارتمان میلیاردی سبز شده

یادش بخیر

ی وقتی پرادو پنجاه تومن بود

حالا ادم ی تومن باید بده

ی قفس دربسته بخره

بعد تو تبلیغاتش نوشته

اپارتمان لوکس

اونوقت عکس وان حماموتوالت فرنگی گذاشتن!

با عکس گاز صفحه ای!

نقشه افتضاح

ی سالن بزرگ باچندتادرب

سه تا خواب

معنی لوکسم فهمیدیم

ی تومن که پولی نیست

بدرد نوکیسه ها میخوره


در میان سیلاب

انسانهای گرفتار در سیلاب را میبینم

اشکم روان میشود

شاید دچار افسرده خویی شده باشم

شاید هم افسرده خو بودم

اشکم روان است

شب و روز ندارد

دست خودم نیست

یاد جنگ می اید بسراغم

انگار کاری که صدام نتوانست با سوسنگرد کند

قرار است اب بکند

همان ابی که مایه ی حیات است

اگر نتیجه بیتدبیری باشد ، چه؟

آه از ان ساعتی که با تن چاک چاک

نهاده ان تشنه لب صورت خود روی خاک

قلبم

انقدر این روزها تحت فشار بوده است

که الان درد میکند

ان روزهای پیشتر

زلزله بود و امروز سیل

باز زلزله بگمانم از سیل بهتر باشد

شاید هم بهتری درکار نباشد

درهردو حالت زمین از حیز انتفاع خارج میشود

بلا استفاده که هیچ

خودش میشود گریبانگیر

زلزله که امد به صرافت افتادم

تا چادری بخرم و بندازم گوشه ی حیاط

تا اگر زلزله دیده شدیم

منتظر چادر نمانیم

حالا که سیل امده 

باید حیاط را به کیسه های شن مزین کنیم

میشود دور باغچه چیدمانشان کرد

یا کف حیاط را یک لایه کیسه شنی پر کنیم

یا مثل تپه بریزیم روی هم با کمی بذر سبزی

یا مدل پله کانی برای گذاشتن گلدان

قلبم درد میکند

انقدر این روزها بهم فشرده شده است



سیل

سیل

می ایدو

میشوردو

میبرد

مراهم برد

به سالهای قبل

به لب رودخانه ی دز و سبزه قبا

به اردوی راهیان نور

ان روز دز ارام بود

همه دستی بر اب

و برخی تنی بر اب زدیم

و ناهاری که لب دز خوردیم

و پرتقالی که به من نرسید

و ام جی که همان حوالی زندگی میکرد

و شاید هم میکند هنوز

و اعظم که در خرم اباد ساکن بود

و من خبری از او ندارم

و الهی که همه به سلامت باشند

عروس

فقط تک دختر پدر و مادرش نبود

کل فامیل او را جواهر میدانستند

همه غیر از ما البته

عشاق دست رد به سینه خورده ی بسیاری

از همین فامیل با هم گلاویز شدند

برای تقدم در عاشق شدن

و یکی از این دست به یقه شدنها

خیلی پرسروصدا شد

و از بمب خبری فامیل

تبدیل شد به

سرتیتر اخبار منطقه

خلاصه انها که پسر داشتند

سنگ مفت گنجشک مفت

به خواستگاری شتافتند

و انها که پسر نداشتند یا پسرشان را قابل نمیدانستند

هر پسر قابلی میجستند

جواهر فامیل را معرفی میکردند

شنیده ها حاکی از این است

که از درو دیوار ان خانه خواستگار میریخته است

تا انجا که روزگار برخانواده جواهر تنگ شد و

عاقبت الامر

یکی از خواستگاران جان برکف

وفات یافتوجواهر در مراسم ختمش سنگ تمام گذاشت

هلاک شد بس که گریید و غش کرد

و این درحالی بود که

این عاشق دلسوخته

بارها و بارها به پابوس جواهر شتافت ولی

دست رد به سینه اش خورد

شاید جواهر تصورمیکرد

زمانه به او فرصت میدهد 

لیلی وار ناز بریزد و

ان عاشق دلسوخته ناز بخرد

و اگرچه بعد از ان نمایش رمانتیک

بازهم از تعداد خواستگاران سینه چاک کم نشد

بلکه بیشتر هم شد

تا شاید جواهر دلش ارام بگیرد

در کنار مردی که یاداور ان مرد دگر باشد

خلاصه اینکه

چرخ فلک چرخیدو

جواهر اگرچه در بهت و ناباوری فامیل

با مردی غریبه تر از هر غریبه ای

و پایینتر از خواستگاران قبلی

 ازدواج کرد

کاملا بی سروصدا

و رفت به شهری دور

انجا که هیچ اشنایی نباشد

تا جواهر و شهر ناموزونش را ببیند

و اینک خبر طلاقش سرتیتر اخبار است

انهم باضافه حواشی و تفاسیر

از انتخاب نادرستو

عاقبت اویی که

دهها تن برای خوشبختی اش مجدانه تلاش کرده بودند

و اگر نبود یاسمن خانم

که جواهر را به برادرش پیشنهاد داده بودند

من از عمق تعصب فامیل برای خوشبختی جواهر نااگاه میماندم

و همین فامیل هنوز مهر طلاقش خشک نشده است

دوباره شروع کرده اند به تلاشی دوچندان

که دیگر ماهی از دستشان لیز نخورد

هرچند پسری درفامیل نمانده است

همه رفته اند خانه ی بخت

با جگری سوخته در فراق یار 

یاری که اکنون ازاد شده است

و اینبار شاید راحتتر به دست بیاید

خداوند زندگی همه ی عشاق دلشکسته را حفظ کند

دی اند

بارو بندیلمان را جمع کردیم

راه افتادیم

رفتیم تا رسیدیم

به سرجای اولمان

سفر تمام شد

سفر که تمام میشود

دیگر تمام شده است

مثل عمر ادمی

وقتی تمام شود

دیگر تمام شده است

کاری نمیشود کرد

راه رفتنی را باید رفت

در سفر کارهای زیادی میکنیم تا راحت باشیم

خوش باشیم

مفرح باشیم

جا رزرو میکنیم

رستوران خوب سرچ میکنیم

اماکن دیدنی را لیست میکنیم

مایو میبریم برای موجهای ابی و....

کفش راحت

لباس گرم

بفکر اخرتمان نیستیم اما

چه کنیم انجا هم خوش باشیم؟

گریز

توی گوشم است

زوزه میکشد و میپیچد

میرود توی سرم

گیر می افتد

جاخوش میکند

صدای گریه ی بچه

 همراه است با جیغ و پاکوبیدن و

بنوعی نعره زدن هم میشود تعبیر کرد

هرجابروی در جمع زنان

هست بچه ای که اینچنین ارامش را متلاطم کند

دوست دارم بگریزم

به کوه

به دشت

حتی به کویر



افسوس

از نظر روحی

در اشویتس بسر میبریم

روحمان در ارامش نیست

روانمان شده است سیبل

هر دست و رو نشسته ای نیامده

ما را هدف قرار میدهد

از بس که واداده ایم

هوشیار نیستیم

حواسمان را داده ایم به ناکجاابادهای بی خاصیت

چپ و راست ضربه میخوریم

نمونه اش همین اقا

ده من ریش دارد

شش تا انگشتر عقیق در دست

ایام البیض رجب سرش برود اعتکافش را میرود

انوقت دنبال زنی است که از زن پسرعمویش خوشگلتر باشد

این سندروم ساسی مانکنی این خوشگله مال کیه

ریشه هایی دارد ناشناختنی

زوجهایی را میبینم

دست در دست هم داده به مهر

در هر کوی و برزن به نمایش میگذارند عشقشان را

اگر مشت نمونه خروار باشد

این همه عشاق کف خیابان  

پس این همه طلاق چیست؟

من از همه خوشگلترم هم سندرومی است که تلاطم روحی می اورد

باقی اش باشد برای بعد

الان دارد باران میبارد

بروم روحم را نجات دهم تا 

غرقاب سیلاب نشده 





مسیل

اتاق تاریک است

صبح شده اما خورشید هنوز در راه است

البته اگر بخواهیم به گالیله احترام بگذاریم

باید گفت زمین هنوز به خورشید نرسیده است

اگرچه به دور ش میگردد 

همسفران خسته و خوابن

من بیدارم اما

چشمانم میسوزد

بر اثر همین خورشیدی که زمین بدورش میگردد

چقدر گرم بود

و ما در ترافیک پرحجم اما روان

درون صندوقهای فلزی متحرک چرخدار

جلوس کرده بودیم

و به صدای اژیر امبولانس گوش میدادیم

که راهی برای رفتن به جلو نداشت

و فقط استرس به ما تزریق کرد

و بعد از ان به لطف بودن و داشتن تلنگرام

فهمیدیم شیراز هم به اب نشست

ادم سیل را که میبیند

ساختن سد برایش مسیله ساز میشود

نوعی اشفتگی عقلی به حساب می اید

مثل نگه داشتن شیر درنده

پشت قفسی با قفل شکسته

ابرو بادو مه و خورشید و فلک باضافه امریکا 

ضربدر دولت بی تدبیری و نا امید درکارن

تا تو نانی به کف نیاریو گرسنه بخوابی


نوروز1398

بعضیها مازوخیست دارن

سر سال نویی

تو لحظه ی تحویل سال

بمبک منفجر میکنن

که قلب ادم یهویی میریزه پایین

باز اینا قابل درکن

ی عده دیگه مازوخیست شدیدا

قابل درمان نیستن

تو پیام تبریک سال نوشون

از دردورنج و غم و خون حرف میزنن

که ما بدبختیمو بیچاره ایمو

کوفتیمو دردیمو

والا داعشیها از این احساسات ندارن

چرا اینا اینجورین؟

یعنی همه جا باید بکوبن تو سر همه

که شعله ی امیدو خاموش کنن

مازوخیست روان نژند نیاز به درمان

برو لطفا حول کن حال خودت را

مرتی

دیشب مرتی امد دیدنم

بعد ده سال دیدمش

مرتی از دوستان خوابگاه

خیلی عالی بود

گذشت زمان اصلا حس نمیشد

یعنی انگار همین چندلحظه پیش

تو راهرو باهم حرف میزدیم

خدایا متشکرم

اینم عیدی روز تولد حضرت علی

که یادم رفت به شوهر مرتی تبریک بگم

از همین راه دور

بر همه ی مردان مبارک باد

مردان مرد این روزگار

البته منظورم بود

کاش باقی دوستان هم خرده معرفتی داشتن

شما داشته باشید

از شهر دوستان که گذر میکنید

سری هرچند سرزده

به رفقاتون بزنید

بالاخص دوستانی که دوستیشون بوی کهنگی نمیگیره